هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
#رنگخون
ـــــــــــــــــــ
نزاشت حرفی بزنم که..
یه طرف صورتم بی حس شد...
توهم پات به این پرونده باز شد جوجه امنیتی..
ولش کن اون کاره ای نیست..
رسووول ماااشینن.. 😭😱
متاسفم کاری از ما ساخته نیست...
تسلیت میگم..
داغشو به دلت میزارم فرمانده...
تیر خورد وسط قلبش.. 😱
شهادتت مبارک داداش..
فکرکردی ولتون میکنم..
حرفاشون خنده دار بود..
هنوز تو شک بودم...
حالم دست خودم نبود..
بابا شدی...!
دنیا رو سرم خراب شد..
خیلی نامردی...
مزه خـون تو دهنم حس کردم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خوشت اومد..!؟ 😍
میخوای رمانش بخونی..!
بیا ببین چه اتفاق هایی قراره بیوفته.. 😱😍
بدو تا از دست ندادی... 👇🏼
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/joinchat/713752760C3090dc77ed
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بالارو دیدی؟🤨
نمونه ای از فعالیت هامونه😌
ببین چی بهت معرفی میکنم 🤩
یه کانال خفن مذهبی😍
فعالیتارو فقط😳👇
#طنز_جبهه😅🥀
#استوری📲🐝
#چادرانه 🧕🦋
#تلنگر❗️ و #تلنگرانه‼️
#گاندو😎🙌
#یاڪریمالصفح🤲🏻🍃
#رهبرانه😍🌺
#استاد_پناهیان🦋🌗
#رفیق_شفیق🌱🤝
#پروفایل🤡🤳
#حامد_زمانی🎶🎤
#علی_اکبر_قلیچ 🎤🎵
#موزیک_تایم 🎧🎼
#بخندیم?¿ 😂🎭
#حاج_قاسم🍂🕯
#آیهگرافی🌿📿
#تمنا✨💎
#میم_گاندویی😉😂
#گیفگاندویی😑🤓
منتظر چی هستی😐
بکوب رو لینک زیر😉👇
https://eitaa.com/joinchat/2985754808C98daa20c9b
هنو نرفتی!😨
یه سر بزن عاشقش میشی😍
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
تیم نسل سردار رو میشناسید؟
همون تیمی که روز قدس ترکوندن 😉
کاراشون رو دیدی تا حالا؟
دمشون گرم واقعا خیلی خلاق و با پشتکارن 😃
الانم وارد ایتا شدن و دارن مجازی هم کار میکنن
نسل سردار
https://eitaa.com/GenerationSardar
لطفا حتی اگر وارد کانال هم نشدین یه صلوات برای شادی روح سردارمون بفرستید
وقت همگی بخیر🌹🍃
هدف ما پیشرفت شماست✅
جذب بالای 80 هم داشتم💫
شرایط تبادلاتمون👇🏻
1_کانالتون حتما حتما گاندویی باشه
2_آمارتون بالای 50 باشه
3_حتما در کانال تبادلات عضو باشید
جذبتون بستگی به بنرتون داره👌🏻
تا نیم ساعت بعد از ارسال تمومی بنر ها هیچ پیامی ندید❌
اطلاعات بیشتر از نحوه کاری در کانال زیر سنجاقه🖇👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/443613348C1213ff3558
اگر شرایط رو داشتید تشریف بیارید پیوی...
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸
سلاااام کانال آوردیم براتون فوق العادست😍همه چیز داره👍🏻
اونقدری خوبه که نمیتونم واستون توصیف کنم😀🧡
کلی ......خودت بیا ببین اگه خوب نبود اونوقت لفت بده قشنگم🌸
لینکش رو میدم فقط به کسی نده خز شه👇🏻😱
آیدی مدیر 💫👈
@Mkgihgy
به صورت ناشناس میشنویم 👈👈
https://harfeto.timefriend.net/16417083046394
مسابقه . کلیپ . پروفایل . مفحل . و .... خواهیم گذاشت ...😌
تبادل میکنیم از ساعت ۲۰ تا ۲۲⚡️🌹
اینم لینگمونه 😗🌷
@kodosa_23
دم در کانال منتظرم😇
پس سریع بزن رو پیوستن😗🌸
تازهههههه در آمار 200 پرداخت میدن😃🌷
پس عجله کن زیادمون کن 🥀
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
❲بھنامآࢪامشنامش❳
سلام ادیتور جانا❤️
دنبال یه کانال با کلیی آموزش و ابزار برای ادیت های نانازت هستی؟🧐✨
اینجا کلیی آموزش،ادیت خافان،ابزار ادیت،ایده و... هرچی فکرشو کنییی داریمااا💐🌈
ورود کردن به اینجا=ورود به یه کانال جذاب🌸
ـ ـ ـ ــــــ◗❃◖ـــــــ ـ ـ ـ
اگه دلت یه عالم ابزار ادیت و آموزشای جذاب می خواد کلیک کن و وارد شو⇦https://eitaa.com/joinchat/917569667C0d579a0c00
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
آنچه خواهید خواند در فصل دوم یک ماموریت سری:
#نگارا
هممون دور قبر نشسته بودیم. رسول از موقعی که خبر رو شنید نه حرفی زد نه گریه کرد نه چیزخورد. زل زده بود به عکسش که با لبخند به دوربین خیره شده بود.
