eitaa logo
سُلالہ..!
265 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
سُلالہ..!
#عشق_در_جاده_خدا #قسمت_هشتاد_وسوم یه روسری از توی کمد در آوردم و انداختم سرم. -خب خب خب....محد
ساعت گوشی زنگ خورد. فورا بلند شدم و زنگش رو قط کردم و از اتاق خارج شدم مامان درحال چیدن میز صبحانه بود. -سلام صبح بخیر مامان:سلام صبح تو هم بخیر دست و صورتم رو شستم و صبحانه خوردم رفتم داخل اتاق مانتو و شلوار مدرسم رو کردم. مقمعه ام رو سر کردم سخت بود مقنعه به اون گشادی که ظرفیت داشت نصف موهات بیرون باشه رو طوری سر کنی که موهات پیدا نباشه..... مقنعه رو که سر کردم رفتم سمت کمد. چادر مامانو سر کردم و کیفم رو برداشتم و رفتم سمت در. یهو دلم لرزید.... رفتم جلوی آینه. -چیکار کنم؟ چند ثانیه ای به تصویر خودم توی آینه نگاه کردم... -نکنه مسخرم کنن! مونده بودم که باچادر برم یا مثل قبل ؟. چند دقیقه ای گذشت تصمیمو گرفتم در اتاق رو باز کردم و رفتم بیرون. مامان تا منو دیدید تعجب کرد... مامان:این چادر من نیست احیانا؟ -هست! مامان:سر تو چیکار میکنه؟! -خب خودم که چادر ندارم!!!!! مامان:یه سوال...میخوای اینطوری بری؟ -بله... مامان:باچادر؟! -بله مامان:پارمیس حالت خوبه؟! -بله خوبم..... مامان:تو اینقدر غر زدی که چرا چادر سرت میکنی که منم دیگه چادر نمی پوشم حالا خودت چادر سرکردی؟؟؟؟؟؟ -خب نظرم عوض شده... مامان:من خواب نیستم که؟! -ای خدااااا....نه مامان جان من میخوام از این یه بعد چادر سر کنم الانم مدرسم داره دیر میشه باید برم ادامه دارد.....