فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزندآوری
💢خانواده آقا مهدی رو ببینید😍
چرا اعتقادات ما ضعیف شده؟
چقدر هستند افرادی که وضع مالیشون خوبه و به فرزندآوری اعتقاد ندارن 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞اگر #مدافعان_حرم نبودند...
🔻#زن_زندگی_آزادی
🔻بازار #فروش_نوامیس مردم و انتخاب و خرید آنان توسط #وحوش #شهوتران
🇮🇷کانالهای نشریه عبرتهای عاشورا 🇮🇷
🌍 @ebratha_ir ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجتالاسلام بندانی نیشابوری
🔸وقتی که از امام زمان علیه السلام دور شدیم گرفتار شدیم!!!!
👌کوتاه و شنیدنی
👈حتما ببینید و نشر دهید.
4_5866357402810452884.mp3
3.72M
🔊مجموعه صوتی
#شناختامامزمان
👤استاد حسن محمودی
📝قسمت چهاردهم
🔖 #امام_زمان مشتاقه که تو قلبمون بیاد ولی مشکل از ماست!
👌کوتاه و شنیدنی
👈حتما بشنوید و نشر دهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#نوای_مهدوی
🎙حاج محمدعلی قاسمی
العجل قرار دل بیقرارم...
من که غیر از شما کسی رو ندارم...
👌بسیار زیبا
#امام_زمان
دعایسمات۩موسویقهار.mp3
3.62M
🍃🌹🍃
🔅دعای سمات
🎙 | با صدای مرحوم موسویقهار
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
🇮🇷مقام معظم رهبری: قضیّهی جمعیّت یکی از همان نسخههای غربی است. اخیراً دستگاه تبلیغاتی دولت انگلیسِ خبیث تجویز نسخه هم کرده که ایران برای سی میلیون جمعیّت، خیلی کشور خوبی خواهد بود! چشمتان چهار تا! انشاءالله این جمعیّت به ۱۵۰ میلیون هم خواهد رسید. ۱۳۹۷/۳/۲
🍃🌹🍃
🔮 مرجع گفتمان
#جمعیت
#فرزند_آوری
#پیری_جمعیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
متهمان خانه اصفهان که ۳ تن از نیروهای نظام را شهید کردند، سابقه خوبی هم نداشتند ، امروز به کیفر اعمالشان رسیدند .
این است عاقبت کسانی که علیه امنیت ملی کشور اقدام میکنند
#عاقبت_اشرار_مسلح
🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️
این خانم مشاور برنامه جهانی غذای مجمع جهانی اقتصاد هستن، که یک میان وعده کوچیک میل کردن!
اروپا... نکبت محض🤮
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
با سلام و ارادت
جهت دعوت دوستان قرآنی و علاقمند به تفسیر، پیوند زیر را ارسال بفرمایید.
✅ این گروه برای طلاب علوم دینی و دانشجویان رشتههای معارف اسلامی مفید است.
🍃 این گروه تحت اشراف علمی استاد محمد مهدی زارعی گلپایگانی است 👈🏻 و بهرهمندی از معارف قرآنی در قالب شرح و تبیین تفسیر شبر با صوتها و متنهای ارسالی توسط ایشان آغاز شده است!
🕰 روزانه حدودا ۱۵ دقیقه برای قرآن کریم وقت بگذاریم!
🌹تفسیر شبر🌹
https://eitaa.com/joinchat/2324496777C76f3d992b6
💢رویای آیتالله بهجت درباره #امام_خمینی:
💠 «قبلاز پیروزی انقلاب خواب دیدم که شاه به سید جوانی، خیلی احترام میکرد. در عالم رؤیا فهمیدم که پساز شاه، او رهبر خواهد بود.
🌀 پساز پیروزی انقلاب، دیدم که همان طور شد؛ ولی قیافه آقای خمینی با آن جوان، تطبیق نمیکرد؛ اما وقتی عکس جوانی ایشان را آوردند، دیدم عیناً همان است.
🔹در عالم رؤیا، آن جوان چیزی گفت. پساز انقلاب، آقای خمینی گفت: «هر کس در برابر انقلاب بایستد هلاک میشود».
🔺 و به این شکل، آنچه در خواب دیده بودم، تعبیر شد.
