•••═✼✾⊱﷽⊰✾✼═•••
سلام به تمامی اعضای محترم کانال 😊
🔖دسترسی آسان به مطالب کانال
#زندگی_به_سبک_عاشقا
#از_خانه_تا_خدا
#مبارزه_با_راحت_طلبی
#معجزه_ی_ادب
#سبک_زندگی
#احساس_نیاز_به_خدا
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی(رمان)
#تنها_میان_داعش(رمان)
#او_را(رمان)
#دستنویس(داداش رضا)
#آرامش(صوتی)
#روی_پای_خدا(صوتی)
#موانع_استجابت_دعا(صوتی)
#روانشناسی_قلب(صوتی)
#مهارتهای_کلامی(صوتی)
#شرح_دعای_ندبه(صوتی)
#بشارتهای_اربعین(صوتی)
#منطق_اشک(صوتی)
#در_رکاب_حسین(صوتی)
#ادمین_نوشت
#ادمین_نوشته
#طنز
#تلنگر
#تفکر
#شکرانه
#همسرانه
#گپ_دوستانه
#حساب_کتاب
#پندانه
#پیام_دوست
#سخنان_بزرگان
#سخنان_زیبا
#داستان_های_آموزنده
#داستان_کودکانه
#داستان
#ماه_عسل(صوتی)
#ماه_رمضان(صوتی)
#حرفهای_من_و_خدا(صوتی)
#سلوک_در_مکتب_روضه(صوتی)
#شب_قدر(صوتی)
#کرونا
#سند2030
#سبک_زندگی_اسلامی(#مزاج_شناسی-#اصلاح_تغذیه)
#تلاوت_سوره_واقعه
#تفسیر_آیه_به_آیه
#کتاب_طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن
#مطالب_تربیتی
#مطالب_نظم_و_هدف
#مطالب_تنها_مسیری
#بیانات_رهبری
#مفاتیح_الحیاة
#برنامه_ترک_گناه
#بسته_خبری
#تربیت_فرزند
#قبل_از_ازدواج
#مدیریت_زمان(کلیپ)
#روشنگری_ناب(کلیپ_صوتی)
#زندگی_پس_از_زندگی(کلیپ)
#جنگ_بیولوژیک(صوتی-کرونا)
#استغفار_هفتاد_بند
#دمنوش_سلامتی
#دل_نوشته
#پس_از_ازدواج
#پیام_اعضای_کانال
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
#وصیت_شهید(#چراغ_راه)
#شهیدانه
#مکتب_حاج_قاسم
#معرفی_کتاب
#رزمایش_همدلی
🦋〰〰🌸🌼🌺〰〰🦋
✍پرسش و پاسخ استاد آقارضا⤵️⤵️
#اختلافات_خانوادگی
#اخلاق_در_خانواده
#احترام_به_والدین
#اشتغال_زنان
#اعتماد_بنفس
#امر_به_معروف
#نهی_از_منکر
#امتحان_الهی
#ابلیس_شناسی
#انتخابات
#افسردگی
#استرس
#امامت
#اموات
#اقتصاد
#انقلاب
#آرامش
#احساسی
#ارتباط_با_نامحرم
#اجتماعی
#ارتباطی
#آداب
#اسلام
#اعمال
#اراده
#ليله_الرغائب
#امیرالمومنین
#ولایت_امام_علی
#امام_جعفر_صادق
#امام_علی
#امام_حسن
#امام_حسین
#ام_البنین
#اعتقادات
#اعتقادی
#استخاره
#اربعین
#آخرالزمان
#ازدواج
#اصول_زندگی_زناشویی
#بحران_اقتصادی
#بصیرت
#بینش
#بخت_گشایی
#بارداری
#بخشش
#بهشت
#بدگمانی
#بی_حواسی
#بروز_بودن
#پیامبر_اکرم
#پرداخت_صدقه
#پرداخت_بدهی
#پیش_فعالی
#پوشش
#پرستاری
#همسرداری
#جمادات
#جامعه
#جن
#حاج_قاسم
#حال_خوب
#خانواده
#خانوادگی
#طلاق
#ظلم
#خیانت_مجازی
#صیغه
#صدقه
#فطریه
#سحرگاهان_ماه_رمضان
#درسهای_مکارم_اخلاق
#لیالی_قدر
#لیله_قدر
#دشمن_شناسی
#صبر_تحمل
#درسهایی_از_استاد_آقارضا
#دنیا_طلبی
#دینداری
#دخالت
#دین
#دعا
#دعای_کمیل
#دعای_سمات
#ذبح_حیوانات
#ذکر
#غواصی
#تاریخی
#تنهایی
#تربیتی
#تربیت_مهدوی
#روشنگری
#رزق
#زن
#زناشویی
#زندگی
#زیارت
#زیارت_قبور
#زیارت_عاشورا
#زیارت_ناحیه_مقدسه
#فلسفه_روزه
#روزه
#روزه_داری
#روضه
#شهادت
#شهید
#شهدا
#شفاعت
#شفا
#شخصیت_شناسی
#شوخی
#شادی
#شکرگزاری
#شبهه
#شبهه_مهدویت
#شبهه_مجازی
#سخنان_استاد_آقارضا(درموردهدف و راهبردکارایشان درفضای مجازی)
#معرفی_استاد(ایشان باتواضع وفروتنی خودرامعرفی کردند)
#سرد_مزاجی_زوجین
#سیاست
#سرکتاب
#سلوک
#حق_الناس
#حیات_طیبه
#خواستگاری
#خدا_شناسی
#خودشناسی
#خودسازی
#نماز_حاجات
#نماز
#نماز_قضا
#نماز_شب
#نافله_شب
#نماز_یا_خدمت_به_خلق
#کاهل_نماز
#ترک_واجبات
#چله_قرن
#چشم_زخم
#حضرت_ابوالفضل
#حضرت_زینب
#حضرت_فاطمه
#حضرت_محمد
#حدیث_جمعه
#حدیث_شناسی
#طلب_حاجت
#حاجت
#حسادت
#حج
#حجاب
#فلسفه_حجاب
#فاطمیه
#فرشتگان
#فشار_قبر
#قساوت_قلب
#قانون_جذب
#قضاوت
#جایگاه_دین
#خلوص_نیت
#خلقت
#خیرات
#خالکوبی
#خساست
#خودارضایی
#خواب
#خیانت
#دلتنگی #دلگرفتگی
#دروغ
#نفرین
#نیابت
#نامگذاری_فرزند
#نفسهای_درونی
#نذر_حاجت
#نیت
#نذر
#نذری
#عزت_اعتمادبنفس
#عزت
#عوالم
#عبادت
#عرفه
#عدل_خدا
#عالم_آخرت
#عاشقی
#عاقبت_بخیری
#عاشورا
#علی_اصغر
#عقیقه
#عروس_داری
#غیبت
#غسل
#فال
#کلاهبرداری
#کمک_مالی
#باطن_خشم
#تحول
#توفیق
#تغذیه
#توکل
#تقوا
#تشیع
#تنگ_نظری
#تجسس
#تمکین
#تدبر_زیارت_عاشورا
#تدبر_قرآن
#قرآن
#تاخیر_ازدواج
#تقویم_نجومی
#تعبیر_خواب
#تحریفات_محرم
#ترس_مرگ
#توبه
#کنکور
#کتمان
#کنترل_شهوت
#کربلا
#گناه
#گناه_شناسی
#ترک_گناه
#اعتیاد
#استغفار
#استهزاء
#انتقاد_پذیر
#اضطراب
#صله_رحم
#صبر_بر_مصیبت
#موعد_قیامت
#مرگ
#میزبانی
#مشاوره
#مسیر_جوانی_زندگی
#مسلمانی
#مرغ_آمین
#ماه_صفر
#محرم
#مجازی
#دوست_مجازی
#مسائل_روز_جامعه
#ولایت_فقیه
#مهریه
#مالی
#مهدویت
#خناس
#خشنودی_امام_زمان
#همدل
#معرفت
#مدافع_حرم
#مداحی
#مداحان
#اصول_مداحی
#مقتل
#یاس_و_ناامیدی
#یاد_خدا
#وابستگی
#والدین
#وسواس
#وصیت
#قیامت
#قبرستان
#روز_دحوالارض
#پرسش_کاربر(جواب استادبه صورت مکتوب)
#متن_ارسالی_استاد_آقارضا
#معاد(فایل اول)
#ایمان_قلبی(فایل دوم)
#قرار_عاشقی(فایل سوم)
#یقین(فایل چهارم)
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
#چراغ_راه
#وصیت_شهید
بخشی از وصیت دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری+ شرح آن
🌺 #شرح_وصیتنامه:
آدمها به خاطر مشغلههای گوناگون معمولاً از معاد و زندگیِ پس از مرگ غافل می شوند ، و این غفلت می تواند انسان را به مرور تا عاقبت به شر شدن پیش ببرد.
لذا قضیه ی اندیشیدن به معاد و روز حساب بسیار جدی است و ما باید مراقب باشیم که در خواب غفلت فرو نرفته و کاری کنیم تا یادآوریِ حساب و کتابِ پس از مرگ ، برایمان ترمزی شود در مسیر گناه و ما را از معصیت بازدارد...
✍️یکی از راه های یادآوری حساب و کتاب قیامت و دوری از گناه ، و در نهایت جلوگیری از عاقبت به شری ، #محاسبه_نفس_شبانه است
این مساله ی محاسبه ی نفس آنقدر حیاتی و مهم است که امام کاظم (ع) فرمودند: از ما نيست كسى كه هر روز به حساب نفس خود نرسد؛ تا اگر نيكى كرده از خداوند طلب ازدیاد آن را کند و اگر بدى كرده از خداوند طلب آمرزش نموده و توبه نماید...
🌸محاسبه نفس شبانه یعنی چه؟
یعنی هر شب انسان بنشیند و به اعمال آن روز خود فکر کند، اگر گناهی انجام داده استغفار کند یا برنامهای برای جبران آن بریزد ، و اگر کار ثواب و خیری انجام داده ، خدا را شکر کند، چون قرآن میفرماید: لئن شکرتم لازیدنکم.. شکرگزاری باعث می شود که ما توفیق انجام کارهای خیر بیشتری پیدا کنی و نعمت هایمان افزایش یابد
☘️پس بیاییم هر شب به محاسبه ی نفس خود بپردازیم ، تا هم به یاد مرگ افتاده و سمت گناه نرویم، و هم بدی های خود را شناخته و در جهت رفع آن بکوشیم...
#تقوا #ترک_گناه #مرگ #حسابرسی #تفکر #شهیدشهریاری
@sokhananiziba
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هشتم 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرز
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نهم
💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمیآمد.
💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی #مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.»
💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟»
همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمیدونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم #تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.»
💠 اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را بهخوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!»
خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله #داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس #تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت.
💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند.
اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به #آمرلی بیاورد.
💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر بهجای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر!
عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد.
💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«میترسم دیگه نتونه برگرده!»
وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل #عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم.
💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟»
نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!»
💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی #عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟»
و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیباییام را شکست که با بیقراری #شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!»
💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشهای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من #اسیر داعشیها بشم خودمو میکُشم حیدر!»
بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!»
💠 قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد.
در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌟 @sokhananiziba
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوازدهم 💠 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر دا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سیزدهم
💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (علیهالسلام) جانم را به کالبدم برگرداند.
هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، #تهدید ترسناکی بود و تا لحظهای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.
💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم.
زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.
💠 تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه #داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما #دفاع کند. زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.
از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.
دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند.
💠 گاهی اوقات #مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.
زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و #رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند.
💠 زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.
همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.
💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای #جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.
نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این #بعثی شدهام.
💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.
همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای #خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟
یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه کربلا شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌟 @sokhananiziba
PTT-20200813-WA0085.opus
185.7K
#مرگ
#فایل_هشتم
❇️آیا ضمانت می دهیم که تا فردا زنده ایم ؟
تا دیر نشده بخودمون بیایم و خودسازی کنیم
#بیانات_ارزشمند_استاد_آقارضا
@rastegaran_rezavoice96
PTT-20200914-WA0014.opus
753K
#تربیتی
#مرگ
#فایل_دوم
▪️چگونه به بچه ها مرگ شخصی مانند عمو را برای او شرح دهیم ❓❓
🔺به طوریکه ذهن او نسبت به خدا و مرگ بدبین و بدگمان نشود و به مقصد پاسخ صحیح برسد❓
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
4_5952047811456403525.opus
433.7K
#مرگ
☸اشخاصی که در سن پیری و سالخوردگی بیمار میشوند و در بستر میفتند و درد میکشنند تا بمیرند
↩️آیا به واسطه درد و بیماری از گناه پاک و طاهر می شوند؟؟
🔺چه گناهانی باعث برآورده نشدن حاجات میشوند ؟؟
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید.
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_یکم
💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.
صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی #شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید.
💠 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار #گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه #تهدیدم کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!»
💠 از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این #زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به #اشکم خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
💠 با همان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم کشید :«با #غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!»
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از #ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟»
💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این #بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط #داعش راهی نیس!»
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و #مرگ فاصلهای نبود.
💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم.
همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
💠 صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
💠 چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
💠 انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌟 @sokhananiziba
4_6030379841612680563.mp3
8.19M
#مرگ
💮آیا اگر کسی در شب جمعه به خاک سپرده شود
🔙شب اول قبر ندارد⁉️
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
⛔
#مرگ
🔹️میخواهم به دنیا بازگردم!!!..
پس از مرگ ، در تمام مواردی که درخواست به دنیا برای جبران مافات است ، درخواست کنندگان با پاسخ منفی رو به رو میشوند که دلیل آن نیز مشخص و واضح است؛ زیرا هیچ یک از این تقاضاها جنبه واقعی ندارد؛ بلکه عکسالعمل آن حالت اضطرار و پریشانی فوقالعاده است که در بدترین اشخاص نیز پیدا میشود و هرگز دلیل بر پشیمانی و دگرگونی و انقلاب درونی و تصمیم واقعی مبنی بر تغییر مسیر زندگی نیست؛ از همین روست که قرآن میفرماید:
«وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ»؛ «»
و اگر بازگردند، به همان اعمالی که از آن نهی شده بودند، باز میگردند.
تلاش برای بازگشت در هنگام مرگ :
بنا بر آیات و روایات ، تقاضای بازگشت افراد به دنیا در آستانه مرگ پذیرفته شدنی نیست. قرآن در این زمینه میفرماید:
«حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلّی أَعْمَلُ صالِحًا فیما تَرَکْتُ کَلاّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ»؛
«(آنها همچنان به راه غلط خود ادامه میدهند) تا زمانی که مرگ یکی از آنان فرا رسد، میگوید: پروردگار من! مرا بازگردانید؛ شاید در آنچه ترک کردم (و کوتاهی نمودم) عمل صالحی انجام دهم! (ولی به او میگویند:) چنین نیست! این سخنی است که او به زبان میگوید (و اگر بازگردد، کارش همچون گذشته است) و پشت سر آنان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند».
(مۆمنون: 100و 99)
و کلام آخر ، آیه بسیار مهمی از کلام الله مجید:
«وَ أَنْذِرِ النّاسَ یَوْمَ یَأْتیهِمُ الْعَذابُ فَیَقُولُ الَّذینَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلی أَجَلٍ قَریبٍ نُجِبْ دَعْوَتَکَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَکُمْ مِنْ زَوالٍ»؛
«و مردم را از روزی که عذاب الهی به سراغشان میآید، بترسان!
آن روز که ظالمان میگویند: پروردگارا! مدّت کوتاهی ما را مهلت ده تا دعوت تو را بپذیریم و از پیامبران پیروی کنیم!
(امّا پاسخ میشنوند که:) مگر قبلاً سوگند یاد نکرده بودید که زوال و فنایی برای شما نیست؟».
(ابراهیم: 44)
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا...
