🔸🔹🔸 وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً
” دست از سرم بردارید! کم حرف بزنید! این همه حرف حرف اه خسته نشدید؟ “
این جملات را یک پسر نوجوان داشت با فریاد به پدر و مادرش میگفت و آنها از خجالت سرشان را پایین انداخته و ناراحت بودند.
صدا آنقدر بلند بود که توجه عابرین و همسایه ها را به خود جلب کرده بود. همین طور که دور میشدم صدا هم کم میشد اما ذهن من درگیر آن شده بود.
با خودم مرور میکردم که چرا اینگونه رفتارها، پرخاشها، بی احترامیها و ناسپاسیها در مقابل پدر و مادر به وجود میآید؟
در همین افکار بودم که صفحات ذهنم به کلیپی که چند روز قبل دیده بودم برگشت! کلیپ، کودکی را نشان می داد که غذا به دهان مادر بزرگش میگذاشت. و این آیات با آن نمایش داده میشد:
” و قَضى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً، إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ اَلْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَرِیماً وَ اِخْفِضْ لَهُما جَناحَ اَلذُّلِّ مِنَ اَلرَّحْمَهِ وَ قُلْ رَبِّ اِرْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً
• پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید، هر گاه یکى از آنها- یا هر دو آنها- نزد تو، به سن پیرى برسند کمترین اهانتى به آنها روا مدار، و بر آنها فریاد مزن، و گفتار لطیف و سنجیده بزرگوارانه به آنها بگو.بالهاى تواضع خویش را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر، و بگو پروردگارا همانگونه که آنها مرا در کوچکى تربیت کردند مشمول رحمتشان قرار ده."
هنوز در فکر بودم و با خود مرور می کردم که احترام به والدین را چگونه و کجا به ما یاد دادند؟ بله از همان بچگی ،در مقاطع مختلف تحصیلی از پیش دبستانی تا حوزه علمیه از وظیفه خود در برابر پدر و مادر شنیدم و یاد گرفتیم. از احسان ونیکی، هدیه دادن به آنها، برآوردن نیازهایشان. از نحوه سخن گفتن با آن ها، از تواضع و فروتنی در مقابلشان و دعای خیر در حق آنها. اما من تا چه اندازه به آن هاعمل کردم؟ کجای راه هستم؟ آنطور که یک بچه شیعه باید باشد بودهام؟ امروز این اتفاق یک تلنگر بود برای من. “از امروز برای پدر و مادرم فرزند بهتری خواهم بود.”
پ.ن: آیات ۲۳ و ۲۴ سوره مبارکه اسراء
✍ به قلم: #فریبا_پهند 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://nebeshte.kowsarblog.ir/رعایت-حقوق-والدین
@sobhnebesht
🔸🔹🔸چه زود دیر می شود
چه زود دیر شد برای استفاده کردن از ماه های رحمتت، ماه هایی که برای تزکیه ما انسان ها قرار دادی و خود نیازی به آن نداشته و نخواهی داشت.
ماه های پر خیر و برکتی که بندگانی بودند که خوب قدر آن را دانستند و جسم مادی خود را از همه تعلقات شستند و تا توانستند توشه هایی برای راه پر پیچ و خمی که در پیش رو داریم ذخیره کردند.
افسوس که چه زود دیر شد
ماه رجب که گذشت، ماه شعبان نیز به نیمه رسید اما من همچنان بواسطه پیله ای از گناه که به دور خود پیچده بودم در غفلت به سر می بردم.
خداوندا تو رئوف تر از همه از بندگان به من هستی که در این نیمه ماه که فضیلت آن را همسان شب قدر ذکر کرده ای به سوی خود فراخوانده ای .
لطفی دیگر در حقم نمودی و مرا در جمع احیاءگیرندگان این شب پرفضیلت قرار دادی و از آن ها جدایم نساختی.
تا هم نوا با جماعت دست به دعا بر دارم و مناجات شعبانیه را اینگونه بخوانم؛
اگر خواریم را می خواستی صدایم نمی زدی و اگر رسوایی ام را خواسته بودی عافیتم نمی بخشیدی.
خدایا من بنده گناهکار تو هستم مرا جزء آن دسته از کسانی که رویت را از آنان برگرداندی قرار مده.
اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبِّی وَ اَتُوبُ اِلَیهِ
✍به قلم: #فریبا_پهند 🌸🍃
https://nebeshte.kowsarblog.ir/چه-زود-دیر-می-شود-6
@sobhnebesht
🔸🔹🔸دلتنگ
دلتنگم، دلتنگ دیدار صاحبخانه ای که برای دیدارش کافی است بخواهی! برای او گناهکار و بی گناه فرقی ندارد،او رئوف است و نقاب از چهره کسی نمی گشاید، او ضامن است ؛ضامن من و تو نیز می شود.
دلتنگم ، دلتنگ خانه اش که مأمن سیل عظیمی از مهمانان دور و نزدیک است. ایرانی و خارجی برایش فرقی ندارد. همگی در نظر او یکساناند.
دلتنگم، دلتنگ عطر رواق هایش که با هر نفس کشیدن از زمین دور و دورتر می شوم. انگار قصد جدایی از زمین و رسیدن به بهشت را دارم.
دلتنگم، دلتنگ و بی قرار پنجه در شبکه های پنجره فولادت که واسطه کنم شما را برای شفای جسم و روحم.
دلتنگم، دلتنگ سقا خانه و مایه حیاتی که مایه زندگانی است.
دلتنگم، دلتنگ نقاره خانه و صدای نقارهزنهایت که حرف های زیادی برای گفتن دارند.
دلتنگم، دلتنگ کبوترهای حرم ات که سبک بال گرد حرم ات طواف می کنند و روح جلا می دهند.
دلتنگم، دلتنگ ضریح ات که ساعت ها با دو زانوی ادب در مقابلت نشستن و درد دل کردن را نمی توان در قالب کلمات گنجاند.
السلام علیک یا شمس الشموس. السلام علیک یا انیس النفوس. السلام علیک یا غریب به ارض طوس و رحمت الله و برکاته.
✍ به قلم: #فریبا_پهند 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://nebeshte.kowsarblog.ir/دلتنگ-16
@sobhnebesht
🔸🔹🔸 رایحه استغفار
از دو ماه قبل بود که قصد تهیه آن را داشتم اما با وسوسه های فراوان به تعویقش می انداختم.
یک ماه گذشت! ماه بعد نیز به نیمه رسید اما من همچنان امروز و فردا می کردم
دیگر بیش از این تعلل جایز نبود.نیت کردم، عزمم را جزم کردم، توکل کردم و وسوسه ها را از خود راندم.
نیمه شبِ نیمه ی ماهی بود که موفق شدم انتخابم را قطعی کنم.
بالاخره بعد از مدت ها انتخابش کردم، تن خورش عالی بود هر که آن پوشیده بود بر تنش نشسته بود.
اما من انگار آنطور که باید موفق نشده بودم! هنوز کمی از وسوسه در من باقی مانده بود که مانع از احساس راحتی من می شد. با او غریبگی می کردم. دو هفته می گذرد، عاشقش شده ام؟
لباسی از جنس توبه را که با هزار وسواس انتخاب و پوشیده ام بر تن دارم و با کامی شیرین و عطری که از
رایحه استغفار که تمام لباس و بدنم را فرا گرفته به سوی شهرش می روم.
عاشقانش می فهمند حس و حال و شور شوقم را برای رسیدن به او.
تا رسیدنم به شهر چیزی نمانده، همت کنم به موقع خواهم رسید
و آنجا از روی ارادت دست بر سینه نهاده و خواهم گفت: خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعی و قیام وعبادتم در آن قیام شب زنده داران و بیدارم نما در آن از خواب بی خبران و ببخش به من گناهم را در این روز ای معبود جهانیان و در گذر از من ای بخشنده گنهکاران.
✍🏻 به قلم: #فریبا_پهند 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
yon.ir/DbRZg
🍃🌸 @sobhnebesht 🌸🍃
🔸🔹🔸 قضاوت عجولانه
همیشه از زود قضاوت کردن و زود قضاوت شدن می ترسیدم تا آنجایی که به خودم بستگی داشت دوری می کردم اما امان از روزی که مورد قضاوت دیگران قرار بگیری آن هم قضاوتی عجولانه!
