eitaa logo
سُلالہ..!
256 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
سُلالہ..!
#عشق_در_جاده_خدا #قسمت_شصت_وچهارم تیشرت آبی با شلوار مشکی و مانتو سبز که گل های زرد داشت پوشیدم.
-حالا کی هست باباجون؟ بابا:پسره دوستمه،پدرش پزشکه،20 سالشه اسمش هم سپهر امیری هست ...خودش هم کار میکنه هم درس میخونه. با اینقدر گفت که قبول کردم بیان وقتی بابا رفت بیرون روی تخت دراز کشیدم...اصلا نفهمیدم چیشد که خوابم برد ولی صبح با صدای بابا بیدار شدم. بابا:دخترم.... از روی تخت بلند شدم. -سلام باباجون. بابا‌:سلام عزیزم. -صبحتون بخیر. بابا:پاشو دخترم امروز خیلی کار داریم... -چشم. سریع دست و صورتمو شستم و صبحانه خوردم. کمک مامان کردم و خونه رو تمیز کردیم. ساعت 7 بود.....پاشدم رفتم داخل اتاق. یک مانتوی یاسی بلند پوشیدم و روسری سفید سر کردم و رفتم داخل سالن و روی مبل نشستم یهو زنگ در به صدا در اومد و آقای امیری وارد شدن. یه پسر باهاشون بود فهمیدم سپر همونه. یه خانم تپل هم باهاشون بود که مادر سپهر بود. وقتی نشستن مشغول صحبت شدیم بعد کلی صحبت قرار شد منو سپهر بریم داخل اتاق من و باهم صحبت کنیم. وقتی وارد اتاق شدیم من روی تخت نشستم و سپهر روی صندلی نشست. سپهر:شما تک فرزنند هستید؟ -بله،شماچی؟ سپهر :من یک خواهر و یک بردار دارم. -عه چه خوب...من خیلی دوست داشتم خواهر یا برارد داشته باشم. سپهر خندید. ادامه دارد..... @dokhtarane_mahdavi313