کتاب صوتی بشارتهای #اربعین
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
4_5920455350581985716.mp3
3.44M
سلام بر اون پیکرهای برهنه
سلام بر اون بدنهای رنگ پریده😭🖤
آرامتر برو که توانی نمانده است
تا آخرین نگاه زمانی نمانده است😭💔
#روضه
🎤حاج میثم مطیعی
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
☘☘
#مزاج_شناسی
⭕ درمان بيمارى هاى اخلاقی با متعادل کردن مزاج ⭕
بعضى بيمارى هاى اخلاقى معلول غلبه طبايع چهارگانه است؛
🎀 عصبانيت زياد: معلول غلبه صفرا است.
🎀 وسواس و شك معلول غلبه سودا است.
🎀 بى حوصلگى و بى خيالى معلول غلبه بلغم است.
🎀 ميل به گناه معلول غلبه خون است.
بيمارى هاى اخلاقى هر مزاج را مى توان با درمان آن مزاج و رعایت نکات اخلاقی اسلام درمان كرد.
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا...
@sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #نماهنگ زیبای «دوراهی»
👤 رضا #صادقی
🔺 زمانه عجیبیست، برخی مردمان فقط امام گذشته را عاشقند نه امام حاضر را!
📥 دانلود با کیفیت بالا
🔊 #موسیقی ؛ ویژه #اربعین
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
🔹 #او_را ... 8 تا برگردم خونه دیر شد، وقتی رسیدم مامان و بابا سر میز شام بودن. غذامو خوردم، چندجمل
🔹 #او_را ... 9
حوصله توضیح نداشتم و بدون حرفی رفتم تو اتاق.
چنددقیقه بعد هردوشون در اتاقو زدن و اومدن تو.
میدونستم تا نگم چی شده بیخیال نمیشن پس همه چیو تعریف کردم...
بابا عصبانی شد و...
-دیدی میگفتم این پسره لیاقت نداره...
کدومتون به حرفم گوش داد...
گفتم این سرش به تنش نمیرزه😡
بابا میگفت و من گریه میکردم...
همه رویاهایی که با سعید ساخته بودم،
همه خاطره هامون از جلو چشام رد میشدن و حس میکردم قلبم الان از کار میفته💔😭
مامان سعی داشت آرومم کنه و به سعید بد و بیراه میگفت...
چنددقیقه بعد هردو رفتن و ازم خواستن بخوابم و از فردا زندگی جدیدی رو برای خودم شروع کنم
و نذارم فکر سعید مانع پیشرفتم بشه...🚫
اما من تا صبح گریه کردم و چت هامون رو خوندم و خاطراتو مرور کردم...
هیچی نمیتونست آرومم کنه.
هر فکری تو سرم میومد...
تا یادم افتاد مرجان یه بسته سیگار تو کیفم گذاشته...
تا بحال سمت این چیزا نرفته بودم اما چندباری دست سعید دیده بودم و میدونستم چجوری باید بکشم...
پک اول رو که زدم به سرفه افتادم 😣
رفتم تو تراس و کشیدم و کشیدم و اشک ریختم...
دیگه زندگی برام معنایی نداشت.
من بی سعید هیچی نبودم... 😭
تحمل نامردی سعید برام خیلی سنگین بود...
داغ بودم...
داغ داغ...
تب شکست و تنهایی،
به تب بیماریم اضافه شده بود و تنم رو میسوزوند...
رفتم حموم و آب سرد رو باز کردم...🚿
داغی اشکام با سردی آب مخلوط میشد و روی صورتم میریخت😭
از حموم درومدم،
سردم بود ولی داغ بودم...
دیگه زندگی برای من تموم شده بود...
چندروزی نه دانشگاه رفتم نه سر بقیه کلاسا...
بعد اونم مثل یه ربات،فقط میرفتم و میومدم...
دیگه خندیدن یادم رفته بود💔
من مرده بودم...❗️
ترنم مرده بود...❗️
حتی جواب مرجان رو کمتر میدادم...
مامان و بابا هم یا نبودن یا اینقدر کم بودن که یادشون میرفت چه بلایی سر تک دخترشون اومده...
مامان دکتر روانشناس بود اما اینقدر سرش گرم مطب و بیمارهاش و این سمینار و اون سمینار بود که به افسردگی دخترش نمیرسید‼️
"محدثه افشاری"
ارسال فقط با حفظ نام نویسنده و لینک کانال
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا
🌸🍃 @sokhananiziba
🔹 #او_را ... 10
سعید چندباری پیام فرستاد که همه چیو ماست مالی کنه،
اما وقتی جوابشو ندادم،کم کم دیگه خبری ازش نشد.
مرجان بیشتر از قبل میومد خونمون،سعی میکرد حالمو بهتر کنه.
اما من دیگه اون ترنم قبل نبودم❗️
نمره های آخر ترمم که اومد تازه فهمیدم چه خرابکاری کردم و چقدر افت کردم😔
سعید منو نابود کرده بود....
حال بد خودم کم بود،بابا هم با دیدن نمره هام شدیدا دعوام کرد و رفت و آمدم رو محدودتر کرد...
برام استاد خصوصی گرفت تا جبران کنم.
استادم یه پسر بیست و هفت،هشت ساله بود.
خیلی خوشتیپ و جنتلمن✅
بعد از چند جلسه ی اول که اومده بود دیگه فهمیده بود که من همیشه طول روز تنهام و کسی خونمون نیست...
از جلسه هفتم هشتم بود که کم کم خودمونی تر از قبل شد...
-درس امروز یکم سنگین بود،میخوای یکم استراحت کنیم ترنم خانوم؟
-برای من فرقی نداره.
اگر میخواید میتونیم این جلسه رو تموم کنیم تا شما هم برید به کارای دیگتون برسید.
-من که کاری ندارم.یعنی امروز جای دیگه ای قرار نیست برم...
راستش احساس میکنم خیلی گرفته ای!میشه بپرسم چرا؟
-فکرنمیکنم نیازی باشه خارج از درس صحبتی داشته باشیم آقای ناظری! 😒
-بگو بهزاد!
چقدر لجبازی تو خوشگل خانوم...
-بله؟؟😠
-چیز بدی گفتم؟من با شاگردام معمولاً رابطه ی دوستانه تری دارم...
ولی تو خیلی بداخلاقی...
و از همه هم جذاب تر😉
-مثل اونا هم خرررر نیستم...
پاشو برو بیرون😠
-چرا اینجوری میکنی؟😳
مگه من چی گفتم؟؟
-گفتم برو بیرووووون...
من نیازی به استاد ندارم.
خوش اومدی😡
-متاسفم برات...
هرکس دیگه ای جای من بود یه بلایی سرت میاورد،
حیف که پدرت با عموم دوسته.....😡
دختره ی وحشی...
شب که بابا برگشت خونه دوباره یه دادگاه تشکیل داد تا یه جریمه جدید برام مشخص کنه...
"محدثه افشاری"
ارسال فقط با حفظ نام نویسنده و لینک کانال
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا
🌸🍃 @sokhananiziba
4_6030379841612680563.mp3
8.19M
#مرگ
💮آیا اگر کسی در شب جمعه به خاک سپرده شود
🔙شب اول قبر ندارد⁉️
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
🌹امام حسین علیه السلام:
هرگز سخن بيهوده مگوى؛ زيرا بيم گناه براى تو دارم و نيز هرگز سخن سودمند مگوى، مگر اين كه آن سخن به جا باشد.
📗بحار الأنوار، جلد۷۵، صفحه ۱۲۷
#حدیث_روز
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
مداحی آنلاین - شبهای جمعه فاطمه - کریمی.mp3
7.05M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃شبهای جمعه فاطمه
🍃با ناله و با زمزمه
🎤 #محمودکریمی
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
#تلنگر
با خدا باش❗️
وقتـۍ تنہا شدے، با خدا باش و هنگامے کہ تنہا نبودے، بـۍخدایے نکن. خدایے که در سڪوت همیشه با تو هست و هیچگاه تنہایت نمےگذارد و صبورانہ منتظر توجہ توست تا تو را همراهے ڪند. بےخدا باشے، ضرر میکنے.
👤استاد پناهیان
💕@sokhananiziba
🌿لبخنـــــد ِخـــــدا در نفس ِصبح عیـــــان است
🌿بگذار خـــــدا دست بہ قلبت بگـــــذارد
🌱امروز برایش پُر ِلبخنـــــد و امیـــــد است
🌱هر ڪس ڪہ خودش را بہ خدایش بسپـــــارد...
سلام صبحتون بخیر.... ☺️✋
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا
🌸🍃@sokhananiziba
☑️با رعیتیِ خانه ی ارباب با وفا
احساس میکنیم ، که ارباب زاده ایم....
🖤السلام علیک یا اباعبدلله🖤
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا
🌸🍃@sokhananiziba
🏴🏴
🏴
#داستان
👈 امام حسین علیه السلام و مرد فقیر
🌴عرب بیابانی نیازمند وارد مدینه شد و پرسید سخی ترین و بخشنده ترین شخص در این شهر کیست؟ همه امام حسین علیه السلام را نشان دادند. عرب امام حسین علیه السلام را در مسجد در حال نماز دید و با خواندن قطعه شعر حاجت خود را مطرح کرد.
🌴مضمون قطعه شعری که وی خواند چنین است: تا حال هر که به تو امید بسته ناامید بر نگشته است، هر کس حلقه در تو را حرکت داده، دست خالی از آن در، باز نگشته است. تو بخشنده و مورد اعتمادی و پدرت کشنده مردمان فاسق بود. شما خانواده اگر از اول نبودید ما گرفتار آتش دوزخ بودیم.
🌴او اشعارش را می خواند و امام در حال نماز بود. چون از نماز فارغ شد و به خانه برگشت، به غلامش قنبر فرمود: از اموال حجاز چیزی باقی مانده است؟ غلام عرض کرد: آری، چهار هزار دینار موجود است. فرمود: آن پولها را بیاور! کسی آمده که از ما به آن سزاوارتر است.
🌴سپس عبایش را از دوش برداشت و پولها را در میان آن ریخت و عبا را پیچید مبادا عرب را شرمنده ببیند، دستش را از شکاف در بیرون آورد و به او داد و این اشعار را سرود: این دینارها را بگیر و بدان که من از تو پوزش می خواهم و نیز که من بر تو دلسوز و مهربانم. اگر امروز حق خود در اختیار داشتم بیشتر از این کمک می کردم، لکن روزگار با دگرگونیش بر ما جفا کرده، اکنون دست ما خالی و تنگ است. امام علیه السلام با این اشعار از او عذر خواهی کرد.
🌴عرب پولها را گرفت و از روی شوق گریه کرد. امام پرسید: چرا گریستی شاید احسان ما را کم شمردی؟ گفت: گریه ام برای این است که چگونه این دستهای بخشنده را خاک در بر می گیرد و در زیر خاک می ماند.
📚 بحار ج 44، ص 371
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا...
@sokhananiziba