eitaa logo
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
357 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
62 فایل
💬مباحث مختلف برای رسیدن به راه درست زندگی همراه با...✅ ❣آرامش واقعی..😘😍💞 🔆با ما همراه باشیددد🤗❤ 👈کپی آزاد با ذکر یه صلوات...✔ 💚«هدف رضایت خدا و امام زمان»💚 ⏪نظرات 👇 @masire_zendegi_ziba 💥منتظر نظرات سازنده شما عزیزان هستیم..😉😊🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 میدونید که روز هم بدترین عذاب بین همۀ عذاب ها اینه که "خدا به یه نفر نگاه نکنه...." 🔴 و طبق روایات، کسی که هر کاری که "دلش بخواد" انجام بده، خدا به اون آدم نگاه نمیکنه.... ✅➖⭕️🔹🔺
•••═✼✾⊱﷽⊰✾✼═••• سلام به تمامی اعضای محترم کانال 😊 🔖دسترسی آسان به مطالب کانال (رمان) (رمان) (رمان) (داداش رضا) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (صوتی) (-) (کلیپ) (کلیپ_صوتی) (کلیپ) (صوتی-کرونا) () 🦋〰〰🌸🌼🌺〰〰🦋 ✍پرسش و پاسخ استاد آقارضا⤵️⤵️ (درمورد‌هدف و راهبردکارایشان درفضای مجازی) (ایشان باتواضع وفروتنی خودرامعرفی کردند) (جواب استادبه صورت مکتوب) (فایل اول) (فایل دوم) (فایل سوم) (فایل چهارم) .:::| ••••●❥JOiN👇 🆔 @sokhananiziba
⛔️‍ 📛 زمانی که بمیرم..⚰ ⭕️ آفلاین خواهد شد ⭕️ آفلاین خواهد شد 📲 ام خاموش خواهد شد 💢 دیگر روی ها ڪامنت نخواهم گذاشت..💬 ♨️ یا حتی دیگه هم از طرف دوستان و خانواده دریافت نخواهم ڪرد...📩 👈 پس وقتی ڪه رفتم(مُـردم) چه چیزی با من خواهد ماند⁉️ 📖 ڪه خوانده ام خواهد بود.. 📿 پنج وقت ڪه خواندم خواهد بود ڪه دادم خواهد بود⚱ آنلاین خواهد بود هایم آنلاین خواهد بود..📊 🍂 نگاه های ک ترک کردم می شوند محبت ک از دل بیرون کرده ام💫 ک بخاطر حضرت زهرا(س) رعایت کردم 🌺 ک با خانواده ام داشته ام 🍃 ک از مردم اطرافم بازکرده ام✅ این ها همههه میشوند.✨ 🌱 و همه ڪارهایی ڪه انجام داده ام با من در قبرآنلاین خواهند بود.. ما نیست⁉️ 👌چرا خدا را راضی نڪنیم و خوشبختی و تفریح و شادی و لذت ابدی را بدست نیاوریم یادمان باشد❗️ ❌ ڪل نفس ذائقه الموت⚰ هر ڪس طعم مرگ را خواهد چشید... چرا کاری نکنیم ک روز شرمنده ی حضرت زهرا (س) نشیم⚠️ و دل (عج) مون رو نشکنیم⁉️ فقط بخاطر خدا بیا و برگردیم.....🔆 💯 @sokhananiziba زندگی به سبک عاشقا🌹
4_5897606193286743878.opus
347.3K
💠تداعی صحنه محشرباتوجه به رفتاردنیایی خود 〰〰〰〰〰〰 @voicereza1394_1397 🔺🔺🔺🔺🔺🔺
✔️ عزیزم تو نیکی میکن و در سفره انداز که ایزد در بیابانت دهد باز!☺️ 🔸البته تو کاری به این نداشته باش که ایزد در بیابانت میدهد باز یا نمیدهد باز! نگران نباش! خدا توی بیابانت ندهد باز، توی خیابانت حتماً دهد باز!✔️✅ و حتی اگه توی خیابانت ندهد باز، توی حتماً می دهد باز....☺️ 🌷🌺💖🌷
👈 همیشه یادت باشه که "خدا به های آدما نگاه میکنه". 🌏 اگه ببینه شما ظرفیتت پایینه توی همین دنیا بهت میده... ✔️ امّا چقدر خوبه که خدا توی به آدم بده... آخه اونجا هزاران برابر محتاج تریم.....
⭕️ ابلیسِ بدبخت هم به جای اینکه بگه غلط کردم، گفت باید بهم "عمرِ طولانی" بدی. باید تا روزِ بهم وقت بدی!❌ 🌷خداوند فرمود: باشه عمرِ طولانی بهت میدم. 👿 شیطان گفت به من قدرتِ بده تا بتونم تو قلبِ بنده هات برم...⚡️〽️ 🌹خدا فرمود: باشه...
🌍 بعضی وقتا خدا به بنده هاش توی همین دنیا پاداشِ کاراشون رو میده. 🔸میفرماید میخوام روزِ باهاش بیحساب باشم...✔️ 🔴 اونجا حسابش رو میرسم... آخه این خیلی نامرد بود.....
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از
✍️ 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ✍️نویسنده: 🌟 @sokhananiziba
4_6001398768098870374.opus
1.01M
🌀آیا ما پس از‌ مرگ از ملاقات ها و دیدار ها در عالم ابدی و قیامت آگاه هستیم ؟❓ ❎ یا که دیدار فقط در اعمال زمینی ما معلوم و مکشوف هست؟!❓ @sokhananiziba http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
🖤🖤 🖤 👈 فاطمه عليهاالسلام در صحراى محشر 💢پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روزى نزد دختر گرامى اش فاطمه آمد، او را اندوهگين ديد. از او پرسيد: دختر عزيزم چرا غمگينى؟ فاطمه عليهاالسلام پاسخ داد: پدر جان ! روز قيامت را به ياد آوردم كه مردم در آن روز برهنه برانگيخته مى شوند. 💢پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دخترم ! براستى آن روز، روز بسيار سهمگينى است. ولى فرشته وحى (جبرئيل ) از جانب خداوند به من خبر داد كه: آن روزى كه زمين شكافته مى شود نخستين كسى كه از دل خاك برمى خيزد، من خواهم بود، پس از من جدت حضرت ابراهيم و سپس همسر گرانقدر تو، اميرمؤمنان. آنگاه خداى مهربان جبرئيل را با هزار فرشته به سوى تو مى فرستد و بر فراز آرامگاهت هفت قبه از نور زده مى شود. 💢سپس اسرافيل با سه جامه نور در بالاى سرعت مى ايستد و تو را با نهايت احترام ندا مى دهد كه: اى دختر گرانقدر محمد! برخيز كه روز برانگيخته شدن تو است ! و شما در نهايت امنيت و آرامش و در پوشش كامل برمى خيزى. 💢اسرافيل آن جامه هاى بهشتى را به تو مى دهد و تو آنها را مى پوشى. آنگاه فرشته ديگرى به نام زوقاييل مركبى از نور كه زمام آن لولو تازه است و بر پشت آن كجاوه اى از طلا نصب است براى شما مى آورد و تو با شكوه و جلال بر آن مركب مى نشينى و زوقاييل مهار آن را مى كشد در حالى كه پيشاپيش تو هفتادهزار فرشته اند و در دست هر كدامشان پرچم هاى تسبيح و ستايش است. 💢و هنگام حركت تو به سوى محشر هفتاد هزار حوريه به استقبال تو مى آيند، با نظاره كردن بر تو خوشحالى مى كنند و در دست هر كدام از آنها وسيله خوشبو كننده اى از نور مى باشد كه فضا را عطر آگين مى سازد و بر سرشان تاجهايى از گوهر ناب است كه با زبرجد سبز آراسته شده اند. 📚 بحار ج 43، ص 225 🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا... @sokhananiziba
4_5897606193286743878.opus
347.3K
💠تداعی صحنه محشر با توجه به رفتار دنیایی خود .:::| ••••●❥JOiN👇 🆔 @sokhananiziba 🔺🔺🔺🔺🔺🔺