eitaa logo
سردار سلیمانی
432 دنبال‌کننده
20هزار عکس
18.4هزار ویدیو
310 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌•• بھ بزرگی از اهل معرفت گفتند : نصیحتی بفرمایید. مقدارۍ سکوت ڪرد و فرمود: با آبروۍ کسی بازی نکنید !👌💔 🌹🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌عروسک های جنسی هوشمند و پایان نسل بشر.‌‌..!!! 🌹🍃🇮🇷
🔴‏اون دو نفر وقتی علی‌نژاد ازشون بابت «حمایت از مردم ایران» تشکر میکنه و یه سری تکون دادن، پیش خودشون گفتن: 💯💯 «بابا تو دیگه چه گرگی هستی که طرح تحریم‌های جدید علیه ایران رو حمایت از مردم ایران معرفی میکنی 🔮 مرجع گفتمان 🌷🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 عوارض روز خوابی در بچه ها 🔻 اگر خواب بچه ها درست نشود آسیب‌های غیرقابل جبرانی برایشان خواهد داشت. اولین موضوع در رابطه با خواب، بحث «روز خوابی» است. روز خوابی مطلقاً ممنوع است! روز خوابی باعث افسردگی حاد می‌شود. اگر بچه‌ها به روز خوابی عادت کنند، سیستم زندگی آنها کلا مختل می‌شود. در قرآن داریم، وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً. خداوند روز را برای خواب نیافریده است! روز برای تلاش و حرکت و شب برای آرامش است. از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب برای خواب مناسب نیست! کسی که بعد از ظهر می‌خوابد ایراد دارد. آن چیزی که ایراد ندارد استراحت زیر ۵۰ دقیقه طی روز است. این اندازه استراحت نه تنها ایرادی ندارد بلکه موجب بازیابی قوای بدن هم می‌شود. کسی که روز می‌خوابد، وقتی بیدار می‌شود به هیچ دردی نمی‌خورد و در خواب شبانه‌اش هم اختلال ایجاد می‌شود. بهترین ساعت خواب، خواب سر شب بین ساعت ۱۰ تا ۲ شب است. دکتر سعید عزیزی
⭕پرداخت وام ۵۰ میلیونی به زوجین نابارور 🔸️ناصحی، مدیرعامل سازمان بیمه سلامت کشور در گفت‌وگو با باشگاه خبرنگاران جوان: 🔹️براساس مصوبه قانونی بودجه سال ۱۴۰۰ تمام سازمان های بیمه گر و وزارت بهداشت مکلف به تحت پوشش بیمه ای قرار دادن خدمات ناباروری هستند. 🔹️به همین منظور برای تشویق زوجین نابارور یک وام به مبلغ ۵۰ میلیون تومان برای ۳ دوره درمان آنها در نظر گرفته شده است، یعنی تمامی هزینه های این خدمت تا سقف ۵۰ میلیون برای زوجین پرداخت می شود. 🌹🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین مراسم ازدواج تاریخ ‎یمن با مشارکت ۷۲۰۰ عروس و داماد در صحن مسجدالصالح ‎صنعاء برگزار شد 🌹🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸انتشار به مناسبت سالروز شکار پهپاد RQ-170 آمریکا توسط نیروی هوافضای سپاه 🔹وضوح: 480p SD 🔸Published on the occasion of hunting the American uav RQ 170 anniversary by IRGC Areospace force 🔹Resolution: 480p SD 🌹🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گزارش صداوسیما از علت شنیده شدن صدای انفجار در آسمان نطنز 🍃🌹🇮🇷
معاندین و صهیونیست ها در مورد حادثه نطنز چه گفتند👆 🚨 افسران جنگ نرم، هوشیار باشید که جنگ اصلی در فضای مجازیست و این جنگ، جنگ گفتمان ها و رسانه هاست 🍃🌹🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻تقدیم نشان عالی موسوی به خانواده 🎥دانشگاه آزاد اسلامی استان تهران در مراسمی با گرامیداشت سروقامت ماندگار، شهید نوجوان علی لندی، نشان عالی جوان نوآور ماندگار؛ «یادبود جوان ترین شهید مدافع حرم شهید سید مصطفی موسوی» را به خانواده این نوجوان شهید تقدیم کرد. 🌹🍃🇮🇷
🍁 ✅ #معرفی_کتاب 🍃🌹🍃 ❌ عناوین کتاب ها: ✔️ مدرسه درس آموز حاج قاسم ✔️ پرواز بغداد- بهشت ✍️نویسنده: محمد جان نثار #روشنگری #ثامن 🌹🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سکانس پایانی و نابودی سرجوخه 🔹نقش شهید علی محمدی برای شیرین سازی آب ایران با فناوری هسته‌ای 🔹دوران بزن و در رو تموم شده .... 🌹🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت
✍️ 💠 ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام (علیهاالسلام) خودش حمایتت می‌کنه!» صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم. 💠 تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس می‌کردم به هوای من چه وحشتی را تحمل می‌کرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقه‌اش بیشتر می‌شد و خط پیشانی‌اش عمیق‌تر. دوباره طنین سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بی‌اختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظه‌ای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟» 💠 انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من می‌تپید. ابوالفضل هم دلش برای حرم می‌لرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!» و این خوش‌خبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است. 💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست افتاده و آن‌ها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند. از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش می‌کردند از شهر فرار کنند و شهرک‌های اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود. 💠 محله‌های مختلف هر روز از موج انفجار می‌لرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم (علیهاالسلام) جذب گروه‌های مقاومت مردمی زینبیه شده بود. دو ماه از اقامت‌مان در می‌گذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهایی‌ام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمی‌گشتند و نگاه مصطفی پشت پرده‌ای از خستگی هر شب گرم‌تر به رویم سلام می‌کرد. 💠 شب عید مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی ساده‌ای پخته بود تا در تب شب‌های ملتهب زینبیه، خنکای عید حال‌مان را خوش کند. در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش می‌خندید و بی‌مقدمه رو به ابوالفضل کرد :«پسرم تو نمی‌خوای خواهرت رو بدی؟» 💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و می‌خواهد دلم را غرق کند که سراسیمه پا پس کشیدم. ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!» 💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم می‌خواهد راه گلویم را باز کند که با عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمی‌زد. گونه‌های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان‌ماه، از کنار گوشش عرق می‌رفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!» 💠 موج مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم می‌کوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟» و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بی‌کلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط می‌کنه کار دست خودش و ما نمیده!» 💠 کم‌کم داشتم باور می‌کردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من می‌خوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!» بیش از یک سال در یک خانه از تا با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم می‌لرزید. 💠 دلم می‌خواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو می‌کرد. ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خنده‌اش را پشت بهانه‌ای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمی‌گردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار می‌خواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»... ✍️نویسنده:
✍️ 💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهان‌کاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا می‌خوای بیای؟» از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بی‌صدایم مقاومت مصطفی را شکست که بی‌هیچ حرفی سر جایش نشست و می‌دیدم زیر پرده‌ای از خنده، نگاهش می‌درخشد و به‌نرمی می‌لرزد. 💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل به‌زحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت. باران به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح می‌کردم.» 💠 و من از همان سحر منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.» نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، می‌تونید تا آخر عمر بهم کنید؟» 💠 طعم به کام دلم به‌قدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لب‌هایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت. در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر در زینبیه عقد کردیم. 💠 کنارم که نشست گرمای شانه‌هایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!» از حرارت لمس احساسش، گرمای در تمام رگ‌هایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربه‌ای شیشه‌های اتاق را در هم شکست. 💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه‌هایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم. بدن‌مان بین پایه‌های صندلی و میز شیشه‌ای سفره مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس می‌لرزید و همچنان رگبار به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره می‌خورد. 💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد را می‌شنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم می‌کرد :«زینب حالت خوبه؟» زبانم به سقف دهانم چسبیده و او می‌خواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانه‌هایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید. 💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجره‌های بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را می‌کوبید که جیغم در گلو خفه شد. مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر گوشه یکی از اتا‌ق‌ها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید. 💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی هراسان دنبال اسلحه‌ای می‌گشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بی‌شرف‌ها دارن با و دوشکا می‌زنن، ما با کلت چی‌کار می‌خوایم بکنیم؟» روحانی مسئول دفتر تلاش می‌کرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجره‌های دفتر را به رگبار بسته بودند. 💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنه‌ای دید که لب‌هایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟» من نمی‌دانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری عادت شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«می‌خوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!» 💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشی‌گری ناگهانی‌شان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم ایران می‌بینن! دستشون به نمی‌رسه، دفترش رو می‌کوبن!» سرسام مسلسل‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد، می‌ترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم می‌لرزیدم. 💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونه‌های مصطفی از همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش می‌چرخید. از صحبت‌های درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خوانده‌اند که یکی‌شان با تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمی‌تونیم کنیم!»... ✍️نویسنده:
🔴ایجاد کانال‌های نامتعارف در شبکه شاد توسط هکرها ♦️با گذشت بیش از یک سال از راه اندازی شبکه شاد برای بررسی بیشتر، مجدد به سراغ این شبکه رفتیم که در ادامه متوجه ایجاد کانال‎هایی نامتعارف در این بستر شدیم که در این بین افرادی با تشکیل این کانال‌ها اقدام به بارگذاری و انتشار تصاویر و فیلم‌های غیراخلاقی کرده‌اند. ♦️برخی از افراد با هک کردن صفحه مدیران یا معاونان مدارس کانال مدرسه را در اختیار می‌گیرند و در ادامه تبدیل به کانال‌های غیر درسی می‌کنند. 🔮 مرجع گفتمان 🌹🍃🇮🇷
✡ تله‌گرام، خانه‌ی امن برای راهزن‌ها 🔴پینوکیو نباشیم🤥 ♨️در فضای مجازی ول و بی در و پیکر دزدان جولان می‌دهند برای هر ۱۰۰ نفر اد کردن مخاطبان، ۱۱ میلیون به حساب شما واریز میشه ‼️😂 🏦 الآن بری بانک با دو تا ضامن کارمند هم براحتی ۱۱ تومن وام بهت نمیدن! 🔹️کانال جعلی با نام جذاب ولی جعلی! 🔹️پروفایلِ مدیر ساختگی 🔹️ واریزی‌ها جعلی و ساختگی 🔹️حتی اسم هیچ‌کدوم از اسامی با نام واریزی یکی نیست❗️(هویت جعلی) 🔹️نکته جالب: انتقال پول دست‌نویس و جعلی‼️ ❌ عده زیادی فریب می‌خورن، شماره میدن و دست خالی برمی‌گردن و جاعلین از این شماره‌های اد شده برای فروش ممبر با قیمت‌های بالا به کانال‌های دیگه، تبلیغات، خالی‌کردن کارت و... استفاده می‌کنند... ✅ قانون حمایت از حقوق کاربران فضای مجازی یا به قول دشمنان داخلی و خارجی طرح‌صیانت ، راه را بر روی این شیادان خواهد بست؛ ان‌شاءالله... هشدار پلیس فتا🔻 https://www.isna.ir/amp/1400031007927 🔮 مرجع گفتمان 🌹🍃🇮🇷