eitaa logo
سردار سلیمانی
432 دنبال‌کننده
20هزار عکس
18.4هزار ویدیو
310 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 بی‌هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستون‌های آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از اینهمه سال جدایی و بی‌وفایی از در و دیوار حرم خجالت می‌کشیدم که قدم‌هایم روی زمین کشیده می‌شد و بی‌خبر از اطرافم ضجه می‌زدم. از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم و حالا می‌دیدم (علیهاالسلام) دوباره آغوشش را برایم گشوده که با دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار می‌زدم بلکه این زینب را ببخشد. 💠 گرمای نوازشش را روی سرم حس می‌کردم که دانه‌دانه گناهانم را گریه می‌کردم، او اشک‌هایم را می‌خرید و من را غرق بوسه می‌کردم و هر چه می‌بوسیدم عطشم برای بیشتر می‌شد. با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستون‌ها زانو زده بودم، می‌دانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی شوم که تمنا می‌کردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمی‌دانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود. 💠 حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور (علیهاالسلام) راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم. گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در دنبال مصطفی می‌گشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیده‌اش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود. 💠 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمی‌شد که تنها نگاهم می‌کرد و دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی زینب؟» نفسم به سختی از سینه رد می‌شد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکی‌اش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفس‌نفس افتادم. 💠 باورم نمی‌شد او را در این حرم ببینم و نمی‌دانستم به چه هوایی به آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. در این مانتوی بلند مشکی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه را تماشا می‌کرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را صدا می‌زد. 💠 عطر همیشگی‌اش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس می‌کردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمی‌شد که بین بازوان مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه می‌کردم و او با نفس‌هایش نازم را می‌کشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد. مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد. 💠 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمت‌شان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!» دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل می‌چرخید و هنوز از ترس مرد غریبه‌ای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. 💠 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده ؟» در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی می‌درخشید، پیشانی‌اش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمت‌مان آمد و بی‌مقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای هستید؟» 💠 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟» نگاه مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بی‌کسی‌ام در ایران گریه می‌کردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو می‌گرفتم و از این کشور می‌بردم!» 💠 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»... ✍️نویسنده:
‼️مرگ تدریجی خیلی بده! ✅اگه خانومای محجبه همینجوری بخوان مدالهای قهرمانی رو دونه دونه درو کنن، ذره ذره جون مصی علینژاد و کیمیا علیزاده کم و کمتر میشه!!! 🇮🇷🍃کوثر اساسه با حجاب کامل توانست به مدال برنز رقابتهای جهانی تکواندو برسد. 🔮 مرجع گفتمان
دوستان درود این کارگاه کار و اشتغال را به سایرین و علی‌الخصوص افراد جویای کار معرفی کنید با همکاری مرکز کارآفرینی دانشگاه آزاد مبارکه *طی هماهنگی‌های صورت گرفته، کارگاه برای کلیه مددجویان کمیته امداد و دانشجویان دانشگاه آزاد مبارکه رایگان می‌باشد*
سردار سلیمانی
🎥جهت اطلاع رفقا از فضای فرهنگی وقتی کلبه عمو پورنگ خوراک تلویزیون باشه سینما هم میشه این 🔹رونمایی ا
⭕️ وزارت ارشاد و آبروی رئیسی 🔹آقای رئیسی! این که دولت روحانی به چنین فیلمی مجوز ساخت داده عجیب نیست. (چون شان و جنس روحانی و دولتش با چنین پدیده‌هایی متناسب بود) 🔹اما این که در دولت شما برای اکران چنین محصولی مجوز صادر شود نه در شان شماست و نه سنخیتی با دیانت و شخصیت شما دارد. ✳️ آقای رئیسی! متاسفانه وزارت ارشاد دولت شما جلب رضایت سازندگان چنین آثاری را بر رعایت قانون و کسب رضایت خدا ترجیح داده و بنا را بر باج دادن به فیلمسازان و هنرمندان بی‌اعتنا به شرع و قانون گذاشته و به همین علت در یکی دو ماه اخیر، ننگ صدور مجوز نمایش فیلم‌هایی منحط و ضداخلاق، دامن دولت شما را آلوده کرد! ✳️ سید بزرگوار! ادامه این روند در وزارت ارشاد هم آبروی شما را به باد خواهد داد و هم دوستان و حامیان واقعی دولت سیزدهم را سرخورده و مایوس خواهد کرد. 🔹لطفا اجازه ندهید زیردستان مسامحه‌کار و ترسو، با آبروی شما و اعتبار دولت سیزدهم بازی کنند! 🔹لطفا به فکر حامیان دولت سیزدهم و سرخوردگی و یاس آنها بابت عملکرد ضعیف وزارت ارشاد باشید. درخواست لغو اکران فیلم شهر گربه‌ها https://farsnews.ir/my/c/104580
4_6035376868557849741.mp3
5.63M
🎧 🎤 عاشقی دردسری بود ، نمیدانستیم... 😔 حاصلش خون جگری بود 🏳 اللهم عجل لولیک الفرج 🕊⚘ ⚘🕊 ❌✨بسیار بسیار زیباست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 حرف زدن با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف 👤 مرحوم آیت الله میلانی میفرمودند: 👌 هر روز بنشینید یک مقدار با امام زمان درد و دل کنید. خوب نیست شیعه‌ روزش شب شود و شب‌اش روز شود و اصلاً به یاد او نباشد. بنشینید چند دقیقه ولو آدم حال هم نداشته باشد، مثلاً از مفاتیح دعایی بخواند، با همین زبان خودمان سلام و علیکی با آقا کند. با حضرت درد و دلی کند. 👤 آیت الله بهجت می فرمود: بین دهان تا گوش شما کمتر از یک وجب است قبل از اینکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسیده است. او نزدیک است، درد و دل‌ها را می‌شنود. با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید. 💜 در زمان حضرت امام هادی علیه السلام شخصی نامه‌ای نوشت از یکی از شهرهای دور نامه‌ای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟ 💘 حضرت در جواب ایشان نوشتند: 🌼 «إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک‏» 🌸 لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو. ما از شما دور نیستیم. 📚 بحارالانوار/ ج53/ ص306 🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد. خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت: 📿ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی! دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند. روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است. 👳‍♂احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی. حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم. یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | زنگ بیدارباش! 📌واقعه‌ای که زنگ بیدار‌باش ملّت شد.. امام خامنه‌ای مدظله‌العالی 💖
___ 💠راهکارهای زندگی موفق 🔰جزء چهارم و پنجم قرآن #قرآن
💑 در گفتگو با همسر خود به اين چند نکته دقت کنيد: 🔸به جای اینکه بگوئید میخوام فلان کار را انجام دهم بگوئید می‌خواستم نظر تو رو در مورد انجام فلان کار بپرسم. 🔸به جای اینکه بگوئید این چیه پوشیدی؟ اگر خانم هستید به همسر خود بگوئید فلان لباس بیشتر بهت میاد. اگر آقا هستید به همسر خود بگوئید به نظر من فلان لباس خیلی خوشگلترت میکنه! 🔸به جای اینکه بگوئید می‌آیی دنبالم؟ بگوئید: دوست دارم تو راه برگشت با تو باشم میتونی بیائی؟ 🔸به جای اینکه بگوئید بریم خرید؟ بگوئید: دوست دارم خریدم با سلیقه تو باشه!
زهرا شیدایی با کسب مقام اول در مسابقات قهرمانی تکواندو آزاد توانست مسابقه را نبازد😁 💬 💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل بود و به سبزه هم آراسته شد! ⭕️ تدارک غذای معترضان اصفهانی کاملا برنامه ریزی شده و با حمایت شرکت لبنی دامداران صورت گرفته است. این شرکت، متعلق به فرقه دراویش گنابادی است که چند سال قبل، با اتوبوس چند مامور ناجا را در تهران زیر گرفت و... پس از این واقعه بود که محصولات شرکت لبنی دامداران توسط مردم تحریم شده بود.👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤔 صابون و کف حمام آمریکایی برای شهبانوی ایرانی!!! 🔻 طبق اسناد پهلوی، یکی از کارکردهای سفارت‌های ایران در جهان، تامین سفارش‌های شخصی افراد دربار بود. مانند تهیه و ارسال صابون و کف حمام از آمریکا برای فرح پهلوی! 🗞 سند پیشکاری فرح پهلوی، ۶ آذر ۱۳۴۷ 📣 تونل زمان
💎🌺🍃 🌺 ❇️ ترفند 🔹 اگر داخل کیسه نان، یک ساقه کرفس بیندازید نان برای مدت بیشتری تازه نگه خواهد داشت 🔸لیمو را پیش از آبگیری مدت ۱۵ دقیقه درون آب داغ بیندازید آب آن تقریبا دوبرابر خواهد شد 🔹 اگر غذا بیش از حد تند شده، چند دقیقه قبل از اینکه از روی حرارت بردارین آب لیمو ترش بریزین داخلش و خوب هم بزنین 🔸 اگر زبونتون با مواد غذایی سوخت روی محل سوختگی شکر بریزید.
🔹دانشجویی به حاج آقا گفت: حاج آقا من هر چی تو یخچالِ خوابگاه می‌گذارم، بسیجی‌های مومن و نماز خوان می‌خورند. من چکار کنم؟ حاج آقا : فامیلت را پشت ظرف بنویس، چون مومن و متدین هستند دیگه نمی‌خورند. دانشجو گفت: اتفاقا پشت تمام ظرف‌ها فامیل خودم را می‌نویسم ولی باز هم وقتی سراغشان میروم می‌بینم ظرف‌ها خالی شده‌اند. حاج آقا گفت: فامیلی شما چی هست؟ دانشجو گفت: صلواتی 😂😂😂😂😂😂 🌹🌹👇 ╔═💎💫═══╗ 🆔 @sm34953 ╚═══💫💎═╝ 📡به کانال دانش پژوهان واحیاگران امربه معروف ونهی ازمنکر🔗بپیوندید۰
• ابراهیم‌ می‌گفت ‌: ڪاری که برای خـ♥ـداست‌ گفتن‌ نداره... 🌹🍃
✍فرزند دو ساله‌ام در منزل شلوار و فرش را نجس کرد. مادرش چنان او را زد که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید! خانم پس از یک ساعت تب کرد. تب شدیدی که به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز، ۶۰ تومان پول نسخه و دارو شد ولی تب، شدید‌تر شد! مجدداً به پزشک مراجعه کردیم و این بار هم بابت هزینه‌ درمان، مبلغ زیادی پرداخت کردیم و باز هم نتیجه نگرفتیم. شب‌ هنگام جناب شیخ رجبعلی خیاط را در ماشین سوار کردم تا به جلسه برویم. همسرم نیز در ماشین بود. جناب شیخ که سوار شد، اشاره به خانم کردم و گفتم: والده‌ بچه‌هاست، تب کرده، دکتر هم بردیم ولی تب او قطع نمی‌شود. شیخ همان‌طور که به مقابلش نگاه می‌کردند، خطاب به همسرم فرمودند: بچه را که آن‌طور نمی‌زنند همشیره! استغفار کن، از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر، خوب می‌شوید!ما چنین کردیم و تب همسرم قطع شد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