eitaa logo
سُلالہ..!
264 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
چطوری امتحانامون ۲۰ بشیم👩🏻‍💼💛 𖧷- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -𖧷 •اول از همه به خودتون بگید من باید ۳بار این بخش هایی که امتحان دارم رو بخونم یه بار به صورت مطالعه یه بار تقریبا حفظ شده و در آخر کاملا حفظ شده بخونید . 🌸💛. - - - •به خودتون بگید که اگه این امتحانو ۲۰ شدم فلان چیز رو برای خودم میگیرم یا مثلا ۳ تا امتحانتون رو ۲۰ شدید یه چیز برای خودتون بخرید . 🏋🏽‍♂🍒. - - - •اگه درسی یا مطلبی رو نفهمیدید با یه خودکار رنگی به زبون ساده توضیح بدید برای خودتون تا متوجه بشید . 🍭💕. - - - •کنار دفترتون یا هر مطلب جوک یا یه نقاشی مینیمال بکشید که درس خوندن براتون عذاب آور نباشه . 🥝🌸. - - - •کنار دستتون یه آبمیوه یا یه خوراکی بیارید که هر وقت خواستید بخورید . 🥤🧡. ♡- - - - - - - - - - - - - - - - ♡ @dokhtarane_mahdavi313
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جبران نمی‌شوی حتی به گریه های عمیق ...💔 ♥️ @dokhtarane_mahdavi313
لفت قشنگ نیستا🙂
لباسم و عوض کردم و ناهار خوردم بعد گوشیم برداشتم. امیر:سلام برگشتی؟ ساعت 2:25برام فرستاده بودم و اون موقع ساعت 2:35بود. –سلام آره.... امیر: خسته نباشی عزیزم –ممنونم. امیر:تو بابات چی کاره بود؟ –پزشک، پدر تو چی؟ امیر:فرش فروشی داره.... –آهان. امیر:دیگه چه خبر؟ –هیچی امشب پدرم میاد. امیر:مگه کجا بوده؟ –انگلیس.... امیر:نه بابا؟ –آره. امیر:چرا تو نمیری؟ –چون دوست ندارم. امیر:اوهوم. –ببخشید من امروز خیلی کار دارم نمی تونم زیاد چت کنم باید برم‌. امیر:باشه عزیزم. –خداحافظ. امیر:خداحافظت. گوشیم و گذاشتم کنار نشستم سر درسم. ساعت ۳ بعد خوردن ناهار رفتم جلوی آینه ،اتو مو رو برداشتم موهام قشنگ اتو کشیدم تا کاملا صاف شد. موهام رو از جلو بافتم پشت موهام رو هم دو تا بستم ! رفتم جلوی آینه و یکم آرایش کردم. یک شلوار مشکی تنگ پوشیدم با یک بافت قرمز. روی بافت یک مانتو مشکی جلو باز پوشیدم و شال قرمز سر کردم چکمه مشکی پوشیدم و کیفم برداشتم و رفتم بیرون .... مامان:کجا؟ –پارک ! قرار دارم. مامان:باشه خداحافظت. –خداحافظ. توی راه از مغازه یکم خوراکی خریدم و رفتم .... شیرین جلوی پارک با النا وایساده بود. –سلام بچه ها. شیرین:سلام پارمیس جون. النا:سلام. چند دقیقه بعد یلدا و مهسا اومدن و وارد پارک شدیم،با اینکه وسط هفته بود اما پارک خیلی شلوغ بود . یه جا زیر انداز انداختیم و مشغول صحبت کردن و خوراکی خوردن شدیم.شال منو النا و یلدا افتاده بود یهو یه پسر جوونی که داشت رد می شد و سرش پایین بود گفت:آبجی ها روسری تون رو سر کنید. النا:برو بابا دوست دارم. یلدا:شما نگاه نکن‌ خب! پسر جوون:اگه می خواستم نگاه کنم نمی گفتم روسری تون رو سر کنید. یلدا چشم قره ای بهش رفت و شالش رو سر کرد‌. منم شالم پوشیدم. النا هم شالش انداخت سرش. پسره رفت. النا:چیکار به کار بقیه دارن! –بچه ها..... @dokhtarane_mahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@dokhtarane_mahdavi313 ریحانه النبیـ🧕🏻🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا