🌸سلام درود صبح زیباتون بخیر
💞عید مباهله مبارک
🌸در این صبح مبارکـــــ
💞دعا میکنم که همیشه شاد باشید
🌸و دلتون از غصه خـالی باشه
💞ان شاءالله که پنج تن آل عبا
🌸ضامن سلامتی و سعادت و
💞عاقبت بخیری همه ی ما باشند..
🌸صبح دوشنبه تون زیبا و باطراوت...به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
🔻 بیست و چهارم ذی الحجّه،
روز مباهله رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآله وسلم)
و روز نزول آیه ولایت و تطهير،
برشما خوبان و پاکان،
وخانواده های عزیزتان 🌺💞
خجسته و فرخنده و گرامی باد.
📖 "...إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً؛ ...
خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملًا شما را پاک سازد".
📗 آیه 33 سوره احزاب.
#مباهله
#آیه_تطهیر
┄┅═══••✾••═══┅┄
🔰#مباهله؛ صحنه #تمایزحق_وباطل
🔻 رهبر معظم انقلاب( مدظله العالی) :
🔹 #روزمباهله، روزی است که پیامبر مکرم اسلام، #عزیزترین عناصر انسانی خود را به صحنه میآورد.
🔹️ نکته مهم در باب مباهله این است: «و انفسنا و انفسکم» در آن هست؛ «و نسانا و نساکم»در آن هست؛
🔹 عزیزترین انسانها را پیغمبر اکرم انتخاب میکند و به صحنه میآورد برای محاجّهای که در آن باید تمایز بین حق و باطل و شاخص روشنگر در معرض دید همه قرار بگیرد.
🔹هیچ سابقه نداشته است که در راه تبلیغ دین و بیان حقیقت، پیغمبر دست عزیزان خود، فرزندان خود و دختر خود و امیرالمومنین را - که برادر و جانشین خود هست - بگیرد و بیاورد وسط میدان؛
🔹 استثنائی بودن روز مباهله به این شکل است. یعنی نشاندهنده این است که بیان حقیقت، ابلاغ حقیقت، چقدر مهم است؛ میآورد به میدان با این داعیه که میگوید بیاییم مباهله کنیم؛ هر کدام بر حق بودیم، بماند، هر کدام بر خلاف حق بودیم، ریشهکن بشود با عذاب الهی.
🎙 بیانات در تاریخ ۲۲ آذر ۱۳۸۸
#رهبر_انقلاب
#مباهله
#آیه_تطهیر
#خانواده
#قدرت_ایمان
#آرامش
┄┅═══••✾••═══┅┄
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
#دعای_عهد
🌹وعده ما هر روز صبح دعای عهد🌹
سلام بر شما :
❤️ منتظران بقیه الله (ارواحنا فداه) ❤️
ان شاء ا... هر روز صبح
همراه باشید با قرار تجدید بیعت روزانه
با 🌺امام زمان (عج)🌺
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
📜#دعاے_عہد
🌹*بِسْم اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ*🌹
❣🕊اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْه❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ،وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ،❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
🔴 آنگاه سه باربرران خوددست میزنى، ودرهرمرتبه مى گويى:
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
قـــرائـت دســـتــهــ جــمعــی دعـــای عــهــد•••
💠هـــر روز صـــبـــح••••
❤️ ظهور نزدیک است
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
ﺩﻋﺎ کنیم هیشکی ﺩﻟﺶ ﻧﮕﯿﺮﻩ
ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ
ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ...
ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﯿﭽﮑﺪﻭممون
ﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﯿﺎﺩ
ﺍگرم اﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ
ﺩﻋﺎ کنیم هیشکی ﺩﻟﺶ ﭘﺮ نشه
ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﭘﺮ ﺷﺪ
ﭘﺮ ﺑﺸﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ و ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ بشه
ﺩﻋﺎ کنیم هیشکی ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸﻪ
ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﺷﺪ ﺧﺪﺍ
ﺯﻭﺩ ﯾﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﻩ
ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﺮ ﮐﯽ ﻫﺮ ﭼﯽ
ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳﻪ
و ﺩﻋﺎ کنیم حکمت خدا
با آرزوهامون یکی باشه...
@sofrehkareimaneh
وقتی آدمها شما را ترک میکنند
مانعشان نشوید
شما با کسانی که رهایتان میکنند
آینده ای ندارید
@sofrehkareimaneh
آرامشی که دنبال آن هستید
نمیتوانید آن را
در دیگران
جست وجو کنید
آنرا نمی یابید
مگر درخودتان
هیچ سنگی دریای را ناآرام نمیکند
ولی برکه ای را چرا
@sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
َ💠 بیش از ۷۰۰ عکس و ۱۲ ویدیو رو طی چند روز مرور شده تا این کلیپ کوتاه ساخته بشه.
کمتر از دو دقیقه،
دیگه زحمت نشر حداکثریش با شما.
ثواب بازنشر مطالب (بدون ذکر منبع)،هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
ا
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زيتون_پرورده_خونگی😍😋
مواد لازم:🍱
زیتون شور نیم کیلو🫒
گردو ۱۰عدد
سبزی شامل:
جعفری یکدسته
گشنیزیکدسته
نعنا یکدسته
برگ سیر نصف دسته
سیردوحبه🧄
رب انارترش نصف قاشق غذاخوری
روش تهیه:👩🍳
گردوروداخل خردکن خردمیکنیم، سبزی وسیرروهم اضافه میکنیم، دوباره خردمیکنیم تاکاملاله بشه این موادروبه زیتون های هسته گرفته اضافه میکنیم بهش رب انارترش میزنیم وتمام موادروباهم مخلوط کرده وزیتون پرورده ماآمادس🥰
طبع:
#گرم_و_خشک
#نکات_سلامتی:💚
🍎بهتر هست زیتونها رو خودتون آماده کنید و بدون نمک؛ تا از صفرازاییش کم کنید.
🍏اگر زیتونمون شور نباشه و رب انار هم شیرین باشه، طبع زیتون پروردمون #گرم_و_معتدل خواهد بود✅
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
بخشی از وصیت نامه طلبه شهيد سيد سعيدالدين حسينی:
خدايا تو شاهدی كه در طول تاريخ ما را به بردگی كشاندند، مسير فطرت را بر رويمان بستند، انبياء و اولياء تو را تكه تكه كردند و سر بريدند و چه خون های پاكی كه در اين مسير از طرف عشاق و محبان لقای تو ايثار شد. اما اگر چه در اين كربلاها فريادهای الله اكبرهای حسينيان زمان در گلوهای به خون نشسته شان خفه گرديد، ليكن آرمان پيروزی حق بر باطل و بر جنود شيطان در قلوب مشتاق و پر كينه تداوم گرانه خط سرخ الله كه به رهبری روح الله و به قصد لقاء الله عليه اعداء می جنگيدند، شعله می كشد. آری، امروز روزی است كه بايد يا در جبهه يزيد قرار گرفت يا در جبهه حسين (عليه السلام)، خط بینابينی نداريم......به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تبلیغ این پسر کوچولو برای رای دادن رو ببینید 😍
وقتی میگن باشه ذوق میکنه ......به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یاشاسین حاج مهدی ......به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اذان مغرب به افق آمل
اذان استاد سید مرتضی سادات فاطمی
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
🌺🌿🌹🌿🌼🌿
#قرار_عاشقی
امام رضا(علیه السلام)
به خواندن آیتالکرسی
سفارش میکردند و فرمودند:
هرکس آیةالکرسی را صد مرتبه
قرائت کند، مانند کسی است که
همەی عمرش، خداوند بـزرگ را
عبادت کرده باشد . . . 💚
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
مردی در نیمههای شب دلش گرفت
و از نداری گریه کرد
دفتر و قلم به دست گرفت
و شمع را روشن و برای خدا نامهای نوشت
نوشت به نام خدا نامهای بخدا از فلانی
خدایا در بازار یک باب مغازه میخواهم
یک باب خانه در بالا شهر
و یک زن خوب و زیبای مؤمن و پولدار
و یک باغ بزرگ در فلان جا
دوستش که این نامه را دید گفت:
دیوانه! این نامه را به خدا نوشتی
چگونه به خدا میخواهی برسانی؟
گفت: خدا آدرس دارد و آدرسش مسجد است
نامه را برد و در لای جدار چوبی مسجد گذاشت
و گفت خدایا با توکل بر تو نوشتم
