با سلام خدمت دوستان عزیز
اگر کسی انتقادی ، نظری ، پیشنهادی داره خواهشمندم تو آیدی بنده پیام بده ممنون میشم
@Sarbazerar
آیدی بنده 👆
#کوثر_بانو
خب دوستان اینم تم هایی که یه نفر درخواست کرده بودند😊
انشاءالله خوشتون بیاد☺️
#ستاره_بانو
سُلالہ..!
زمانی که بشیم 560😍6پارت از رمان رو یهویی میزارم براتون🌸🌹
عزیزان به آمار 560 رسیدیم🌹😍
ممنون که زیادمون می کنید🌸
حالا میریم برای عمل کردن به قول مون👇🏻
سُلالہ..!
#عشق_در_جاده_خدا #قسمت_پنجاه_ودوم داشتم درس می خوندم که مامان صدام کرد. رفتم داخل سالن. مامان
#عشق_در_جاده_خدا
#قسمت_پنجاه_وسوم
ظرف ها رو شستم و نشستم پای درس حدودا 3 ساعتی درس خوندم که خسته شدم و رفتم داخل سالن و تلویزیون رو روشن کردم.
چیزی نگذشت که در باز شد و مامان و بابا وارد خونه شدن.
هردوتا شون خیلی ناراحت بودن.
تا اونا رو دیدم از روی صندلی بلند شدم.
-چیشد؟؟؟؟؟
مامان با ناراحتی گفت : پدرش از خونه بیرون مون کرد.
-وای،خاک عالم..
بابا : تازه کلی هم به خاطر اینکه به دخترش جا دادیم باهامون دعوا کرد.
-ای وای
خیلی ناراحت شدم.
رفتم توی اتاق و نشستم روی صندلی سرم گذاشتم روی میز.
آخه چرا اینجوی شد؟
چجوری به رها بگیم؟
عجب غلطی کردم....
گوشیم و برداشتم و زنگ زدم به النا چند تا بوق خورد و جواب واد.
+جون دلم؟
-سلام
+سلام عشقم خوبی؟
-نه زیاد!
+چیه؟؟؟؟کم باد شدی!
-مامان و بابام اومدن.
+خب؟
-بابای رها بیرون شون کرده.
+ای وای خاک بر سرم!!!!!
-رها اونجاست الان؟
+نه،من توی اتاق خودمم اون توی سالن داره تلویزیون می بینه.
-خداروشکر.
+چطوری بهش بگم آخه؟
-نمی دونم...
+بیچاره خیلی امیدوار شده بود.
-آخی.
+خیلی خوشحال بود،بیچاره رها....
ادامه دارد.....
@dokhtarane_mahdavi313