امام حسین (علیه السلام):
هر کس رنج و اندوهی را از مومنی برطرف سازد، خداوند متعال غمهای دنیا و آخرت را از او دور میسازد.
(اعلام الدین ج۱ ص۲۹۸)
#حدیث_روز
@sokhananiziba
4_5958818075779270511.opus
219.8K
#فایل_اول
🏴پیام تسلیت استاد بمناسبت شهادت دو مدافع سلامت در این بحران #کرونا
▪️در مجلس ختم دو مدافع سلامت
دکتر محمد تقی علیپور و دکتر مرضیه افشاری
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
4_5958818075779270513.opus
360.7K
#فایل_دوم
▪️سنجیدن صبر و ایمان انسانها در ناملایمات و فراز و نشیبهای زندگی
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
4_5958818075779270514.opus
386.8K
#فایل_سوم
▪اثبات ولایت پذیری این دو شهید در عمل و کردار
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
4_5958818075779270515.opus
393.2K
#فایل_چهارم
▪️اجر و اهمیت پرستاری از بیماران و گره گشایی از امور دیگران
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
4_5958818075779270516.opus
231.6K
#فایل_پنجم
▪️نشان شهادت بر سینه و در تاریخ زندگی کسانی که در خدمت دین و اسلام باشند
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
4_5958818075779270517.opus
132.8K
#فایل_ششم
▪️تلاش برای فراهم کردن برکت الهی و سربازی حقیقی برای اسلام
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
✍🏻#تلنگر 😔👇
💔پرسیدند حرفی باشهدا داری؟
💠گفت :شهدا شرمنده ایم!🖐🏻
💔اما نگفت🥺 شهدا شرمنده ایم که به وصیت شما عمل
نمی کنیم .....😔
💔شهدا شرمنده ایم که در برابر بدحجابی ها بی تفاوت هستیم....😔
💔شهدا شرمنده ایم که بعضی ها غیرتشان را ازدست داده اند...🥺
💔شهدا شرمنده ایم که دیگر فرقی میان آقا و خانم نمانده....😔
💔شهدا شرمنده ایم که از شما مینویسیم اما در عمل عاجزیم...😭
💔شهدا شرمنده ایم که فقط ادعا داریم...😭
💔شهدا شرمنده ایم که به جز شرمندگی خیلی ازکارها ازدستمان بر می آید اما انجام نمی دهیم!😭
🍃شهدا همیشه نگاهی 😭🙏
🌷شادی روح شهیدان صلوات 🌷
💕@sokhananiziba
4_5952047811456403525.opus
433.7K
#مرگ
☸اشخاصی که در سن پیری و سالخوردگی بیمار میشوند و در بستر میفتند و درد میکشنند تا بمیرند
↩️آیا به واسطه درد و بیماری از گناه پاک و طاهر می شوند؟؟
🔺چه گناهانی باعث برآورده نشدن حاجات میشوند ؟؟
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
http://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848
🌷علامه قاضی :
📿 #شب_جمعه صد مرتبه سوره #قدر را بخوانید و هدیه کنید به #امام_زمان علیه السلام که این عمل در صفا و جلاء دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد.
#سخنان_بزرگان
✅@sokhananiziba
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
🌷علامه قاضی : 📿 #شب_جمعه صد مرتبه سوره #قدر را بخوانید و هدیه کنید به #امام_زمان علیه السلام که ای
سلام عزیزان.هر چقدر میتونید بخونید..
التماس دعا..☺️🙏
#معرفی_شهید (#چراغ_راه)
🌷نام : جواد
🌷نام خانوادگی : دوربین
🌷نام پدر : محمد
🌷تاریخ تولد : 46/1/1
🌷محل تولد : بندرانزلی
🌷سن : 49 سال
🌷تاریخ شهادت : ٩۵/٢/١۶
🌷محل شهادت : سوریه _خان طومان
🌷نحوه شهادت : حمله تروریست های تکفیری به مستشاران ایرانی
🌷مزار شهید: گلزار شهدای بندرانزلی
🌷وصیتنامه شهید:
همه بدانند که خط من، خط سرخ شهادت و حزب الله اصیل می باشد و افتخار میکنم که پاسدار و بسیجیم و اگر خداقبول نماید ان شاالله سرباز کوچک ولایت فقیه هستم و دل در گرو هیچ گروه و حزب و فردی به غیر از آقا و مقتدا و رهبرم ، قطب نما و چراغ هدایتِ جامعه ی اسلامی ، حضرت امام خامنه ای(دامت عزه) ندارم.
💐💐💐💐💐
@sokhananiziba
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید.
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_یکم
💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.
صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی #شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید.
💠 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار #گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه #تهدیدم کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!»
💠 از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این #زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به #اشکم خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
💠 با همان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم کشید :«با #غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!»
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از #ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟»
💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این #بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط #داعش راهی نیس!»
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و #مرگ فاصلهای نبود.
💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم.
همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
💠 صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
💠 چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
💠 انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌟 @sokhananiziba
سلام
صبح به خیر 😊
امروز رو شروع کنیم با آیه الکرسی وذکر صلوات بر محمد وآل محمد
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا.....
🍃🌸 @sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فایل تصویری #آیة_الکرسی
با ترجمه روان و مشروح "مسعود ریاعی"
🍃🌸هر صبح
آیة الکرسی را بخوانید و تا
شب در امان خدا هستید.
🌟آیةالکرسی عظیم ترین
آیه در قران کریم است
برای حفظ ایمان و مال
وجان خود هر روز
آیة الکرسی بخوان.
💕@sokhananiziba