@sokhananiziba
AUD-20210404-WA0010.opus
539.2K
#مرگ
◼️توضیحات مقدماتی استاد برای درس امشب
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
AUD-20210531-WA0012.mp3
6.82M
#مرگ
#فایل_اول
🔆بزرگواری مدتی هنگام بستن چشمانش تاریکی قبر را میبیند
❎بطوریکه از بستن چشمانش واهمه دارد با اینکه در طول روز به قبر فکر نمیکند
✳️بعد از خواندن زیارت عاشورا خود را در بین الحرمین
😐و گاهی در نماز خود را در صحن رضوی تصور میکند
💢هنگام گفتن این موضوع به همسر او را دیوانه خطاب میکند
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
4_5873069444556662835.mp3
8M
#مرگ
🖤برادری داشتم که بسیار به پدرومادرم رسیدگی میکرد و تمام عمرش را پای خدمت به آنان گذاشت
🔆با تلاش و دسترنج خودش دوتاخواهرام هم شوهر داد
ولی در زمان ازدواج خودش بر اثر سانحه تصادف درگذشت🖤
🔺الان من از خدا ناامید شدم چرا به او اجر دنیوی نداد❓❓
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
4_5839243720947408551.mp3
12.4M
#مرگ
⏹ در مورد ابهامات مرگ
صحبت کنید🍂🍁
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
4_5836991921133727961.mp3
18.48M
#مرگ
🖤بزرگواری از مرگ میترسد علت و دلیل آن چیست ❓❓
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
4_5998930394559287097.mp3
5.27M
#مرگ
💮آیا در قرآن آیاتی وجود دارد مبنی
بر اینکه اگر عمر انسان به پایان برسد مرگ یک دقیقه عقب یا جلو نمیفتد
🔵 معنای اجل مسمّی و اجل معلّق
چیست؟؟
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
4_5992218288388573666.opus
1.27M
#مرگ
🔺 بنا به بیانات استادآقارضا
💢 کسی که اجل معین اش در کودکی یا نوجوانی یا جوانی مقدر شده باشد
ولی با انجام صله رحم و نیکی به پدر و مادر↩️می توان اجل مسمی تغییر کند و عمر زیاد شود؟؟
☸علت اینکه بعضی ها اجل قطعی در کودکی
و بعضی در نوجوانی
و بعضی ها در جوانی
و بعضی ها در پیری تعیین شده چیست؟؟❓
🟠علت تفاوت طول عمرانسانهاباتوجه به "عدالت الهی "چیست❓
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
#مرگ (بازم هست بزنید روی هشتک)
⊰᯽⊱┈──💕❊╌──⊰᯽⊱
https://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
⊰᯽⊱┈──💕❊╌──⊰᯽⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از #مرگ نترس،
از زیستن بترس ...!
نیازی نیست تا ابد زندگی کنی،
فقط باید زندگی کنی ...!
🎙#دڪتر_انوشه
#راه_زندگی....💕
🦋⃟@sokhananiziba
هدایت شده از Aminikhaah_Media🇱🇧
01 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
16.34M
🔈#مستند_صوتی_شنود
📣 جلسه اول
* گفتگو با راوی کتاب شنود با نام مستعار «صادق»
* بیان مطالب کتاب شنود بدون سانسور
* درخواست راوی برای بیان حقایق ناگفته
* چرا گفتگو تصویری نشد؟
* روشن شدن زوایای وسیعی از عالم شیاطین
* تصاویر عجیب شیاطین
* اجناس مختلف شیاطین
* چه شد که تصمیم به نشر حقایق گرفتم؟
* شروع داستان ...
* بیماری که تجربه ام را رقم می زد.
* گردابی که از جنس نور بود.
* صدای نفسم را نمی شنیدم.
* حضور اجدادم را حس می کردم.
* پیرمردی که بسیار نورانی و با جذبه بود.
* علاقه شدید واشتیاق دو طرفه به فرشته مرگ
*چه شد که مشتاق مرگ شدم؟
* اعمالی که به آن تکیه کرده بودم.
* جلوه نفس لوامه
⏰ مدت زمان:۴۰:۰۵
📆1401/03/05
#شیطان
#مرگ
#عمل
❗️برای دریافت مجموع جلسات مستند صوتی شنود ، از طریق لینک زیر اقدام نمایید.
https://aminikhaah.ir/?p=6561
🔔 @Aminikhaah_Media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀دلیل علاقه نداشتن به #مرگ از زبان امام حسن مجتبی علیه السلام....
🌹 شب جمعه است یاد کنیم از شهدا و اموات با فاتحه ای به همراه صلوات
#شب_جمعه
#اموات
🦋⃟@sokhananiziba