eitaa logo
سفره فرهنگى ريحانه
633 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3هزار ویدیو
49 فایل
قرارمان چیدن «روح» و «ریحان» برای شما «ریحانه‌»های این سرزمین سبز در سفره‌ای فرهنگی است. «سفره فرهنگی ریحانه» با همت معاونت فرهنگی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) آماده شده است. @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
مشاهده در ایتا
دانلود
ایران 🔴 هشدار، حاوی تصاویر خشن! مقایسه کنید.......... دو تصویر متفاوت دو تاریخ متفاوت دو نگاه متفاوت به زندگی دو فرهنگ متفاوت 🍀🍀🌺🍀🍀👇 https://eitaa.com/SofreFarhangiReyhane
☘️ما منتظر صبح شب يلداييم دستی به دعا تا فرج فرداييم☘️ 🔹مي‌توان شب دلنشين يلدا را خاطره‌انگيزتر و محفل صميمانه بستگان را پربارتر كرد. دراين‌باره، پيشنهاد جالب و اثربخش خيلی‌ها برگزاری يك مسابقه جذاب است تا هم بچه‌ها را شاد و سرگرم كند و هم برای بزرگ‌ترها مفيد و خوشايند باشد. افزون بر اينكه مجال حرف‌های بيهوده و خدای‌نكرده غيبت و افترا را هم كمتر خواهد كرد. برخی دوستان دغدغه‌مند با تدوين مسابقه‌ای ساده، آموزنده و متنوع، كار شما را برای اجرای برنامه‌ای پرنشاط در جمع خانواده‌ آسان كرده‌اند. آن‌چه به پيوست می‌آيد، هديه ما به شماست. خرسند خواهيم شد عيب‌های اين مسابقه و بازخوردهايش را با ما در ميان بگذاريد. 🤲 خدايا شب يلداي غيبت را پايان بده كه تا او نيايد، همه شب‌ها غم‌زده و طولانی است. 🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane 👇👇👇👇👇
👆در آستانه شب یلدا دیوارنگاره میدان انقلاب تهران با حال و هوای محبت خانواده ایرانی یلدایی شد. 🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
▫️شب یلدا بود. کرسیِ گرم مادربزرگم پناهی بود برای همه‌ی ما که از برف‌بازی در هوای سرد حسابی یخ زده بودیم. مهمان‌ها در گوشه و کنار اتاق نشسته بودند، هم بازار گپ و گفت گرم بود و هم دل‌ها به مهربانی و محبتی که سفارش همیشگی مادربزرگم به همه خانواده‌اش بود. چکمه‌های خیسم را به دور از چشم مادرم زیر کرسی گذاشتم تا گرم شوند و نشستم پای قصه‌های مادربزرگم که با آب‌و‌تاب تعریف می‌کرد؛ از زمستان‌های قدیم و روزگاری که برف تا زانوهایشان می‌رسید و بچه‌ها با چکمه‌های وصله‌شده در کوچه‌ها بازی می‌کردند. پدربزرگم به مهمان‌های دور کرسی نخودچی کشمش تعارف می‌کرد و به مادرم که گوشی به دست از این اتاق به آن اتاق می‌رفت تا پدرم را مجاب کند که سر سفره‌ی شام حاضری بزند، زیر چشمی نگاه کرد و گفت." قدیما آدما مثل زغال کرسی گرماشون به همه می‌رسید" و آه کوتاهی کشید. لقمه‌های نان‌و‌پنیر و گردوی مادربزرگ توی سینی با نظم چیده شده بود و خاله محبوبه به همه تعارف می‌کرد، در همین حال مادربزرگم هدیه‌‌های کوچکی از بقچه‌اش بیرون آورد و به بچه‌ها داد؛ یک جفت دستکش بافتنی که خودش بافته‌ بود. دلم گرم شد، اما چشم‌هایم پر از اشک نمی‌خواستم گریه کنم اما محبت مادربزرگم همیشه قلبم را نرم می‌کرد. برف پشت پنجره می‌بارید و سرما بیرون خانه بیداد می‌کرد، اما کنار مادربزرگ و پدربزرگ هیچ سرمایی به دل‌هایمان راه نداشت، مانند همه یلداهای دیگر ... ✍️زهرا حاجی‌زاده 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane