eitaa logo
سُلالہ..!
255 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
سُلالہ..!
#عشق_در_جاده_خدا #قسمت_پنجاه_وششم گوشی رو قط کردم. شیما خانم‌(مادر النا):پارمیس جان شب شده برو خ
صبح با صدای مامان بیدار شدم. مامان :پاشو دخترم...نمی خوای بیدار شی؟ چشم هامو باز کردم. مامان :امروز باید بریم بهشت زهرا....پاشو.... -سلام مامان :بلخره بیدار شدی؟ نشستم روی تخت. مامان :ساعت11هستش پاشو. رفتم و دست و صورتم و شستم و صبحانه رو خوردم. یک شومیز کوتاه مشکی با مانتوی جلو باز مشکی پوشیدم. شلوار مشکی پام کردم و روسری مشکی سر کردم. کیف مشکی برداشتم از اتاق خارج شدم. نشستم روی مبل تا مامان و بابا هم حاضر بشن. حالم اصلا خوب نبود. مامان و بابا که حاضر شدن با هم رفتیم بهشت زهرا. کلی از دوست های رها اومده بودن. چندتا از اقوام شون هم بودن. النا کنار برادرش و مادرش ایستاده بود. رفتم سمت مادر رها. مامانش خیلی شدید گریه می کرد. -سلام. مامان رها سرش رو آورد بالا:سلام. -تسلیت میگم مامان رها:تویی فاطمه زهرا؟ -بله. مادر رها بلند شد و بغلم کرد:ممنون عزیزم. اشک های منم جاری شد. وقتی از بغل مادر رها خارج شدم رفتم پیش النا. النا :سلام . -سلام النا که خیلی عصبی بود گفت:میبینی پارمیس جون؟حتی بابای رها برای تشیع جنازه هم نیومده! جوابی بهش ندادم. شیما خانم رو کرد به النا و گفت:درسته که نیومده اما پول همه چیز رو حساب کرده. النا :مهم اینه که نیومده.. ادامه دارد..... @dokhtarane_mahdavi313