.
هارون پسر آلتونتاش که به تلافی مرگ پدر و برادرش به منازعت با مسعود برخاسته است، به تدبیر وزیر مسعود و به دست غلامان خودش کشته می شود، غلامانی که درخشش طلا سبب شد تا نعمت سالیان را کافر شوند و امیر خود را به ناسزاترین وجه به قتل رسانند.
📜«چون هارون از خوارزم برفت، دوازده غلام که کشتن او را ساخته بودند، بر چهار فرسنگی از شهر که فروخواست آمد، شمشیر و ناچخ[نیزه] و دبوس[گُرز] درنهادند و آن سگ کافر نعمت را پاره پاره کردند».
چرخه خشونت و کافرنعمتی را پایانی نیست. شاعر گفته است:
چون تیغ بدست آری، مردم نتوان کُشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامُشت
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که کرا کُشتی تا کشته شدی زار؟
تا باز که او را بکشد آنکه تو را کُشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مُشت
#ادبیات_و_سیاست
#تاریخ_بیهقی
#حلقه_ادبی
@soha_sima
.
وقتی عمرو لیث امیر صفاری به سیستان بازمی گشت، پنج منزلی سیستان پسرش بیمار شد و امکان اقامت لشکر نبود. پسر را با طبیبان و صد شتر آنجا بگذاشت و به سیستان آمد و مقرر کرد هر چه بر بیمار می رود به نامه بنویسند و با شتری بفرستند.
در سیستان بر مصلای نماز بود شب و روز و هر روز بیست، سی شتر می رسید احوال پسرش بازمی نمودند و او جزع می کرد و می گریست و صدقه می داد و هفت روز روزه بود و شب به خشک نانی روزه می گشاد.
روز هشتم خبر مرگ پسر آوردند؛ ترتیب میهمانی بزرگی داد. در پایان میهمانی روی به بزرگان کرد و گفت: «بدانید که مرگ حق است و ما هفت شبانروز به درد فرزند مشغول بودیم و با ما نه خواب و نه خورد و نه قرار بود که نباید که بمیرد. حکم خدای چنان بود که وفات یافت. و اگر بازفروختندی، به هرچه عزیزتر بازخریدیمی، اما این راه بر آدمی بسته است. چون گذشته شد و مقرر است که مرده باز نیاید، جزع و گریستن دیوانگی باشد. به خانه ها باز روید و بر عادت می باشید و شاد می زیید که پادشاهان را سوگ داشتن محال باشد»
#ادبیات_و_سیاست
#تاریخ_بیهقی
#حلقه_ادبی
@soha_sima
.
یاری که به جان و دل عمری در هوایت سپری کرده است و هواداریت کرده و با تو نه به غرض سخن می گوید و خیرخواه توست، می آزمایی؟ و خاطرش می رنجانی به این بهانه که خواهم امتحانش کنم که سربلند بیرون می آید یا نه؟
مرد باش و خود را به بوته آتشینِ امتحان درانداز تا عیارت مشخص شود که تو خود کیستی و چه کرده ای؟ و عهد رفاقت تمام به جای آورده ای؟ «آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست»
امیر مسعود به وزیر خیرخواهش بدگمان شده است و هر چه وزیر می گوید به طعنه جواب می دهد و بر او جاسوس می گمارد؛ وزیری که فرزند و کسانش را در راه مسعود فدا کرده است. روزی این وزیر با غمناکی به بونصر مُشکان می گوید:
«می بینی آنچه مرا پیش آمده است؟ فرزندی از من با بسیار مردم از پیوستگان کشته و در سرِ خوارزم شدند تا این خداوند [=مسعود] لَختی بدانست که من در حدیثِ خوارزم بی گناه بوده ام. من به هر وقتی که او را ظَن افتد و خیال بندد، پسری و چندین مردم ندارم که به باد شوند تا او بداند یا نداند که من بی گناهم!»
#ادبیات_و_سیاست
#تاریخ_بیهقی
#حلقه_ادبی
@soha_sima