📚کتاب زمزم عرفان؛ یادنامه فقیه عارف حضرت آیتالله #محمدتقی_بهجت، نوشته محمدی ری شهری ص ۳۱۲ و ۳۱۳.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت43
اولین باری بود که در کنار رضا دونفری قدم میزدم
احساس خوبی داشتم
بعد از ده دقیقه رسیدیم پارک
پارک خلوت بود ،رفتیم روی یه نیمکت نشستیم
نمیدونستم چی میخواد بگه ،استرس شدیدی گرفتم
قلبم تن تن میزد
چند دقیقه ای گذشت و چیزی نگفت
- آقا رضا نمیخواین حرفی بزنین؟
رضا: چرا ،ولی نمیدونم چه جوری بگم
- درباره چیه،؟
رضا : درباره خودمون
(با شنیدن این کلمه قند تو دلم آب شد )
- خوب بگین گوش میدم
رضا: مطمئنم که شما هم میدونین که الان چند ساله که خانواده هامون دارن درباره منو شما تصمیم میگیرن ،من اویل فکر میکردم همه چی شوخیه ،ولی هر چی که گذشت فهمیدم که جدی جدی دارن برای آینده منو شما تصمیم میگیرن
نمیدونم چه جوری باید بگم
شما برای من مثل معصومه هستین ،مطمئنم که شما هم همین حس و نسبت به من دارین
الان چند وقته که بابا و مامان پا پیچم شدن که حتما باید با شما ازدواج کنم
آیه خانم ،من به دختر دیگه ای علاقه دارم ،نمیدونم اینو چه جوری به خانواده ام بگم ،اومدم اینجا که از شما کمک بخوام ،کمکم کنین این بازی مسخره رو که چندین ساله شروع شده رو تمامش کنیم
( باشنیدن این حرفا ،تمام وجودم خشک شد،احساس میکردم الاناست که بمیرم ،نکنه دارم کابوس میبینم ،آروم یه نیشگونی به دستم گرفتم،نه کابوس نیست واقیعته ،بیدار بیدارم ،باورم نمیشد این همه سال ،با تمام احساسم بازی شده بود ،عشقی که اصلا وجود نداشت ،زبونم بند اومده بود ،نمیدونستم چی باید بگم )
رضا: آیه ،حالت خوبه؟
- هاا...
رضا: میگم خوبی؟
- اره خوبم ،من باید برم امتحان دارم دیرم شده
از جام بلند شدمو چند قدم رفتم
رضا: آیه؟
سر جام ایستادم ولی بر نگشتم ،میدونستم اگه نگاهش کنم ،بغضم میشکنه
رضا: تو هم منو مثل امیر میبینی نه؟
اشکام جاری شد
تنها چیزی که فقط میتونستم بگم همین بود :
اره زود ازش دور شدم و رفتم سمت دانشگاه...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت44
نفهمیدم چه جوری خودمو رسوندم دانشگاه
انگار هنوز تو شوک بودم
از پله ها رفتم بالا
در کلاس و باز کردم
با دیدن هاشمی فهمیدم که نباید وارد کلاس بشم درو بستم و به دیوار رو به روی کلاس تکیه دادم بعد چند دقیقه در کلاس باز شد
یکی از بچه ها اومد بیرون
با دیدنم گفت: استاد گفتن بیاین داخل
وارد کلاس شدم و بدون اینکه به هاشمی نگاه کنم آروم سلام کردم و رفتم کنار سارا نشستم
سارا آروم پرسید: معلوم هست کجاییی تو !؟
چیزی نگفتم و کتابمو از داخل کیفم بیرون آوردم
هاشمی حرف میزد و من اصلا نمیفهمیدم چی میگه ،تمام فکرم به حرفاهایی بود که رضا زده بود با تکونهای دست سارا به خودم اومدم نگاهش کردم....
