﷽ ☀️ اولین های #نماز ☀️
در اهمیت نماز همین بس که:
1⃣ اولین عبادت #حضرت_آدم و حوا «علیهما السلام» نماز بود،
📚 وسایل الشیعه، ج ۴ ، ص ۱۶
2⃣ اولین دستور خداوند به #حضرت_موسی «علیه السلام» بعد از شروع رسالتش، نماز بود،
📚 سوره طه ، آیه ۱۴
3⃣ اولین کلام #حضرت_عیسی «علیه السلام» در گهواره سخن از نماز بود،
📚 سوره مریم ، آیه ۳۱
4⃣ اولین واجب در اسلام نماز است
📚 جامع الاخبار، ص ۷۳
5⃣ و اولین سؤال در روز #قیامت نیز نماز است.
📚 وسایل الشیعه، ج ۴ ، ص ۱۱۰
📒 زیر باران، آیتی و محمودی، نکته ۱۵
#داستان_نماز #معارف_نماز
6⃣ همچنین اولین اقدام #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پس از ظهور اقامه نماز است.
📚 سوره حج ، آیه ۴۱
به کانال ما در واتساپ بپیوندید 👇 https://chat.whatsapp.com/IUVHNXpAgekJ5ZdEa1thx3
به کانال سفره کریمانه در ایتا بپیوندید 👇
@sofrehckareimaneh
🔻رفاقت🔻
#تمثیلات
✍ زغالهای خاموش رو کنار زغالهای روشن میذارند تا روشن بشن، چون #همنشینی اثر داره...
✅️ ما هم مثل همون زغالهای خاموش هستیم:
👈 اگر کنار کسانی بنشینیم که روشناند، و نورانیّت، گرما و حرارتی دارند، ️ما هم به طفیل آنها روشنی میگیریم و گرما و حرارتی پیدا میکنیم،
👈 و گرنه در #قیامت حسرت می خوریم...
✅️ لذا یکی از حرفهای جانسوز اهل جهنم همین است:
کاش با فلانی #رفاقت نمیکردم.❌
یَوْمَ یَعَضُّ اَلظّٰالِمُ عَلیٰ یَدَیْهِ یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی اِتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِیلاً، یٰا وَیْلَتیٰ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِیلاً (فرقان/۲۷ و ۲۸)
💢 به خاطر بیاور روزی را که ظالم دست خویش را از شدت #حسرت به دندان میگزد و میگوید: ای کاش با رسول خدا راهی برگزیده بودم.😔
💢 ای وای بر من! کاش فلان شخصِ گمراه را بعنوانِ #دوستِ خود انتخاب نکرده بودم!💔
به کانال مادرواتساپ بپیوندید 👇👇 https://chat.whatsapp.com/EW6HJ6IWAclJdNk3NZqCcx
به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
📖🌍پیرمرد هیزم فروش🚶♂️🌍📖
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.
خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»
روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:
«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»
یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.
حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»
پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»
سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.
وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»
پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.
حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
✏✒منبع: (داستانهای شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱)✒✏
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
#شکر #داستان #قیامت #بهشت #حکایت #حکایت_کهن #داستان_کهن
به کانال ما در واتساپ بپیوندید 👇👇
https://chat.whatsapp.com/FqsUIOqURg9Jr8XGF5nIwk
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
🔸💠...
🍃🌺ویژگیهای #نیکوکاران
🍃✨در سوره انسان (طی آیات ۷ـ۱۱)، پنج ویژگی در توصیف #نیکوکاران (ابرار) بیان شده است:
۱. به نذر خویش #وفا میکنند.👌
۲. از روزی که #عذاب و گزند آن فراگیر است میهراسند.🤲
۳. با اینکه به غذای خود نیازمندند، آن را به بینوا و #یتیم و اسیر میبخشند.👏
۴. این کار را تنها برای خشنودی #خدا میکنند و توقع پاداش و سپاس از کسی ندارند.👌
۵. در روزی که #عبوس و سهمگین است (یعنی روز #قیامت)، از پروردگار خود هراس دارند.🤲
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✍ خوب است انسان در هر کار خیری که پیش میآید و میتواند آن را انجام دهد، فرصت را مغتنم بشمارد و خود را از آن محروم ننماید...
زیـرا فـردای #قیامت بـه هـر یـک
از آنها شدیداً محتاج خواهیمشد.
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص۶۳
@sofrehkareimaneh
🌺 امام صادق علیه السلام:
گاهی مؤمن دعا می کند و از درگاه خداوند حاجت میخواهد ولی خداوند خطاب به فرشتگان میفرماید:
((اجابت دعای او را به تأخیر اندازید زیرا من صدا و دعای بندهام را دوست دارم.))
و آنگاه که روز #قیامت میشود، خداوند به بندهاش میفرماید
:
((بندهی من! تو مرا خواندی و من اجابت تو را به تأخیر انداختم. حال ثواب تو به خاطر دعاهای مستجاب نشدهی تو، این است و این.))
سپس انسان مؤمن، وقتی زیبایی پاداش دعاهای مستجاب نشدهاش را میبیند؛ میگوید:
((کاش هیچ دعایی از من در دنیا اجابت نشده بود))
📚 اصول کافی، جلد ۲، صفحه ۴۹۱
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
🔸💠...
🍃🌺ویژگیهای #نیکوکاران
🍃✨در سوره انسان (طی آیات ۷ـ۱۱)، پنج ویژگی در توصیف #نیکوکاران (ابرار) بیان شده است:
۱. به نذر خویش #وفا میکنند.👌
۲. از روزی که #عذاب و گزند آن فراگیر است میهراسند.🤲
۳. با اینکه به غذای خود نیازمندند، آن را به بینوا و #یتیم و اسیر میبخشند.👏
۴. این کار را تنها برای خشنودی #خدا میکنند و توقع پاداش و سپاس از کسی ندارند.👌
۵. در روزی که #عبوس و سهمگین است (یعنی روز #قیامت)، از پروردگار خود هراس دارند.🤲
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 نگاهش روی صورتم میگشت و باید تکلیف این زن #تکفیری روشن میشد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت :«تو اینو از کجا میشناختی؟»
دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست :«شبی که سعد میخواست بره #ترکیه، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!»
💠 بیغیرتی سعد دلش را از جا کَند، میترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من میخواستم خیالش را تخت کنم که #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :«همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد #حرم، فکر میکرد وهابیام. میخواستن با بهم زدن مجلس، تحریکشون کنن و همه رو بکشن!»
که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید :«ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای #شیعه و #سنی حرم نذاشتن و منو نجات دادن!»
💠 میدید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه میکنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد :«میخواست به #ارتش_آزاد ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟»
به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرفها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد :«همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی #ایران!»
💠 از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکهای از جانم در اینجا جا مانده و او بیتوجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد :«خودم میرسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمیگردی #تهران و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!»
حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ #فراق مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم :«چرا خونه خودمون نرم؟»
💠 بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید :«بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمهچینی میکرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم :«چی شده داداش؟»
سرش را چرخاند، میخواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی میگشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد :«هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو #کاظمین بمبگذاری کردن، چند نفر #شهید شدن.»
💠 مقابل چشمانم نفسنفس میزد، کلماتش را میشمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت :«مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...»
دیگر نشنیدم چه میگوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمیشد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس میکردم بلکه با ضجهای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که بهجای نفس، قلبم از گلو بالا میآمد.
💠 ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ میزدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم میدرخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمیدانستم بدن آنها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم.
در آغوش ابوالفضل بالبال میزدم که فرصت جبران بیوفاییهایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به #قیامت رفته بود.
💠 اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه #زینبیه، نه بیمارستان #دمشق که آتش تکفیریها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را میسوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم.
ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمیخواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم میخندید و شیطنت میکرد :«من جواب #سردار_همدانی رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای #سوری یا پرستاری خواهرت؟»
💠 و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه میکردم.
چشمانش را از صورتم میگرداند تا اشکش را نبینم و دلش میخواست فقط خندههایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت :«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!»
💠 و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا میخواست زیر پایم را بکشد که بیپرده پرسید :«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_ckareimaneh
﷽
✋تدبر در قران
✍️ عصبانیها
آدمهایِ #عصبانی چند دسته هستند👇
☜بعضیا داد و بیداد میکنند 🗣
☜بعضیا فحش میدن 🤬
☜بعضیا کتک کاری میکنند 🤕
☜بعضیا هم از تو حرص میخوررن و آتیشی میشن، 😡
یعنی اینکه جلوی #عصبانیت خودشون رو میگیرن و هیچکاری نمیکنند.
🔚درستش اینه که اگر از دست کسی #عصبانی شدی؛
✅ سکوت کنی🤐
✅ #بخشش هم داشته باشی.❤️
👇👇👇
وقتی از دست کسی #عصبانی میشی، اگر ساکت بشی و هیچی بهش نگی،
ولی از اونطرف، ازش بَدِت بیاد، #کینه به دل بگیری، دیگه باهاش حرف نزنی و همیشه بهش چپ چپ نگاه کنی😾 کار درستی نمیکنی.❌
🔸قرآن میگه؛
✅ هم جلوی #عصبانیتت رو بگیر
✅ هم #گذشت داشته باش
👇👇👇
🕋...وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ...(آل عمران/۱۳۴)
⚡️و خشم خود فرونشانند و از مردم درگذرند....
🔚حالا نتیجهی فرو بردن خشم اینه؛👇
💢امام جواد علیهالسلام میفرماید:
👈هر کس #خشم خود را، با آنکه بر اظهار آن تواناست، فرو برد، خداوند در روز #قیامت قلبش را از امنیت و #آرامش پر میکند.
📚بحارالانوار، ج۷، ص۳۰۳
🟩حکایت جالب زورمند کیست؟
🔻روزی پیامبر صلی الله علیه و آله از محلی عبور می کردند. در راه به جمعیتی برخورد می نمود که در بین آن ها مرد با قدرت و نیرومندی در حال زورآزمایی بود، و سنگ بزرگی را که مردم آن را سنگ زورمندان و وزنه قهرمانان می نامیدند از روی زمین بلند می کرد. تماشاگران با مشاهده زورآزمایی ورزشکار، او را تحسین و تشویق می کردند.
🔻پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: این اجتماع مردم برای چیست؟ عده ای، وزنه برداری آن قهرمان را به عرض رسانده و گفتند: شخصی در اینجا زورآزمایی می کند.
🔻فرمود: به شما بگویم مرد قوی و قهرمان کیست؟ قهرمان کسی است که اگر شخصی به او دشنام داد غضب نکند و تحمل نموده، و برنفس غلبه کرده و بر شیطان نفس پیروز گردد.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
کانال ....به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh