eitaa logo
سیمای هنر و اندیشه/ سُها
2.5هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
271 ویدیو
106 فایل
🔹️سرای هنر و اندیشه این یک امید معقول است که در نور چراغ هنر و تفکر راهی برای آینده بیابیم... ارتباط با سها: https://eitaa.com/sm_oboodatian آدرس: اصفهان، خیابان مسجد سید، خیابان ظهیرالاسلام، کوچه شماره ۳ (شهید حیرت)، بن بست اول سمت راست (شکوفه)
مشاهده در ایتا
دانلود
. ...بسم الله الرحمن الرحیم... آنوقت همه ملائکه به‌ همراهی روح همینطور می‌آیند نمی دانم چرا ولی باز ما را از -نمیدانیم کجا- خوانده‌اند. باز سفری که برای آنکه عازمش شوی پر از تردیدی و نمی‌خواهی بروی! اما می‌دانی که همین تردیدها تا پای اتوبوس ترا خواهند برد. انگار که زوری کسی دستمان را بگیرد و راهیمان کند! کجا؟ هرجا که اینجا نیست. اگر برنامه سفری را می‌چیدیم و برای آن تاریخی معین می‌کردیم راحت بگویم ما و یقین هایمان در میان بود شاید از آن می‌ماندیم ولی باز بقول اخوان این سفر علت ندارد تا با برطرف شدنش مسیر هم منتفی شود. باید برویم! آری برویم ما و آنکه ما را می‌برد و برای اینکه بشناسیمش و بیادش بیاوریم جایی در میانه راه به انتظارمان نشسته است. و این اطمینان که می‌بینید از دلی بیمار ولی زنده بر می‌آید که زندگی‌اش را مرهون نبض و رگ و پی نیست بلکه مرهون همان چیزی است که با بودنش گاهی نبضمان را تند و گاهی کند می‌زند و گاهی از تپش باز میدارد. بهار که می‌شود همه بیاد می‌آوریم که چه تنهائیم و آواره و بی‌سامان. بهار که می‌شود زنده که می‌شویم یادمان می‌آید که چه تنهائیم. تنهائی که میدانی با در آغوش کشیدن هیچ کس مرهم نمی‌یابد. اما تو باز می‌گردی تا با کسی عهدی از جان ببندی. چرا که آدمی با عهد است که زنده است. ترا می برد هرلحظه با باران هزار باره این سوال که چه هستم و که هستم و آن قدر این باران شدت می‌گیرد و تو هم خیس از این جواب که نمی‌دانم چه شد و نمیدانم که هستم بخود می‌لرزی. من چه هستم که دست و پایم را ناگاه می‌بندند و می‌برند. تا آنکه می آید. همان که می‌رفت انکارش کنی و باور کنی که نیست و می‌رفت که باز بشکنی‌اش. می آید و ترا در بر می‌کشد. گرم و لطیف. سفت و محکم. عصری هنگامه غروب می آید می بینی تو که از محکم فشردن دوستانت در آغوشت ناامید شده بودی تنها نیستی. همان که هر بار ترا می فرستاد تا کسی را در آغوش بکشی و یا وادارت می کرد که خودت را ببخشی آمده است. همه آنان را که در آغوششان کشیده بودی و خودت را فدایشان کرده بودی صف به صف آورده است تا ترا در آغوش بکشند و مطمئن شوی که هیچ ذره ای در این عالم گم نمی شود. از او خواهش می کنی که بماند. هرچه باداباد! ترا که دیگر تردیدی نداری به هر کجا که می خواهد ببرد هر کاری که می خواهد بکند تا با تو است. تا تو از تنهائی در آمده ای! حالا که از عقبه های سرد ترس و یاس از دوستی و تاریکی هایش غافل و دیوانه وار ردت کرده باز هم بماند! تا با توام خواهش می کنم باز مرا ادامه بده و دوباره تنهایم نگذار. عاجزانه با چشمی پر التماس و لبی لرزان روی خاک می افتی تا دلش برحم آید و تو انقدر ضجه میزنی که ترا و عهدت را به تو ببخشد و همینکه باز خیالش از تو راحت شد که به هرچه پیش از این بودی بر نمی گردی می رود. و افسوس که او ماند و من آمدم. آواره تر از آنکه ببینمش. اما مطمئنم که باز جائی به انتظارم نشسته است و مرا هم به انتظار دوباره اش گذاشته است تا پس از این من هم او باشم! انتظار عهدی که بسته بودم و باوری در قلب همه آنان که دوستشان دارم تا این بار همه بدانند که هیچ ذره ای در این عالم گم نمی شود! شهاب الدین کرمانی/ راهیان نور نوروز ۱۴۰۱ @soha_sima
33.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. دیوانه‌وار و غافل، عقبه‌های سرد و سیاه ترس و یاس خود را پشت سر می‌گذاری به یاد همان عهدی که بستی. آنکس که این چنین است؛ زنده دل و بیقرار سهمی و نشانی از نبض حیات دارد و یا آنکس که به انکار انس و دوستی نشسته است؟ نوروز ۱۴۰۱ @soha_sima