سارا: آیه استاد داره تو رو صدا میزنه حواست کجاست؟
سرمو بالا گرفتم ،به هاشمی نگاه کردم
نفهمیدم چی شد اشکام جاری شدن
هاشمی: اتفاقی افتاده خانم یوسفی؟
- ببخشید من اصلا حالم خوب نیست میتونم برم بیرون
هاشمی: بله بفرمایید
با شنیدن حرفش وسیله امو جمع کردم و از کلاس رفتم بیرون وارد محوطه شدم ،رفتم سمت فضای سبز دانشگاه یه گوشه نشستم ،سرمو گذاشتم روی زانو و گریه میکردم
چند دقیقه ای نگذشت که یه نفر بغلم کرد
سرمو بالا گرفتم دیدم ساراست
سارا: چی شده آیه ؟ چرا گریه میکنی؟
خودمو انداختم توی بغلش وشروع کردم به گریه کردن ،دست خودم نبود میدونستم اگه بغضم نشکنه ،این درد منو میکشه
یه ساعتی گذشت تا گریه ام بند اومد
از سارا فاصله گرفتم
سارا: آیه کم کم دارم نگران میشم بگو چی شده ؟
- صبح رضا رو دیدم
سارا: خوب؟
- باورت میشه ،بهم گفته من تو رو مثل معصومه میبینم ،یعنی این همه سال فقط منو به چشم یه خواهر میدید نه کس دیگه ای ،نه شریک زندگیش سارا هم انگار بهش شوک وارد شده بود حرفی نمیزد ،فقط نگاهم میکرد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت45
سارا: تو این چند سال چرا چیزی نگفت ،چرا گذاشت این حرف تبدیل به واقعیت واسه دیگران بشه...
- نمیدونم ،حتمن به خاطر عمو و بابا چیزی نگفت ، دارم دیونه میشم سارا
سارا: تو چیزی نگفتی بهش؟
- من فقط تونستم خورد شدنمو له شدنمو پنهان کنم ،فقط گفتم منم مثل خودش فکر میکنم و نگاهش میکنم
سارا: اشتباه کردی دیگه، باید بهش میگفتی چقدر دوستش داری ،باید میگفتی همیشه منتظرش بودی ...
- میخوام برم خونه ،اصلا حالم خوب نیست
سارا: صبر کن با هم بریم
- نه اینجوری مامان شک میکنه ،خودم تنها میرم
سارا: باشه ،مواظب خودت باش
- باشه
با هر جون کندنی بود ،از دانشگاه زدم بیرون یه دربست گرفتم رفتم سمت خونه
وارد حیاط شدم
لب حوض نشستم و دست و صورتمو شستم و رفتم داخل خونه
خدا رو شکر مامان خونه نبود رفتم توی اتاقم
لباسمو عوض کردمو روی تخت دراز کشیدم
به اتفاقهای این چند سالی که افتاد فکر کردم ،به محبت کردنهاش ،به کادو خریدناش روز تولدم ،به نگاه کردناش
چه طور میتونه این همه محبت از سر برادری باشه
چه طور اینجور گذاشت راحت بکشنم و خورد بشم
از خودم متنفرم که اینقدر راحت دلباخته کسی شدم که منو به چشم یه خواهر میدید
از خودم منتفرم که چقدر ارزون عشقمو حراج گذاشتم
سرمو زیر پتو گذاشتم و آروم گریه میکردم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شهداوامامزمان ۱۵
🌷شهید مصطفی یوسفی
🔸شهید مصطفی یوسفی حال دیگری داشت، زیر نخل نیم سوخته ای نشسته بود به تنهی زخمی آن تکیه داده و زیر لب می خواند: اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه...
اشک مثل باران از چشمهایش سرازیر بود و روی کتابچهی دعا میچکید.در همین حین خمپاره ای زدند و او به سوی حضرت دوست ،پرواز کرد.
هدیه به روح این شهید بزرگوار صلوات🌷
#امام_زمان
#مولایمن
🍂يک عمر به انتظار مانديم همه
غمديده و بيقرار مانديم همه
🍂بازآ ؛ که شکست، دل زِ ياد غم تو
بی روی تو بی بهار مانديم همه
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَابْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى...
🌱سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین .
سلام بر تو و بر روزی که زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
1_4708758668-AudioConverter.mp3
2.44M
⁉️ ایا امام زمان عجل الله با۳۱۳ یار خود در دوران غیبت ارتباط دارند ؟ واینکه این ۳۱۳ از یار حضرت بودن خود مطلع هستند ؟واسامی انها نزد حضرت موجوده؟
⭕️ پاسخ: ابراهیم_افشاری
1_4726714822-AudioConverter.mp3
2.36M
⁉️راهکارهایی جهت انجام کار فرهنگی مهدوی در کنارایستگاههای صلواتی :
⭕️ پاسخ: ابراهیم_افشاری
♨️راه تشرف
🔸مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در برابر خواستهای مکرر یارانش برای تشرف به محضر مقدس حضرت ولی عصر (علیه السلام) سفارشهای خاصی فرموده است، از جمله این که: شبی یکصد بار آیه ی کریمه ی (رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا) [۱] قرائت شود (تا چهل شب).
یکی از کسانی که بر این سفارش شیخ مداومت کرده است، پس از چهل روز نزد شیخ میآید و میگوید: موفق به زیارت حضرت نشدم! شیخ میفرماید: هنگامی که در مسجد نماز میخواندید، آقای سیدی به شما فرمودند: انگشتر در دست چپ کراهت دارد و شما گفتید: انجام هر مکروهی، جایز است! ایشان امام زمان (علیه السلام) بودند!
[۱]: إسراء / ۸۰
📚هزار و یک حکایت اخلاقی ص۵۷۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️استخاره برای ازدواج
⁉️آیا می توانیم برای ازدواج استخاره کنیم؟ و اگر خوب نیامد می توانیم برخلاف آن عمل کنیم؟🙃
➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | دعایی که آیتالله بهجت به رهبرانقلاب توصیه کردند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید مدافع حرمی که اذن شهادتش را از حضرت معصومه سلاماللهعلیها گرفت
🔹داستانی از زندگی شهید مصطفی نبی لو، شهید مدافع حرمی که پس از چهار بار اعزام به سوریه سرانجام در سال ۱۳۹۶ در منطقه دیرالزور سوریه به شهادت رسید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چادری شدن دختر ایرانی مقیم انگلیس در #مقتل شهید علی وردی (خیابان ورزش) در
#هیات #دختران_انقلاب
💢این دختر خانوم وقتی فیلم نحوه شهادت آرمان در صفحه دختران انقلاب را می بیند خانواده اش را از انگلیس رها میکند و میاد ایران و سراغ دختران انقلاب....به اتفاق دختران انقلاب و با بی تابی تمام و اشک چشم به ملاقات مادر آرمان میرود..... وقتی #مادر_آرمان برایش از ناراحتی آرمان به خاطر شنیدن خبر چادر کشیدن میگوید،تصمیم می گیرد #موهایش را کامل بپوشاند و به حمدالله در #هیات #دختران_انقلاب در #مقتل شهید به دست خانواده شهید آرمان علی وردی #چادری میشود...
✅و در آخر پیام این بانو به دنیا را به زبان انگلیسی ببینید...
#پیشاپیش_روز_دختر_مباااااارک🌷❤️
👓 با مخلان مجازی امنیت برخورد #قاطع کنید
دادستان کل کشور:
🔹دادستان وظیفه دارد اگر امروز مسئلهای در فضای مجازی پیچید و منتشر شد بلافاصله آن موضوع را پیگیری کرده و به دنبال مستندات آن باشد.
🔹اگر فردی بدون مبنا و سند حرفی را زد و جامعه را ملتهب و امنیت روانی را مخدوش کرد نباید از آن گذشت کرد.
🔹البته اگر مستندات ادعا موجود بود باید در جهت رفع نقص پیش رویم.
🔹صیانت از آرامش روانی جامعه جزو وظایف ماست و فراهم شدن بستر آرامش روانی مردم در این است که با مخلان آن بلافاصله و در کمترین زمان برخورد شود.
📌 پینوشت:
چشم آقای دادستان بنده از اعضای کانالم میخواهم #مطالبات شما را عملی کنند!
چی؟!
دادستان خود شمایید؟!!
الله اکبر....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 #استوری | مقام معظم رهبری: یک جایی خواندم- که میگویند «آقا! پیری جمعیّت اشکالی ندارد»! چطور اشکالی ندارد؟ ..
🍃🌹🍃
#جمعیت | #فرزند_آوری | #پیری_جمعیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 تو مدارس انگلیس دانش آموزان دختر جرات ندارن برن دستشویی!!!🙄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنده باد ایران و پاینده باد این پرچم🇮🇷
۲ روز قبل روحالله کاظمی قلۀ اورست را فتح و در فاصله ۲۴ ساعت به قلۀ لوتسه، چهارمین قلۀ بلند جهان صعود کرد.