نامهات را بردار! نامه را رها کرد و برگشت
صبح روز بعد ناصرالدینشاه به شکار میرفت
که تندباد عظیمی برخاست
طوری که بیابان را گرد و خاک گرفت
و شاه در میان گرد و خاک گم شد
ملازمان شاه گفتند: اعلیحضرت! برگردیم
شکار امروز ممکن نیست، شاه هم برگشت
چون به منزل رسید میان جلیقه خود کاغذی
دید و باز کرد و دید همان نامه مرد فقیر است
که باد آن را در آسمان رها و در لباس شاه
فرود آورده بود شاه نامه را خواند و اشک ریخت
گفت بروید این مرد را بیاورید
رفتند کاتب نامه را آوردند
کاتب در حالی که از استرس میترسید
تبسم شاه را دید اندکی آرام شد
شاه پرسید: «این نامه توست؟»
فقیر گفت: بلی ولی من به شاه ننوشتهام
به خدایم نوشتهام
شاه گفت: «خدایت حکمتی داشته
که در آغوش من رهایش کرده و مرا مأمور کرده
تا تمام خواستههایت را به جای آورم
شاه وزرا و تجار و بازاریان را جمع کرد
و هرچه در نامه بود بجا آورد
در پایان فقیر گفت: «شکر خدا»
شاه گفت: من دادم شکر خدا میکنی؟
فقیر گفت: اگر خدا نمیخواست تو یک ریال
هم به کسی نمیدادی، اگر اهل بخشش هستی
به دیگرانی بده که نامه نداشتند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✧✾════✾✰✾════✾✧
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت42
✅ فصل یازدهم
💥 یک روز عصر، نان خریده بودم و داشتم برمیگشتم. زنهای همسایه جلوی در خانهای ایستاده بودند و با هم حرف میزدند. خیلی دلتنگ بودم. بعد از سلام و احوالپرسی تعارفشان کردم بیایند خانهی ما. گفتم: « فرش میاندازم توی حیاط. چایی هم دم میکنم و با هم میخوریم. » قبول کردند.
💥 در همین موقع، مردی از ته کوچه بدوبدو آمد طرفمان. یک جارو زده بود زیر بغلش و چند تا کتاب هم گرفته بود دستش. از ما پرسید: « شما اهل روستای حاجیآباد هستید؟! »
ما به هم نگاه کردیم و جواب دادیم: « نه. »
مرد پرسید: « پس اهل کجا هستید؟! »
صمد سفارش کرده بود، خیلی مواظب باشم. با هر کسی رفت و آمد نکنم و اطلاعات شخصی و خانوادگی هم به کسی ندهم. به همین خاطر حواسم جمع بود و چیزی نگفتم.
💥 مرد یکریز میپرسید: « خانهتان کجاست؟! شوهرتان چهکاره است؟! اهل کدام روستایید؟! » من که وضع را اینطور دیدم، کلید انداختم و در حیاط را باز کردم. یکی از زنها گفت: « آقا شما که اینهمه سؤال دارید، چرا از ما میپرسید. اجازه بدهید من شوهرم را صدا کنم. حتماً او بهتر میتواند شما را راهنمایی کند. »
مرد تا این حرف را شنید، بدون خداحافظی یا سؤال دیگری بدوبدو از پیش ما رفت. وقتی مرد از ما دور شد، زن همسایه گفت: « خانم ابراهیمی! دیدی چطور حالش را گرفتم. الکی به او گفتم حاجآقامان خانه است. اتفاقاً هیچکس خانهمان نیست. »
💥 یکی از زنها گفت: « به نظر من این مرد دنبال حاجآقای شما میگشت. از طرف منافقها آمده بود و میخواست شما را شناسایی کند تا انتقام آن منافقهایی را که حاجآقای شما دستگیرشان کرده بود بگیرد. »
با شنیدن این حرف، دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسیام برای صمد بود. میترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد.
💥 مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانهی ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سهقفله کردم. حتی درِ توی ساختمان را هم قفل کردم و یک چهارپایه گذاشتم پشت در.
💥 آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را که دید، پرسید: « این کارها چیه؟! »
ماجرا را برایش تعرف کردم. خندید و گفت: « شما زنها هم که چقدر ترسویید. چیزی نیست. بیخودی میترسی. »
بعد از شام، صمد لباسش را پوشید.
