4_5933767137859470186.mp3
4.95M
#امام_حسین (ع)
◼️چرا مردم در دهه اول محرم واقعا سوزناک و با جوش و خروش برای امام حسین(ع) عزاداری میکنند ولی بعد از عاشورا و شهادت امام هیچکس دیگه عزاداری واقعی نمی کند؟❓
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
4_5945256115246729238.opus
1.34M
#همسرداری
❇️لطفا خطاب به مردانی که از صبح تا بعدازظهر به کار بیرون از خانه مشغول هستند بگویید که
🔺 وقتی به خانه میایند به گوشی همراه خود وچت کردن با غریبه و آشنا مشغول نباشند
به طوری که همسر و بچه های خود را از یاد میبرند و توجهی به آنان نمیکنند
🍂 وتصور نکنند همین که خرج خانه و خانواده را بدهند کافیست و توجه و محبت نیاز نیست📛
🌀آیا بانوان اجازه دارند در گوشی همسر خود تجسس کنند یا همسر خود را به حال خود وابگذارند که با هر کسی خواستند صحبت کنند❓❓
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
#گپ_دوستانه
💐اگه اخر هفته رو دور هم جمع شدین و قراره تعطیلات رو کنار هم باشید و خوش بگذرونید ، سعی کنید همدیگه رو درک کنید ،
کاری کنید که دیگران حالشون کنارِ شما خوب باشه و احساسِ بهتری داشته باشند ،
⭕️حق با شماست ! تحملِ تفاوت ها ، گاهی واقعا سخت میشه . اما باید اینو قبول کنید که هم آدما با هم متفاوتن و هم هرکس مشکلات خودشو داره .
نمی تونیم شبیهِ دیگران بشیم یا دیگران رو شبیهِ خودمون کنیم ، نمی تونیم از تمامِ آدما توقعِ سازگاری و همراهی داشته باشیم ،
😇اما می تونیم تفاوت ها رو درک کنیم، می تونیم مدارا کنیم و کنار بیاییم تا روابطِ بهتری داشته باشیم .
این مردم ، حتی شاد ترینِشون هم مشکلات و دغدغه هایِ خودشون رو دارن !
نباید همیشه دنبالِ ایراد بود .آدما همه شون بد نیستن ، همه شون بی انصاف نیستن !
✅ آدما فقط با هم متفاوتن ، همین !
اگه به این چیزا فکر کنیم می تونیم با وجودِ تمامِ تفاوت ها کنارِ هم شاد باشیم😊
💕@sokhananiziba
هم قدم با امام زمان.mp3
8.43M
#تلنگری 💌
من میخوام ؛ وقتی آقا ظهور کردن؛
کنارشون، سایه به سایهَشون
همقدمشون... باشم!!
▫️یعنی میشه ؟
▫️چکار باید بکنم ؟
#استاد_شجاعی
💕@sokhananiziba
*شهیدی که عکسش در اتاق رهبریست*
*شهید هادی ثنایی مقدم*🌹
تاریخ تولد: ۱۱ / ۴/ ۱۳۵۱
تاریخ شهادت: ۲۳ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: شهرستان لنگرود
محل شهادت: شلمچه 🌹هادی پسر عجیبی بود، او بسیار رئوف و مهربان بود، برای بچههای همسایه شکلات میخرید و بین آنها تقسیم میکرد و به پیرزنی که در محله زندگی میکرد از پول خودش نان و سیب زمینی و سبزی میخرید و به کسی هم چیزی نمیگفت. عاشق رفتن به جبهه بود و به هر نحوی که شد رفت
*تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پیکر شهید هادی ثناییمقدم چه آمده است؟*🖤عدهای میگویند احتمال دارد گلوله خمپارهای به کنار پیکرش خورده و او را در زیر خاک پنهان کرده تا نتوانند او را پیدا نکنند. همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تیر میگویندکه هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانس ها راحت او را پیدا کنند،آنها از آن محل دور شدند، آمبولانسها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آوردند *ولی خبری از پیکر هادی نبود.*🖤
مادرش در نمایشگاه شهدا، عکسی را میبیند و فریاد میزند این پسر من است خودم آن کلاه را برایش بافتم. گذشتِ سال ها از دیدن عکس هادی توسط مادرش، اما هنوز معلوم نشده که عکاس آن عکس کیست؟؟🖤 و شهید همچنان جاویدالاثر است🕊
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🕋 *شهید هادی ثنایی مقدم
#از_شهدا_بیاموزیم
#وصیت_شهید (#چراغ_راه)
@sokhananiziba
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌟 @sokhananiziba
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_اول 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را
سلام خدمت عزیزان.حالتون خوبه؟❤️دوستانی که به تازگی عضو کانال ما شدن میتونن این رمان جذاب رو از اینجا دنبال کنن...☺️👆
لطفا دوستانتون رو به کانال خودتون دعوت کنین..منتظر گرفتن سوالات شما هستم..
🙏🌺🙏🌸
#حساب_کتاب
✍ از صبح که چشم باز میکنی، تا شب که چشم فرو میبندی، چند کلمه، خرج میکنی ؟
آری خرج ...
- کلماتی که از ما صادر میشوند، خرج دارند!
ومحل تأمین این هزینه، روحِ ماست ...
کلمات از روح کَنده میشوند ... برای همین هم هست که کلام بعضیها آرامت میکند و کلام بعضیها، منقبضت ...
※ مراقب باش، آنقدر کلمه خرج نکنی،
که روحت، سر سجاده، توانِ بلند شدن نداشته باشد...
یا آنقدر با اظهار نظرهای بیهوده، از روحت هزینه ندهی، که وقت خواب، جانِ پرواز بسمت خوابهای زیبا را از آن بگیری ...
✓ امروز، از همین الآن ... تا شب، #حساب_کتاب کلماتت را داشته باش!
★ هرجایی که میشود حرف نزنی ... نزن!
و هرجا که باید حرف بزنی؛ به کوتاهترین اما نغزترین و پرمهرترین کلام، پاسخت را به زبان بیار ...
موفق باشی دوست من ✋
@sokhananiziba
PTT-20200904-WA0037.opus
1.18M
#زیارت_عاشورا
📑 متنی درگروه قرارداده شده براین اساس🔰🔰
✦┈┈••✾•🌟•✾••┈┈✦
❇️می دانی در زیارت عاشورا می گویی پدر و مادرم به فدایت؟
💮حاضری واقعا پدر و مادرت را فدای حسین (ع) کنی؟❓
💮 حاضری بدون اینکه قلب پدر و مادرت را بشکنی، اشتباهشان را محترمانه به آنها یادآوری کنی؟❓
💹 از خودت بپرس که آیا فقط داری کلمات را در دهانت غرغره می کنی یا واقعا" می گویی پدر و مادرم به فدای راه تو❓
💮حاضری وقتی قرار است بین رفتن به دور افتاده ترین نقاط کشور برای خدمت و ناراحتی موقتی پدر و مادرت یکی را انتخاب کنی، سمت حسین بن علی (ع) باشی و در راه خدا مهاجرت کنی❓
💮از خودت بپرس که چقدر به زیارت عاشورا اعتقاد داری❓
💮حاضری وقتی قرار است بین همسری که امانت یک خانواده دیگر در پیش تو است و پدر و مادر خودت، عدالت برقرار کنی بتوانی روی هوا و هوست پا بگذاری و طرف پدر و مادر خودت را نگیری و هر دو طرف را راضی نگه داری؟❓
❎بله غرغره کردن زیارت عاشورا را همه بلدند.
💢فاصله خیمه یزید تا امام حسین(ع) فقط در یک غرغره کردن کلمات و فهمیدن آنها است.
✦┈┈••✾•🌟•✾••┈┈✦
🛑این پیامی که در گروه قراردادند چقدر صحت دارد⁉️،
🛑این لفظ "غرغره "که چند بار تکرار شده ،درست هست⁉️
🛑آیا باید پدر و مادر ، که در قرآن احترام زیادی به مقام ایشان گذاشته شده را، با همسر مقایسه کند.⁉️
🛑آیا امام حسین علیه السلام را کوچک کردن درحد همسر صحیح است⁉️
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
4_5900110391148548551.mp3
5.64M
#امام_حسین (ع)
🏴 کسانی که قبل از ایام محرم نماز نمیخوانند و مشروب میخورند و....
💮ولی وقتی دهه محرم شروع میشود لباس مشکی میپوشند و خادم امام حسین میشوند
آیا کار آنان درست و مورد قبول است❓❓
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848