eitaa logo
سُلالہ..!
264 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
سُلالہ..!
#عشق_در_جاده_خدا #قسمت_هفتاد_وپنجم همونطور که داشتم از خنده می مردم گوشیمو از روی میز برداشتم
صبح روز پنجشنبه خیلی زود از خواب بيدار شدم و دست و صورتم رو شستم صبحانه خوردم .... یک مانتو صورتی با شلوار لی پوشیدم. شال سفید سر کردم و کیفمو برداشتم و از اتاق خارج شدم‌. مامان که حاضر جلوی در ایستاده بود گفت:بریم؟ -بریم...‌ سوار ماشین شدیم و رفتیم دم در خونه ی خاله الناز.... خاله الناز دم در منتظر بود‌. تا مامان ماشین رو نگه داشت سریع پیاده شدم.... -سلام خاله جون... خاله الناز:سلام عزیزدلم -مبارک باشه... خاله الناز:سلامت باشی عشقم. سریع نشستم عقب و خاله الناز نشست جلو و حرکت کردیم به سمت بازار..... مامان و خاله الناز کلی خرید کردن ..... منم یه شومیز و دامن خیلی خوشگل برداشتم ‌‌‌قرار شده بود فقط برای عقد خرید کنیم و چند وقت بعد بیایم لباس عروسی بخریم‌. بعد از خرید رفتیم خونه ی ما...‌. ناهار رو که خوردیم مامان خاله الناز رو رسوند خونه شون‌.... روی تخت دراز کشیدم و گوشیمو برداشتم‌ و زنگ زدم به النا.....سریع جواب داد. -سلام دختر.... الناز:سلام پارمیس. -چطوری یا نه؟ النا:نه.... -چرا نه؟؟؟؟؟ النا:واسه عقد پسرخاله خان تون هیچی ندارم بپوشم... -واسه اون ناراحتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟دو هفته دیگه هستااااا. النا:خب دو هفته دیگه باشه! از الان باید آماده کنم. -حالا فوقش یه گونی می بندی به خودت دیگه... النا:مسخره. -یه پیج هست....از اونجا بخر. النا:بفرست واسم. -باشه. النا:کاری نداری؟ -نه. النا:فعلا.. -خداحافظ ادامه دارد.....