یکی از این زود قضاوت شدن ها برمی گردد به خاطره ای از روزه داری من در دوران راهنماییام.سال اولی بودم. با زبان روزه آن هم شیفت ظهر! با دختر عمه راهی مدرسه شدیم. نزدیک در ورودی مدرسه یکی از انتظامات مرا در حال قورت دادن آب دهانم دید! چشمتان روز بدنبیند. همین که وارد حیاط مدرسه شدم! با استقبال گرمش مواجه شدم!
خجالت نمی کشی؟ ماه رمضان است! روزه خواری میکنی!
آن لحظه چهره ی من دیدنی بود چشم هایم از شدت تعجب کم مانده بود از حدقه بیرون بزنند!؟ دهانی که برای سلام دادن باز شده بود به همان حالت باقی ماند و به دهان او خیره مانده بودم. حرف هایش انگار روی دور تکرار بود و مدام مثل پتکی بر سرم کوبیده میشد که جایی برای خود باز کند. خلاصه بگویم، هاج و واج مانده بودم انگار زبان در کام نداشتم که پاسخی بدهم. خیلی سخت است جلوی چشم دوستان و هم مدرسه ای هایت به ناحق تحقیر شوی .
بالاخره با تکان هایی که دختر عمه به من داد به خود آمده و زبان برای توضیح دادن باز کردم. اما از من انکار از او! چند باری هم زبان از همه جا بی خبر را به قصد شهادت برایش بیرون آوردم که شاهدی بر صدق حرف هایم باشد. اما مگر روزهای اول ماه مبارک زبان چه شکلی است!؟ از آنجا که زبان بی زبانم قدرت تکلم نداشت! انتظامات نیز قانع نمی شد.
تا اینکه وکیل مدافعی از غیب برایم رسید!
معلم دین و زندگی، علت تجمع را که پرسید با تعجب رو به او که به خیال خود چیز ممنوعه ای را کشف کرده بود گفت:” حرف های شما بر پایه یک نظر بود که می تواند دلیل های دیگه ای به غیر از چیزی که شما دیده اید نیز داشته باشد. شما که نه چیزی در دست او و نه در وسایل او دیده اید، نباید آنقدر روی حرف خود پافشاری می کردید.قضاوت عجولانه شما زمینه ای برای تهمت نیز شده است. در ثانی شما که بهتر دوست خود را می شناسید! نه الان بلکه از آغاز سن بندگی روزه هایش را کامل گرفته است. یک درصد هم به او حق می دادید.”
این شد که بالاخره دوستم از موضع خود پایین آمد و دست از سر ما برداشت. اما من هم از آن روز به بعد دیگر هیچ وقت آب دهانم را آنقدر ناشیانه قورت ندادهام که زمینه ظن و گمان دیگران بشود.
پ.ن:خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید. چرا که بعضی از گمانها گناه است.»(حجرات/12)
✍🏻به قلم: #فریبا_پهند 🌸🍃
ادرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://yon.ir/5AxXs
@sobhnebesht
🔸🔹🔸 روزی مقدر
همین که هدیهم به دستم رسید گفتم تفألی بزنم تا توشهای از آن برگیرم. در اولین نگاه آنچنان مرا به سمت خودش فراخواند که هنوز بعد از چندبار مرور، مثل بار اول حلاوت وشیرینیاش را احساس میکنم.
قصد تفأل داشتم اما نگاه که کردم دیدم نشان کتاب در میان یکی از صفحات است.
دست به سوی حبل المتینش(نشان) بردم تا گمراه نشوم. همان را گشودم و با روزی مقدر شدهام روبه رو شدم. مولایم سید الساجدین چه زیبا مناجات نموده و از پروردگارش درخواست کرده در اندوه و خطایا تنها رهایش نکند.
إِلَهِى أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَیْتُ عَبْدا دَاخِرا لَکَ، لا أَمْلِکُ لِنَفْسِى نَفْعا وَ لا ضَرّا إِلا بِکَ، أَشْهَدُ بِذَلِکَ عَلَى نَفْسِى، وَ أَعْتَرِفُ بِضَعْفِ قُوَّتِى وَ قِلَّةِ حِیلَتِى، فَأَنْجِزْ لِى مَا وَعَدْتَنِى، وَ تَمِّمْ لِى مَا آتَیْتَنِى، فَإِنِّى عَبْدُکَ الْمِسْکِینُ الْمُسْتَکِینُ الضَّعِیفُ الضَّرِیرُ الْحَقِیرُ الْمَهِینُ الْفَقِیرُ الْخَائِفُ الْمُسْتَجِیرُ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لا تَجْعَلْنِى نَاسِیا لِذِکْرِکَ فِیمَا أَوْلَیْتَنِى، وَ لا غَافِلا لِإِحْسَانِکَ فِیمَا أَبْلَیْتَنِى، وَ لا آیِسا مِنْ إِجَابَتِکَ لِى وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّى، فِى سَرَّاءَ کُنْتُ أَوْ ضَرَّاءَ، أَوْ شِدَّةٍ أَوْ رَخَاءٍ، أَوْ عَافِیَةٍ أَوْ بَلاءٍ، أَوْ بُؤْسٍ أَوْ نَعْمَاءَ، أَوْ جِدَةٍ أَوْ لَأْوَاءَ، أَوْ فَقْرٍ أَوْ غِنًى.
اى خداى من! پیوسته من بنده ذلیل تو بوده ام، نه بر سود خویش قدرت دارم و نه بر زیان خود مگر به یارى تو. من به ناتوانى خود اقرار مى کنم و به زبونى و بیچارگى خود اعتراف دارم، پس به آنچه وعده دادى عطا فرما و آنچه عطا کرده اى کامل کن، که من بنده تو ام، بیچاره نیازمند و ناتوان و رنجور و خوار و زبون و تهیدست و ترسان و پناه به تو آورده.
خدایا درود بر محمد و آل او فرست، و به سبب نعمت هایى که عطا کرده اى، از یاد خود فراموشیم مده و به علت آن چه احسان کرده اى مرا غافل مگردان، در همه حال، خوشى یا ناخوشى، سختى یا آسایش، عافیت یا بلاء، بد حالى یا نعمت، توانگرى یا تنگدستى، درویشى و بى نیازى. اجابت دعاى مرا هر چند به تاءخیر اندازی، باز مرا نومید مساز.
شرح فراز، شرح حال آن لحظه ی من بود که به دنیا و دارایی آن لحظهش دل نبندم.
بزرگی خداوند را ببینم و زبونی و ناتوانی خویش را که بدون یاری اش بر آنچه که من بر مقدر کرده و من از آن بی خبرم ناتوان و ناموفق ام. و هر آنچه که دارم و به دست میارم از لطف و عنایت اوست.
یادآور شد برایم که بواسطه داشتن چند روزه آن ها فخر نفروشم و به خود نبالم و دلبسته ی دنیا نشوم.که هر آنچه در این دنیای فانی وجود دارد تنها به اذن خداوند است که حیات و بقاءدارند.
چه زیبا بواسطه روزی مقدر، مرا فراخواند که در همه حال؛ ناراحتی و غم و اندوه و حتی خوشی دنیا از یادش غافل نباشم.
به من یاد داد که استجابت دعایم را فقط از او بخواهم و در این راه از درگاهش ناامید نشوم.
پ ن:صحیفه سجادیه. دعای 21 فراز7 و8
✍🏻 به قلم: #فریبا_پهند 🌷
آدرس این مطلب دروبلاگ ما:
http://yon.ir/Eyw3A
🌷 @sobhnebesht 🌷
🔸🔹🔸شهدای قدر
چند روز پیش که به دنبال اعمال شب قدر در ادعیه جستوجو می کردم از اهمیت شب قدر نکتهای برایم یادآور شد؛ آن هنگام که جبرئیل دعای جوشن کبیر را بر پیامبر (ص) نازل می کند از آن به دعایی یاد می کند که از او در برابر تمام بلایا همچون زرهایی بزرگ محافظت مینماید.
اهل بیت اهمیت دعای جوشن کبیر را به دلیل کامل بودن دعا دانسته وکامل تر از همه خلصنا من النار یا رب یادآور شدند، چرا که رهایی از آتش جهنم یعنی برآورده شدن تمام خواسته های دنیوی و مادی!
و اما چه زیباتر شد که از غرب تا شرق از شمال تا جنوب در سراسر کشور از بازاری و فرهنگی از کشاورز و اداری همه و همه برای رسیدن به کمال با هم و یک صدا جدا از هر هیاهویی! با خدای خود عشقبازی می کردند و ندای الغوث الغوث سر می دادند و فریادرسی را می طلبیدند.
کمی دور تر جایی بیرون از خانه ها و مساجد و تکایا در خیابان ها و مرزهای شهر! عده ای برای فراهم کردن امنیت مردم، به نحوی دیگر شب زندهداری می کرند!؟ برای معبود خود دلبری می کردند. آنگونه عاشقانه و خالصانه خدای خود را در آن شرایط خوانده بودند که خداوند غفور و رحیم خریدارشان شد. آنگونه که به اوج کمالشان رساند. آری “شهادت” اوج کمال برای بندگان است.
شهادتی که از راه ایمان و آگاهی و رابطه با خدا و در حال نیایش پدید آید توأم با عشق است. و چه عاشقانه امثال کوروش حاجی مرادی و ابراهیم آخوند زاده در دو لیالی قدر 21و 23رمضان و مبارک در راه دفاع از امنیت کشور و مرزها به اوج کمال رسیدن.
دشمنان بدانند که در تفکر شیعی بزرگترین پیروزی بالاترین مقام وامتیاز شهادت است.
شهید باران رحمت الهی است که بر زمین خشک جان ها حیات دوباره می بخشد.
پ.ن:صحیفه سجادیه ، دعای برای مرزبانان، دعای 27ام،فراز 1تا 3
شرح دعا را در آدرس مطلب ببینید.
✍🏻: به قلم: #فریبا_پهند 🌷
آدرس این مطلب دروبلاگ ما:
http://yon.ir/XYjQe
@sobhnebesht
🔸🔹🔸 لبه پرتگاه!
تا حالا به تلنگرهایی که در مسیر راهم قرار میگرفت با این دید و اینقدر دقیق نگاه نکرده بودم!!
تاحالا حس کسی را که لبهی پرتگاه باشد و منتظر دستی از جانب خدا که او را به سمت عقب بکشد احساس نکرده بودم!
اما وقتی کار به اینجا رسید و عنایت خدا به بنده خطاکارش را با پوست و گوشت لمس کردی به خودت میآیی و دنبال علت میگردی که چرا به اینجا رسیدهام!؟
بیشتر که فکر میکنم به تأثیر دعا میرسم. دعایی که در همه حال ما را سفارش کردهاند که از آن غافل نشویم؛ در خوشی و ناخوشی در نعمت و تنگدستی. دعایی که اگر الان تاثیرش رانبینیم در آینده حتما در یک جا و مکانی به دادمان خواهد رسید مثل همان لبهی پرتگاه!!
مثل مادری که هر روز با عجز و ناله برای عاقبتبخیری و آینده فرزنداش دعا میکند. او هیچ وقت ناامید نمیشود. به یقین خدا را لمس کرده و به تاثیر دعا در زندگی فرزندانش ایمان دارد.
خداوندی که بندهی گنهکارش را از لبهی پرتگاه بازمیگرداند خود او نیز وعده داده که اگر با توبه به سویش باز گردیم و مشتقاق تر از ما به بندهی خویش است. اینجاست که باید توبهی نصوح کرد و دستی که با محبت و به نشانهی بخشش به سوی ما دراز شده است را به گرمی فشرد و رها نکرد.
پ.ن: اگر بندگان گنهکارم بدانند که چقدر مشتاق توبه و بازگش آنانم از شدت شوق میمیرند میزان الحکمه،ج ۷، ص۲۷۹۷
✍ به قلم: #فریبا_پهند 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://nebeshte.kowsarblog.ir/لبه-ی-پرتگاه-3
@sobhnebesht