پرسیدم: « کجا؟! »
گفت: « میروم کمیته کار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم. »
گریهام گرفته بود. با التماس گفتم: « میشود نروی؟ »
با خونسردی گفت: « نه. »
گفتم: « می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چهکار کنم؟! »
صمد اول قضیه را به خنده گرفت؛ اما وقتی دید ترسیده ام، کُلت کمریاش را داد به من و گفت: « اگر مشکلی پیش آمد، از این استفاده کن. » بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت.
💥 اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمههای شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در میزد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: « کیه؟ » کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چهکار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: « کیه؟! » این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا میرسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند میشد و وقتی میرفتم پشت درکسی جواب نمیداد.
💥 دیگر مطمئن شده بودم یک نفر میخواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد، رفتم روی پشتبام و همانطور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف میزدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبهرویشان که یکدفعه متوجه شدم یکی از مردها، همسایهی اینطرفیمان، آقای عسگری، است که خانمش پا به ماه بود. آنقدر خوشحال شدم که از همان بالای پشتبام صدایش کردم و گفتم: « آقای عسگری شمایید؟! » بعد دویدم و در را باز کردم.
💥 آقای عسگری، که مرد محجوب و سربهزیری بود، عادت داشت وقتی زنگ میزد، چند قدمی از در فاصله میگرفت. به همین خاطر هر بار که پشت در میرسیدم، صدای مرا نمیشنید. آمده بود از من کمک بگیرد. خانمش داشت زایمان میکرد.
🔰ادامه دارد....
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت43
✅ فصل دوازدهم
کمی بعد،از آن خانه اسبابکشی کردیم و خانهی دیگری در خیابان هنرستان اجاره کردیم. موقع اسبابکشی معصومه مریض شد. روز دومی که در خانهی جدید بودیم، آنقدرحال معصومه بد شد که مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان.صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مکافات بود با دو تا بچهی کوچک از اینطرف به آنطرف برویم
نزدیک ظهر بود که از بیمارستان برگشتیم.صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون کار داشت دوباره تاکسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود.خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه میآمد و بهانه میگرفت میخواست بغلش کنم با یک دست معصومه و کیسهی داروهایش را گرفته بودم،با آن دست خدیجه را میکشیدم و با دندانهایم هم چادرم را محکم گرفته بودم با چه عذابی به خانه رسیدم بماند
به سختی کلید را از توی کیفم درآوردم و انداختم توی قفل در باز نمیشد دوباره کلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمیشد انگار یک نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود چند بار به در کوبیدم ترس به سراغم آمد درِ خانهی همسایه را زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. زن هم میترسید پا جلو بگذارد خواهش کردم بچهها را نگه دارد تا بروم صمد را خبر کنم زنِ همسایه بچهها را گرفت. دویدم سرخیابان.هر چه منتظر تاکسی شدم دیدم خبری از ماشین نیست حتی یک ماشین هم از خیابان عبور نمیکرد آن موقع خیابان هنرستان از خیابانهای خلوت و کمرفت و آمد شهر بود از آنجا تا آرامگاه بوعلی راه زیادی بود
تمام آن مسیر را دویدم.از آرامگاه تا خیابان خواجهرشید و کمیته راهی نبود اما دیگر نمیتوانستم حتی یکقدم بردارم خستگی این چند روزه و اسبابکشی و شبنخوابی و مریضی معصومه و از آنطرف علّافی توی بیمارستان توانم را گرفته بود اما باید میرفتم ناچار شروع کردم به دویدن. وقتی جلوی کمیته رسیدم، دیگر نفسم بالا نمیآمد به سرباز نگهبانی که جلوی در ایستاده بود، گفتم: «من با آقای ابراهیمی کار دارم بگویید همسرش جلوی در است.»
سرباز به اتاقک نگهبانی رفت تلفن را برداشت.شماره گرفت و گفت:«آقای ابراهیمی!خانمتان جلوی در با شما کار دارند.
صمد آنقدر بلند حرف میزد که من از آنجایی که ایستاده بودم صدایش را میشنیدم.میگفت:«خانم من؟!اشتباه نمیکنید؟!من الان خانم و بچهها را رساندم خانه.»رفتم توی اتاقک و با صدای بلند گفتم: « آقای ابراهیمی! بیا جلوی در کار واجب پیش آمده.»
