شورای قانون اساسی فرانسه (شورای نگهبانشون) همه پرسی اصلاحات بازنشستگی را رد کرد و مخالفان گفتند همچنان به اعتراض و اعتصاب ادامه میدهند.
مگر در اروپا برای هر چیز رفراندوم برگزار نمیکردند؟!😐🤦♂
بدبختهایی که چشمان کورشان هیچ وقت معایب بیشمار آنها را نمیبیند.
حسین دارابی
#رفراندوم
17.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | ماجرای اذانی که به درخواست حاج قاسم پخش شد
🔹دستم کنار پنجرهی ماشین بود. کسی روی شانهی من زد. برگشتم و نگاه کردم و دیدم که حاج قاسم سلیمانی است. خواستم پایین بیایم، درب ماشین را نگه داشت و گفت: بیزحمت یک اذان دیگر بگذار. گفتم: حاجآقا! چه بگذارم؟ منو (Meno) باز است. گفت: اذان غلوش داری؟ گفتم: غلوش هم دارم ...
👤 آنتی صهیون: حاج قاسم برای جنگ به سوریه رفته بود ولی با رفتار ناب و خوب خود کار فرهنگی هم میکرد بدون آنکه از نظر حقوقی مسئولیتی در این زمینه داشته باشد
اینجا هم سی و چند نهاد بودجه بگیر فرهنگی داریم که وظیفه قانونی و شرعی دارند برای کار فرهنگی ولی نه رفتارشان، نه گفتارشان و نه عملکردشان چیزی بر فرهنگ عمومی و ارزشی و اخلاقی و دینی نیافزوده که باعث وضعیت اسفناک فعلی نیز گشته!
الان هم بجای پاسخگو بودن با صحبتهای پوپولیستی و صورتی در حال عوامفریبی هستند
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استاد_مطهری :
♨️ بدبخت تر از بچه هایی که در ناز ونعمت پرورش پیدا می کنند در دنیا کسی نیست!
👈قابل توجه پدر و مادرانی که می گویند: «من خودم در سختی بزرگ شدم و نمیخواهم فرزندم سختی ببیند.»
🔹اگر به فرزندتان علاقه دارید حتما گوش کنید👌
📆 بمناسبت ایام شهادت استاد مطهری و #روز_معلم
.┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیسی: کسانیکه آماده تحول در آموزشوپرورش نیستند کنار بروند
🔹رئیسجمهور در آیین بزرگداشت مقام معلم: در حوزه آموزشوپرورش ۴دهه تجربه را پشت سر گذاشتهایم. نباید کماکان نگاه آزمون و خطایی داشتهباشیم.
🔹شورایعالی آموزشوپرورش بررسی کند که چرا سند بنیادین آموزشوپرورش هنوز اجرایی نشدهاست.
🔹اگر کسانی در مجموعه آموزشوپرورش هستند که آمادگی و روحیه تحول را ندارند حتما از مسیر تحول کنار بروند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت 11
وارد پذیرایی شدم ،چادررنگیمو روی سرم مرتب میکردم
کنار در ورودی ایستادم
که در باز شد و زن عمو و معصومه وارد خونه شدم
در حالی که با زن عمو احوالپرسی میکردم چشمم به در بود و منتظر رضا ...
معصومه نگاهی کرد به قیافه تابلوی من لبخندی زد
معصومه: تو حیاطه داره با امیر صحبت میکنه
لبخندی زدمو رفتم سمت آشپز خونه
بابا و عمو هنوز نیومده بودن ،سینی چایی رو آماده کردم
استکانا رو داخلش مرتب چیدم
یه دفعه چشمم به پنجره افتاد
رفتم نزدیک پنجره شدم و به امیر و رضا نگاه میکردم
مامان : دنبال چیزی میگردی اون بیرون ؟
- هاااا...نه ..چقدر امشب ماه قشنگه تو آسمون
مامان: آها ماه آسمون یا ماه زمین
با شنیدن حرف مامان خجالت کشیدمو رفتم سمت سماور
چایی رو داخل استکانا ریختم داشتم از آشپز خونه میرفتم بیرون که
در خونه باز شد و امیرو رضا وارد خونه شدن
رضا مثل همیشه خوشتیب و خوش لباس بود
رضا : سلام
مثل ندید بدیدااا که انگار صد ساله ندیده بودمش داشتم نگاهش میکردم
- سلام
امیر : خواهر من چاییت سرد شده هاا
با حرف امیر فهمیدم باز دوباره گند زدم
نمیدونم چرا هر موقع رضا رو میبینم خرابکاری میکنم
چایی رو بردم گذاشتم روی میز که امیر زحمت دور زدنش و کشید
بعد رفتم کنار معصومه نشستم
معصومه اروم زیر گوشم گفت: راستی یه خبر خوب دارم برات
نگاهش کردم : چی؟
معصومه: الان نمیتونم بگم تو جمع میترسم پس بیافتی ،بیشتر از این ضایع کنی
با شنیدن حرفش متوجه شدم حرفش در مورد رضاست
مچ دستشو گرفتم و بلند شدم و رفتیم سمت اتاقم
در و بستم و نشستیم روی تخت
- خوب بگو چیه خبرت؟
معصومه: اول یه نفس عمیقی بکش تا بگم
حوصله جرو بحث و نداشتم و یه نفسی کشیدیم : حالا بگووووو
معصومه: دیشب یواشکی شنیدم که مامان به بابا میگفت همین روزا بریم خاستگاری آیه واسه رضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸?🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت 12
با شنیدن حرفش چند لحظه ای تو شوک بودم
معصومه : الووو ،خوبی؟ واایییی میدونستم اینقدر بی جنبه ای ،شوهر ندیده...
خندم گرفت از حرفش
معصومه گونه مو بوسید و گفت: چند وقت دیگه میشی زنداداش خودم ،یه خواهر شوهر بازی سرت بیارررررم که نگوو
زدم به بازوش :خیلی لوسی
یه دفعه در اتاق باز شد امیر اومد داخل
-ای خدااا ۲۷سالت شده هنوز یاد نگرفتی ،سرت و نندازی پایین بیای داخل
امیر : خوبه حالا ،انگار اتاق رییس جمهوره ،بیاین عمو و بابا اومدن مامان صدات میزنه
- باشه الان میام
بعد چند دقیقه منو معصومه هم رفتیم تو پذیرایی ،رفتم نزدیک عمو شدم باهاش احوالپرسی کردم ،عمو پیشونیمو بوسید و با معصومه رفتیم سمت آشپز خونه
مامان و زن عمو مشغول کشیدن غذا داخل ظرف بودن
منم سفره رو برداشتم و رفتم سمت پذیرایی
یه نگاهیی به امیر کردم
- امیر جان بیا کمک
امیر:آیه نمیشه نیام خودت بزاری
- نخیر پاشو تنبل ،بدرد آینده ات میخوره
امیر بلند شد و پشت سرش رضا هم بلند شد و سفره رو از من گرفت رضا: شما برین خودمون میزاریم
- دستتون درد نکنه
بعد از خوردن شام ،منو معصومه ظرفا رو شستیم و بعد با هم رفتیم توی حیاط روی تخت وسط حیاط نشستیم
معصومه: خوشحالی نه؟
- از چی؟
معصومه: از اینکه قراره از ترشی در بیای
- دیونه ،مگه من چند سالمه که همه فک میکنن ترشی شدم
معصومه : به سن نیست که ،به بو هستش که بوی ترشیت تا خونه ما میاد ....
میخواستم بزنمش که در خونه باز شد و امیر و رضا اومدن بیرون
امیر : نگفتم این دو تا پینیکیو بیرونن
معصومه : هر چی باشیم که از شما پت و مت که بهتریم با حرفش خندم گرفت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
hejab hissein Zakariaee.mp3
993.6K
🎙🔥برای اولین بار!
صحبتهای شنیده نشده
از حاج حسین زکریائی(۴ساله😁)
پیرامون شهید الداغی
و #حجاب
#شهید_غیرت
#شهداوامامزمان ۳
🌷شهید شیرعلی سلطانی
🔸 یکی از زمین های خود را به ساخت «مسجد المهدی عجل الله» اختصاص داد.
در اواخر سال ۶۰ وقتی برای مرخصی آمده بود در گوشهای از مسجد برای خود قبری ساخت؛ اما این قبر کوچکتر از قامت رشید او بود!
وقتی از او علت را سوال کردند، گفت: نه ، همین اندازه خوب است.
🔸شب عملیات فتح المبین در سنگر نشسته بود؛ بچه ها مشغول صحبت بودند که یک دفعه گفت: بچه ها! ساکت باشید!
ناگهان بوی عطر دل انگیزی در فضای سنگر پیچید. آن شب پس از اصرار مکرر بچه ها به شهید ملک پور گفت:
وقتی داخل سنگر بودیم عنایتی از طرف #امام_زمان عجل الله به من و دو نفر دیگر شد!
روز بعد شیرعلی سلطانی و آن دو نفر که نام برده بود به درجه رفیع شهادت رسیدند.
عجیب بود! مزار کوچک او درست اندازه اش بود! پیکر شیرعلی بدون سر بازگشته بود!
هدیه به روح این شهید بزرگوار صلوات🌷