eitaa logo
سردار سلیمانی
442 دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
18.6هزار ویدیو
310 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
💞💕 🔶 یک روز صبح زود، ساکش را برداشت. یک ساک رنگ ‌و رو ‌رفته و کوچک، من برایش یک کوله 🎒خوب خریده بودم. گفتم: «کوله رو بردار، باز دوستات میگن این ساک رو از کدوم بیمارستان آوردی؟»😊 گفت: «بذار بگن، کوله به اون گرونی زیر دست و پا میفته، حیفه.» 🔸امیرعلی بیدار شده بود و دنبالم نق‌نق می‌کرد. شیشۀ شیرش را دادم دستش آقامصطفی گفت: «اگه بچه‌ها اذیتت کردن به این فکر نکن که بچه‌ات هستن به این فکر کن که دو تا سرباز امام زمان تربیت می‌کنی.»💐 گفتم: «بعد از تو تنها دل‌خوشیم همین بچه‌هان!» امیرعلی👶 را بغل کرد و بوسید. گفتم: «این‌بار از کسی خداحافظی نمی‌کنی؟» گفت: «نه، این‌قدر توی این مدت خداحافظی کردم، رفتم و باز برگشتم که دیگه روم نمی‌شه.»☺️ گفتم: «حداقل با پدر و مادرت خداحافظی کن.» رفتن‌های او برای‌ ما عادی شده بود. رفت تا بالا و سریع برگشت. من قرآن🌹 روی سینی گذاشته ‌بودم و داشتم توی کاسۀ آبی که کنارش بود، آیت‌الکرسی می‌خواندم. گفت: «این همه که من میرم و میام باز آینه و قرآن و آب گرفتی دستت؟ مثل دفعه‌های قبل ، دو روز سین جیم‌مون می‌کنن، پدرمون رو درمیارن، باز برمون می‌گردونن.»🤔 گفتم: «حتی یک‌روزه هم بخوای بری، باید از زیر قرآن رد شی.» رد نمی‌شد، بازی‌اش گرفته بود. مثل بچه‌ها که وقتی می‌خواهی دارو بدهی اذیت می‌کنند، از دستم فرار می‌کرد و من به دنبالش التماس🙏 می‌کردم. گفت: «برای همینه که هنوز نرفته برمی‌گردم.» دستش را گذاشت روی قرآن و گفت: «انشاءالله به حق این قرآن برم و برنگردم.»🙏 گفتم: «انشاءالله به حق همین قرآن میری و الان برمی‌گردی.» گفت: «برنگردم.» گفتم:.«برگردی.»🌸 گفت: «منظورم این نیست که کلاً برنگردم، منظورم اینه که از تهران اعزام بشم به سوریه.» گفتم: «اگه این طوره برو که برنگردی» گفت: «یکی از بچه‌ها خواب دیده همه‌مون جمع‌ایم. شهید🌷 کوهساری اومده از بین جمع دست من رو گرفته و گفته مصطفی پاشو بریم سوریه!» گفتم: «خیر باشه!»🌺🌺🌺🌺 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