eitaa logo
سُلالہ..!
264 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
ر
ی
ح
ا
ن
ه
شما حذف شدی😕🌸
😐😅😭انشالله چالش بعدی
کیوتم زینب بیا پیوی😁
(روز جمعه) صبح ساعت 10بیدار شدم. یک تیشرت آبی کمرنگ که روی اون عکس یک خرس داشت رو پوشیدم با یک شلوار سفید تنگ بعدش دست و صورتم رو شستم و موهام شونه زدم و رفتم سر میز صبحانه. بابا:سلام دخترم. –سلام بابا جون.. مامان:خوبی عزیزم؟ –ممنون خوبم. چند تا لقمه نون و پنیر و گردو درست و کردم و خوردم و پاشدم رفتم توی اتاق نشستم پشت میز تحریر.... یهویی یادم افتاد امروز تولد ثمین دعوت بودم!!!! و هنوز براش کادو نخریده بودم!!!! و امروز مهمون داشتیم!!!‌ دویدم توی آشپزخونه... –مامااان. مامان:چیشده دخترم؟ –امروز تولد ثمینه! مامان:وای خدا....ساعت چند؟ –برای ناهار.... مامان:وای وای.....اونا هم ناهار میان! –حالا چیکار کنم مامان؟؟؟؟؟هدیه هم نخریدم واسش! مامان:بی خیالش شو! –نمیشه که مامان..... مامان:پس میخوای چیکار کنی؟ –همین الان سریع میرم بیرون یه هدیه میخرم میرم خونه ثمین اینا زود میام! مامان:مهمون هامون رو چیکار می کنی؟ –حالا نمیشه من نباشم؟ مامان:دستت درد نکنه دیگه،مثلا دارن میان خواستگاری تو! –خب بعد ناهار میام دیگه... مامان:نمیشه که آخه! –خب قبل ناهار از اونجا میزنم بیرون ناهار باشما باشم! مامان:چیکارت کنم دیگه برو.... –مرسی مامانی..... دیویدم توی اتاق. یک شلوار تنگ لی پوشیدم با یک شومیز توری سفید یک مانتو کوتاه صورتی کم رنگ تن کردم و موهام و سشوار کشیدم و بالای سرم بستم یه کوچولو آرایش کردم و داخل یک کیف سفید وسایل مورد نیازم رو گذاشتم بعد روسری سفید توری سر کردم و از اتاق رفتم بیرون. –خداحافظ مامان:خداحافظت یک کتونی سفید براق و خوشگل پوشیدم و رفتم سر خیابون با یک تاکسی رفتم پاساژ. یک کفش خوشگل صورتی دیدم و خریدم ساعت ۱۲ رسیدم خونه ثمین. ثمین که دیگه توی مدرسه ما نبود فقط 3تا از بچه ها مدرسه رو دعوت کرده بود بقیه دختر های فامیل شون بودن و کسانی که توی جاهای مختلف آشنا شده بودیم. زنگ رو زدم و وارد شدم .... جلوی در ثمین منتظرم بود. –سلااااام . ثمین:سلام عشقم. با ثمین دست دادم و روبوسی کردم و با هم نشستیم روی مبل. ادامه دارد..... @dokhtarane_mahdavi313