کاظمی پس از فتح قلۀ اورست، سرود ملی کشورمان را پخش کرد.
🗣مصطفی رضایی🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از ویپیان کشور آلمان معذرت میخوام که باهاش وصل شدم این دلقک بازی رو نگاه کنم :))
🗣عبـدالمـجید خرقـانی 🇮🇷
هدایت شده از سردار سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 آخرین اظهارات سرشبکۀ قاچاق انسان پیشازاعدام
🍃🌹🍃
🔸الکس: مشتری هر کاری بخواهد میتواند با دختران انجام دهد.
🔺دختران اغفالشده: به ما میگفتند هرچه بیشتر برهنه شوی درآمد بیشتری دارید.
❌ صبح امروز «شهروز سخنوری» معروف به الکس به جرم قاچاق انسان به قصد فحشا، به دار مجازات آویخته شد.
#الکس یه مجموعه اسکورت سرویس راه انداخته بود که دخترای ایرانی رو با وعده پول و شهرت از کشور خارج میکرد و تبدیلشون میکرد به برده جنسی که با تهدید و اخاذی هیچ راه فراری نداشتن و پولشم به جیب میزد! با هر اعتقادی ناموس ایرانی خط قرمز ماست! این بیناموس امروز اعدام شد.
🗣مهدی حاجی پور
4- Bi Kasi.mp3
9.25M
#استودیی
📝مَـن فرق دنیـا با جهنم را
نمـی فهمم وقتـی که نورِ یوسـفِ زهرا
نمـی تابـد
🎤#پویا_بیاتی
▫️#امام_زمان
💢 زیارت پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله در روز شنبه
#سلام_بر_رسول_الله
#شنبه_های_نبوی
#شنبه_های_نبوی
🌱بی وجود تو بشر بی سر و سامان میشد
همه جا نور خدا مخفی و پنهان میشد...
🌱بی وجود تو کجا در همهی امتها
نام این قوم مُزَیّن به مسلمان میشد؟!
#من_محمد_را_دوست_دارم
#نحنفداکیارسولالله
کربلاییحسین_طاهری_عجب_شور_و_حال_و_صحن_و_سرایی_.mp3
4.29M
#سرود
📝 عجب شور و حال و صحن و سرایی...
🎤 کربلایی حسین_طاهری
◽ #حضرت_معصومه
* #ذی_القعده #ذی_الحجه
بسمه تعالی
🔻همانطور که مستحضرید از اول ماه ذیالقعده تا آخر دهه ذیالحجه (۴۰روز) در بین اهل معرفت حائز اهمیت بوده و بزرگان به استفاده از این فرصت مبارک، تاکید میکردهاند.
🔸سال ۹۵ در پی درخواستهای مکرر اعضای کانال مبنی بر انتشار توصیهای از حجتالاسلام و المسلمین ناصری در مورد اربعین موسوی؛ از محضر ایشان درخواست توصیهای شد که ایشان خطاب به اعضای محترم کانال مرقومهای دقیق و قابل تامل لطف نمودند.
📜متن مرقومه:
بسم الله الرحمن الرحیم
«و واعدنا موسی ثلاثین لیله و اتممناها بعشر»
کلمه لیله در این آیه شریفه قابل توجه است.
۴۰ شب بوده
از مرحله «و باللیل افلا تعقلون» تا «و نجّیناهم بسحر» راهی است که همت، سعی و تلاش میخواهد.
نافله شب، تلاوت قرآن، ذکر استغفار و توسل به حضرت بقیة الله روحیلهالفداء بهترین وسیله و اسباب این حرکت آسمانی است.
البته با ثبات قدم که حال ثابت از عمل صالح ثابت حاصل آید.
و من الله التوفیق
جعفر ناصری
چهاردهم مردادماه ۱۳۹۵
آخر شوال ۱۴۳۷
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت46
با صدای مامان بیدار شدم
مامان: آیه تو کی اومدی ؟
- ساعت چنده؟
مامان: نزدیک ظهره،مگه دانشگاه نرفتی
- چرا رفتم ،حالم بد شد اومدم خونه!
مامان: چرا ؟ مگه چی خوردی؟ چند بار گفتم غذای دانشگاه و نخور ،گوش که نمیکنی
- مامان جان ،تو رو خدا تنهام بزار
مامان: چی چی تنهام بزارم ،پاشو بریم دکتر ،یه سرمی چیزی بده حالت خوب شه
- خوبم الان ،یه کم بخوابم بهترم میشم
مامان:من که از پس تو یکی بر نمیام ،لااقل به امیر بگم شاید بتونه قانعت کنه ببرتت دکتر
با رفتن مامان به سارا پیام دادم که چیزی به امیر نگه با شنیدن صدای اذان بلند شدمو رفتم وضو گرفتم و نماز مو خوندم احساس میکردم تنها چیزی که میتونه تو این شرایط آرومم کنه نمازه
بعد از خوندن نماز دوباره روی تختم دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم تا شاید درد قلبم آروم بگیره
هر دفعه چشمامو می بستم یاد کارهای احمقانه ام میافتادم که چطور اینقدر راحت دلبسته کسی شدم ،چقدر راحت ۲۲ سال از عمرمو تباه کردم
اصلا معنی عشق چیه ،شاید من برای خودم بد تعبیرش کردم
همیه چیز مثل یک فیلم جلوی چشمام رژه میرفتن
با صدای باز شدن در اتاقم سرمو برگردوندم نگاه کردم امیر بود
چهره اش آشفته بود ،تو دلم صد تا فوحش به سارا دادم که راز دار نبود
نشستم روی تخت ،به زور لبخند روی لبم آوردم
امیر کنارم نشست با چشمای عسلیش خیره شده بود تو چشمام
میدونستم اگه چند دقیقه دیگه بگذره همه چیزو از چشمام میخونه
سرمو برگردوندم سمت پنجره
امیر: مامان تا زنگ زد نفهمیدم چه جوری خودمو رسوندم ، این چشمها مسمومیت و نشون نمیده
نمیخوای بگی چی شده؟
از حرفش متوجه شدم که سارا چیزی نگفته ،بغضمو قورت دادم
- امیر
امیر: جانم
- میبری منو گلزار ؟
امیر: اره ،فقط بگو چی شده؟
- نپرس ،خواهش میکنم چیزی نپرس
امیر: باشه ،تو ماشین منتظرت میمونم تا بیای
- دستت درد نکنه
بعد چند دقیقه بلند شدمو لباسمو پوشیدمو از اتاق بیرون رفتم
مامان با دیدنم چیزی نگفت،آروم خداحافظی کردمو از خونه خارج شدم
بارون نم نم میبارید
دیگه حتی دیدن بارون هم آرومم نمیکرد
سوار ماشین شدم و حرکت کردیم
توی راه امیر چیزی نپرسید
بعد چند دقیقه گوشیش زنگ خورد از حرف زدنش متوجه شدم که داره با سارا صحبت میکنه بهش گفت نمیتونه بره دنبالش ،خودش یه آژانس بگیره بره خونه...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت47
بارون شدت گرفته بود ،بعد از مدتی رسیدیم به بهشت زهرا از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت گلزار پشت سر امیر راه میرفتم
امیر به سمت مزار دوست شهید خودش رفت ،منم سمت مزار دوست شهید خودم رفتم
کنار سنگ قبر زانو زدمو نشستم
فکر میکردم یه عالم حرف دارم واسه گفتن
ولی انگار لال شده بودم ،فقط به سنگ قبر شهیدم نگاه میکردمو اشک میریختم
دیگه از این همه سکوت به ستوه اومده بودم
سرمو گذاشتم روی سنگ قبر و صدامو آزاد کردم ،گریه هام شدت گرفت ،ده دقیقه ای گذشت که احساس سنگینی روی شونه ام کردم
سرمو بلند کردم دیدم امیر پالتوشو گذاشته بود روی شانه ام
زیر بارو خیس خیس شده بودیم
امیر کنارم نشست
امیر: بریم آیه؟ خیس خیس شدی مریض میشی !با شنیدن حرفش گریه ام گرفت ،
- امیر خوشحالم که تو رو دارم ،تو اگه نبودی من تا الان دق کرده بودم
بلند شدمو پالتو رو از دوشم برداشتمو گرفتم سمتش
- بپوش سرما میخوری
بعد باهم سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
هوا تاریک شده بود
یه کم تو شهر دور زدیم تا شاید کمی حالم بهتر بشه ولی امیر نمیدونست که حالم خراب تر از اینه که با دور زدن بهتر بشه
بعد از کمی دور زدن تو خیابونا سمت خونه حرکت کردیم
اینقدر خسته بودم که سرمو تکیه دادم روی شیشه ماشین و چشمامو بستم
با صدای امیر بیدار شدم
امیر: رسیدیم پیاده شو
از ماشین پیاده شدیم
بارون بند اومده بود
قدم برداشتم سمت خونه
که صدایی رو شنیدم
انگار صدا از خونه عمو اینا بود
امیر یه کم جلوتر رفت
امیر: صدای بابا هم میاد
با شنیدن این جمله ترسیدم و رفتم سمت در خونه عمو و زنگ درو زدم....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت48
در باز شد و با امیر وارد حیاط شدیم
همه بودن ،از چهره اشون عصبانیت و خشم و میدیدم
امیر: چی شده ؟
ولی کسی چیزی نگفت
یک دفعه عمو بلند شد و به سمت من آمد
ازدیدن چشمای قرمز و عصبانیش ترسیدم ،تاحالا اینقدر خشم تو چشماش ندیده بودم
عمو: رضا راست میگه ؟ تو هم این همه مدت فقط به چشم برادری نگاش میکردی؟
چیزی نگفتم ولی ریختن اشکام روی صورتم همه چیز رو لو داده بود
رضا : بابا جان ،ما اگه این چند سال حرفی نزدیم فقط به این خاطر بود که فکر میکردیم همه چی شوخیه ،شما ها همه تون خودتون بریدین و دوختین ،حتی یه نظر از ما نپرسیدین که نظر شما چیه...
عمو با عصبانیت رفت سمت رضا : تو اگه یک بار به چشمای پر از عشق آیه نگاه میکردی اینو نمیگفتی
رضا: پدر من ، من کاری به آیه ندارم ،من نمیتونم با کسی که فقط حس خواهرانه نسبت بهش دارم زندگی کنم
یه دفعه نفهمیدم که چی شد عمو دستش و بلند کرد و به رضا سیلی زد ...
با دیدن این صحنه تمام وجودم آتیش گرفت
درست بود که ناراحت بودم از حرفهای رضا ولی طاقت دیدن این صحنه رو نداشتم
یه دفعه بی بی با صدای بلند گفت:
بسه حسین ،دیگه کافیه
بی بی اومد سمتمو دستمو گرفت
رو به بابا کرد
بی بی: آیه رو باخودم چند روزی میبرم خونم
بعد رو کرد به امیر گفت: امیر مادر ،مارو ببر
امیر که تازه فهمیده بود ماجرا چیه ،صورتش از خشم قرمز شده بود ،رنگهای ورم کرده گردنش و میدیدم
نزدیکش شدمو دستشو گرفتمو از خونه بیرون رفتیم
رفتم خونه وسیله هامو برداشتم داخل یه ساک گذاشتم و سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
توی راه فقط به امیر نگاه میکردم
سکوتش داغونم میکرد
حال خودم خراب بود ولی با دیدن حال امیر داشتم دیونه میشدم
ای کاش سارا بود و یه کم آرومش میکرد
تا رسیدن به خونه بی بی هیچ کس چیزی نگفت
بعد از رسیدن از ماشین پیاده شدیم
بی بی در حیاط و باز کردو وارد خونه شد
ولی امیر هنوز داخل ماشین نشسته بود
در ماشین و باز کردمو نشستم
- امیرم، داداشی
سرشو به طرفم چرخوند و نگاهم کرد
- الهی قربونت برم، کاری نکنی از اینی که هستم خورد تر بشماااا..
کاری نکنی بیشتر از این حقارت بکشمااا ..
اشک از چشمای امیر سرازیر شد
صورتشو بوسیدمو از ماشین پیاده شدم وارد حیاط شدمو درو بستم
پشت در روی زمین نشستم
چادرمو گذاشتم روی صورتمو آروم گریه میکردم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعریف حجاب از زبان دکتر عزیزی ،هم بخندید 😂😂 هم یاد بگیرید.
🕌🚩