کمی بعد صمد آمد قیافهام را که دید، بدون سلام و احوالپرسی گفت:«چی شده؟! بچهها خوباند؟! خودت خوبی؟!»
گفتم:«همه خوبیم.چیزی نشده فکر کنم دزد به خانه زده بیا برویم پشت در افتاده و نمیشود رفت تو.»
کمی خیالش راحت شد. گفت:«الان میآیم. چند دقیقه صبرکن.»رفت و کمی بعد با یک سرباز برگشت. سرباز ماشین پیکانی را که کنار خیابان پارک بود روشن کرد.صمد جلو نشست و من عقب.ماشین که حرکت کرد صمد برگشت و پرسید:«بچهها را چه کار کردی؟»
گفتم:«خانهی همسایهاند.»
ماشین به سرعت به خیابان هنرستان رسید وارد کوچه شد و جلوی در حیاط ایستاد صمد از ماشین پیاده شد کلیدش را درآورد و سعی کرد در را باز کند. وقتی مطمئن شد در باز نمیشود، از دیوار بالا رفت به سرباز گفتم:«آقا! خیر ببینید.تو را به خدا شما هم بروید. شاید کسی تو باشد.»
سرباز پایش را گذاشت روی دستگیرهی در و بالا کشید. رفت روی لبهی دیوار از آنجا پرید توی حیاط.کمی بعد سرباز در را باز کرد گفت:«هیچکس تو نیست. دزدها از پشتبام آمدهاند و رفتهاند.»
خانه به هم ریخته بود درست است هنوز اسباب و اثاثیه را نچیده بودیم اما اینطور هم آشفتهبازار نبود لباسهایمان ریخته بود وسط اتاق. رختخوابها هر کدام یک طرف افتاده بود.ظرف و ظروف مختصری که داشتیم،وسط آشپزخانه پخش و پلا بود.چند تا بشقاب و لیوان شکسته هم کف آشپزخانه افتاده بود.
صمد با نگرانی دنبال چیزی میگشت. صدایم زد و گفت:«قدم! اسلحه، اسلحهام نیست.بیچاره شدیم. » اسلحهاش را خودم قایم کرده بودم. میدانستم اگر جای چیزی امن نباشد، جای اسلحه امنِامن است.رفتم سراغش حدسم درست بود.اسلحه سر جایش بود اسلحه را دادم دستش، نفس راحتی کشید انگار آب از آب تکان نخورده بود. با خونسردی گفت:«فقط پولها را بردند. عیبی ندارد فدای سر تو و بچهها.»
با شنیدن این حرف، پاهایم سست شد نشستم روی زمین پول ژیانی را که چند هفته پیش فروخته بودیم گذاشته بودم توی قوطی شیر خشک معصومه. قوطی توی کمد بود دزد قوطی را برده بود کمی بعد سراغ چند تکه طلایی که داشتم رفتم.طلاها هم نبود. صمد مرتب میگفت:«عیبی ندارد. غصه نخور بهترش را برایت میخرم. یک کم پول و چند تکه طلا که این همه غصه ندارد. اصلِ کار اسلحه بود که شکر خدا سر جایش است.»
خـ♡ـدای من
کمکم کن در روزمرگی هایم
بودنت را حس کنم
و یادم باشد که تو در قرآنت گفتی
《وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخْرَجاً》
هر که ایمان آورد
برایش راه خروجی پیدا میشود
خدایا من در پی خویشم
برای رسیدن به تو
که خودشناسی، خداشناسی است
امروز من گذشت
در تمرین بهتر شدن کمکم کن
من دوست داشتن هایت را میفهمم
شبتـ🌙ـون پـر از عطـر خـدا🌟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌷
🌸 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
امام على عليه السلام میفرمایند:
دروغگو با دروغگويى خود سه چيز بدست مى آورد: خشم خدا را نسبت به خود، نگاه تحقيرآميز مردم را نسبت به خود و دشمنى فرشتگان را نسبت به خود.
(غررالحكم، ج۶، ص۴۸۰، ح۱۱۰۳۹)
🪷 ذکر روز سهشنبه: یا ارحم الراحمین ۱۰۰
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh