eitaa logo
نبشته های دم صبح
207 دنبال‌کننده
153 عکس
31 ویدیو
6 فایل
نبشته‌های دم صبح، روایت‌‌های یک خانم طلبه معلم از زندگی طلبگی و عشق معلمی است. نوشته‌هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید. ارتباط با ادمین @mojahedam 🌷🌸🌷🌻🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
این موبایل را به دستت می دهد و می گوید سرت را فرو کن در آن... با دلهره با آن زل بزن... با بغض خیره شو به آن... و یا حتی مثل دیوانه ها نیشت را بازکن... ادای پول دار ها را در بیاور... به بغل دستیت بی اهمیت باش... اصلا لازم نیست سرت را بلند کنی و ببینی کسی که در تاکسی کنارت نشسته زن است یا مرد... چه اهمیتی دارد که پدر از راه رسیده است؟! تو کار مهم تری داری غیر از استقبال کردن از پدر... مادرت هم که چقدر غرغرو شده جدیدا... برای انجام کار های خانه ای که وظیفه ی اوست از تو چرا گله می کند؟! اصلا به تو چه که در این دنیا چه می گذرد؟! غرق مجاز شو...آنجا تو باهوش ترین و زیباترین و ایده آل ترین هستی... سرت را بالا می گیری... پدری نیست... مادر چقدر پیر شده است... مردم چقدر بد شده اند... این مرد چرا خجالت نمی کشد؟ چرا حریم بین من و خودش را رعایت نمی کند؟ دختر های شهرم را ببین... انگار یادشان رفته از خانه که بیرون آمدند روسری بپوشند... و پسر هایش چقدر شبیه مرد نیستند... ارسالی از سرکارخانم عضو محترم و همراه گرامی کانال نبشته های دم صبح🌸
▪️▪️▪️ بغض شیرین از شیرین ترین لحظاتم در کربلا لحظاتیست که در خانه ی قدیمی و عجیب ابو احمد سپری شد. خانه ای که از هر گوشه اش یک اتاق سرباز می‌کرد و  هر لحظه یک نفر از هر اتاق آن بیرون میامد که ما نمی‌شناختیمش. از همان موقعی که اورا با آن هیبت مردانه ومهمان نواز دیدم تا زمانیکه برگردیم، لحظه به لحظه اش شیرینی بود. روح بزرگ و در عین حال صمیمیت پدرانه و بی نظیرش زبانزد بود. از معدود مردهایی بود که در میان کربلایی ها با وجود سن بالا فقط یک زن داشت؛ و آن از شدت علاقه اش به همسر مهربانش بود. در شب نشینی هایمان که سر به سرش می‌گذاشتیم می‌گفت بار دیگر که بروم حج و برگردم زن دیگری می‌گیرم و خانم می‌خندید و همهمه می‌کرد. یادم نمیرود که چقدر اصرار داشتند شیعه باید نسلش را زیاد کند. وقتی فهمیدند ماهم بر همین عقیده ایم چقدر به ما افتخار کردند و تشویقمان کردند. دوست همسفرمان یک روحانی بود و تا حدودی به زبان عربی مسلط. ابو احمد برای خواندن نماز جماعت پشت سر ایشان به قدری مشتاق بود که انگار پشت امامش نماز میخواند. او اذان انتظار می‌گفت و ابو احمد به وجد آمده با موبایل لاکچری اش از او فیلم می‌گرفت. لذت روضه هایی که به اصرار ابو احمد ترکیبی از لهجه فارسی و عراقی توسط دوستمان برگزار می‌شد را هرگزفراموش نمیکنم. حال و هوای خانه ی ابو احمد صفای دیگری داشت. لحظه ی آخرمان و خرماهای نخلستانش که با زور عربی خودش همه را بار راهمان کرد تا ایران. و عودی که روی ساق دستم ریخت و دستم را سوزاند و ابو احمد که ادایم را در میاورد و جیغ میزد و میخندید. و حتی زمانی که سوار ماشین شدیم و مثل هر بار اجازه نداد تا کرایه مان را خودمان حساب کنیم. همه ی اینها یادش بخیر. آن موقع نمیدانستم که هر لحظه ی اینها برایم بغضی شیرین خواهد شد. آن لحظه فکر نمیکردم امسال علاوه بر اربعین و پیاده روی و حرم آقایم دلم برای یک پیرمرد و اهل و عیالش تنگ می‌شود. این روزها همه دارند آماده می‌شوند که بروند؛ اما من… خدایا هیچکس را از همسفرانش جا نگذار. ✍به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/بغض-شیرین @sobhnebesht
▪️▪️▪️ دل اربعینی به کتانی هایی که امسال مادرم به من هدیه داد، نگاه میکنم. از لحظه ای که دیدمشان فقط یک جمله در ذهنم آمد؛ این همان کفش هایی‌ست که برای پیاده روی نجف تا کربلا همیشه دنبالش بودم وپیدا نمی‌کردم. یک جفت کتانی کاملا مشکی و راحت و سبک. اما امسال پیاده روی در کار نیست…بهتر بگویم کربلا و اربعینی در کار نیست… امسال فهمیدم مثل هر سالی میشد با صندل و دمپایی پیاده روی کرد؛ اگر دل بود. ملزومات اربعینی شدن کتانی و لباس و پول نیست؛ دل است. توفیق است. دعوت است. ✍ به قلم: 🌹 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/دل-اربعینی @sobhnebesht
▪️▪️▪️ نائب الزیاره به سلامت نائب الزیاره ی من. میروی و دل میبری. میروی و چه رفتنی... هیبت مردانه ات در آن لباس سرا پا مشکی دیدنیست و کوله پشتی مشکی ات که حالا دیگر فقط نماد یک چیز است؛ سفری سرخ به دیاری سرخ تر. سفری طاقت فرسا اما شیرین. سفری که خستگی اش دلت را خنک میکند و روحت را جلا میدهد. این بار محکم ایستادم تا اشک هایم را نبینی؛ اما تا پشت به من کردی پشت سرت باران شدم. هنوز هوایت از این شهر نرفته دلم تنگ شد. دلم برای تو و تمام سفر های باتو که به زیبایی ها میرسد، بد جور تنگ شد. مسافر وفادار همیشه برای رفتنت همه چیز دست به دست هم میدهد. هرگز دلیلی برای جاماندنت وجود نداشته. در دلم به این پاکی بی ادعا غبطه میخورم و من هم سعی میکنم مانع نباشم برای این عشق بازی. گفتی دلت نمیخواهد که تنهایم بگذاری. گفتی نگرانی. اما من خیلی خوب میدانم که دلت چه ها میخواهد و حتما مرا به دست کسی تکیه گاه تر از خودت سپرده ای که خیلی زود با گوشه چشم رضایت من راضی به رفتن شدی. دست خدا به همراهت ای زائر. حالا که نمیتوانم هم گامت باشم در این مسیر نور؛ در کنار موکب های چای به یادم باش در کنار آخرین ستون روبروی حرم علمدار به یادم باش در میان همهمه ی خیابان منتهی به حرم به یادم باش. به یاد بیاور روزی را که قدم قدم در کنار یکدیگر طی کردیم این جاده را. و برای حال دلم دعا کن. و سلامی با بوی دلتنگی به اربابم برسان. ✍ به قلم: 🌹 سلام الله علیها آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%86%D8%A7%D8%A6%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D9%87 @sobhnebesht
▪️▪️▪️طلبه میمانم ​نبشته های دم صبح، روایت چند خانم طلبه از زندگی طلبگی است. نوشته هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید... من اما اینبار زبان چند خانم طلبه میشوم امشب. خانم های طلبه ای که همسران طلبه دارند. زبانی که اتفاقا قصد دارد دنیا را تغییر بدهد. بلکه به آتش بکشد این دنیای لعنتی را اگر قرار است سایه ی سرم را از من بگیرد. بی هیچ جرمی. فریاد میزنم. من طلبه ام همسر یک طلبه. قدم در راهی گذاشته ام که به آن ایمان دارم. آمده ام که با قلمم حنجرت را بدرم. و همسرم با لباسش. میدانی؟! من هر روز عبای همسرم را اتو میکنم و بر قامتش می اندازم؛ عمامه اش برایم مقدس است. بدون وضو به آن دست نمیزنم. چشمت کور شود، سعی دارم یاد بگیرم خودم برایش عمامه بپیچم. من به او اقتدا میکنم و نماز میخوانم. میدانی؟! مخفیانه برای شهادتش دعا میکنم. من یک رقیه دارم هم‌سن علی اصغر علیه السلام. او را هم شیردل بار می آورم. دامادم هم فقط باید طلبه باشد.   راستش را بخواهی قصد دارم چند فرزند دیگر هم بیاورم تا نسل همسرم باقی بماندو پسرانم هم ان شاالله طلبه خواهند شد.شاید بسوزی اگر بدانی رهبر ما هم خود را طلبه میداند اگر چه آقاست. اگر چشم دیدن انسان های شریف در لباس پیامبر را نداری میتوانی بروی به درک. آن بالا خدایی هست که خودش میتواند حق مظلوم را از ظالم بگیرد. مثلا آمدی بگویی که مردانگی داری؟ آمدی حقت را از چه کسی بگیری؟ از مردی که برای پدر و مادرش پسر بود؟ یاکسی که برای فرزندانش پدر بود و برای همسرش شوهر؟ ✍ به قلم: 🌹 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://nebeshte.kowsarblog.ir/طلبه-میمانم @sobhnebesht
🔸🔹🔸 دلِ تنگ تا به حال شده است دلتنگ کسی باشی آن هم درست زمانی که در کنارش هستی؟ یا دلتنگ جایی باشی وقتی هنوز همانجایی؟ و یا دلتنگ زمانی باشی که در آن هستی؟ من تمام این احساس را یکجا دارم؛ فقط در یک جا! از غصه ی این شما؛ اگر نباشید! از غصه ی این جا؛ اگر بروم! از غصه ی این زمان ؛ اگر بگذرد! این دل تنگ میشود. من تمام این احساس را یکجا دارم؛ فقط در حرمت! صلی الله علیک یا علی ابن موسی الرضا ✍ به قلم: 🌸🍃 https://nebeshte.kowsarblog.ir/دلِ-تنگ 🍃🌸 @sobhnebesht 🌸🍃