دستش لای خاک ها تکون میخورد. گل ها رو برگ برگ میکرد. اون نیمی از وجودش رو لای خاک کرد.
عمومحمد: رسول پسرم پاشو بریم.
رسول مثل این چند روز سکوت مطلق
عمو بازوش رو کشید ولی انگار قصد بلند شدن نداشت. دستش رو کشید.
عمو نگاهی بهم کرد.
من: شما برید من هستم.
عمو: خودت خوبی؟
من: خوب نیستم ولی نه به اندازه ی رسول. صدای زمزمه وار رسول اومد: میخوام تنها باشم همه برید.
من: من میمو....
رسول داد زد: گفتم همه
بلاخره بعد چند روز به چشمام زل زد....
من: باشه عزیزم تو ماشین منتظرتم. بریم.
همه رفتن.کاپشنش رو دورش انداختم و بوسه ای حواله ی گونش کردم.
من: مراقب مرد من باش. من هموز بهش احتیاج دارم.
اومدم بلند شم که مچم رو گرفت و گفت: ببخش که این چند روز روبه راه نیستم.
من: درکت میکنم عزیزت بود. زندگیت بود. نفست بود. منم بودم...
بغضم گرفت: منم بودم....دنیام خراب میشد....
داستانریحانهکهکناربرادراشوعموشزندگیمیکنهطییهاتفاقاتیتویدانشگاهواردیهماموریتمیشهومجبورمیشه.....
برای خوندن این رمان جذاب بفرمایید:
@yekmamoritseri
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
-سلام خوبی؟
-سلام نه راستش خوب نیستم😕
-چرا چیشده؟
-دوستم همش پروفایل های باحال میذاره ولی من یه پروفایل درست و حسابی ندارم😕
-اینکه ناراحتی نداره یه کانال بهت معرفی میکنم که تو کانالشون کلی پروفایل های باحال دارن😌😌
-واقعا؟
-آره تازه بجز اینها کل فعالیت های باحال دیگه هم دارن.
-تو رو خدا لینکشو بدهههه
-باشه بابا😅😅
اینم لینک کانالشون👇👇👇👇
https://eitaa.com/ghuttyrtyr
واقعا ممنون خیلی فعالیت هاشون جالبه😊😊❤️😍😍
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
#پارت واقعی
آرزوی یک سفر طولانی
رسول :محمددددددد ...محمدددددددد مراقب باششششَ..یا ابوالفضل
محمد :داشتم میرفتم سمت جمعیت که صدای داد رسول رو میشنیدم داشت من رو صدا میزد
خیلی آشفته بود تا خواستم برگردم سمتش سمت قلبم سوزشی حس کردم نفسم تنگ تر شد و دیگه نفهمیدم چی شد افتادم زمین اما صدای مهیبی شبیه انفجار رو شنیدم اما دیگه همه جا سیاه شده بود ....
پ.ن..چی شده چه اتفاقی برای محمد افتاده؟
پ.ن :راستی توی سکوت اجباری هم که رمان دوم ما هستش یه اتفاقی افتاده ها بیاید داخل این لینک
https://eitaa.com/joinchat/730792112C0845a5c7d5
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
می نویسم به عشق شهدا
به رسم شهادت🍃
داستان ، راجب زندگی دختری به نام کوثر ، دختری تیزهوش و زرنگ..
اما عاقبت طوره دیگری نشان می دهد!!
سختی های زندگی اورا از پا در می اورد
و گویا با احساساتش بازی کرده و باعث ناامیدی او می شود..
اما درکناره این فرازو فرود ها ، برادران کوثر محمد و داوود در کنار او هستنند و عشق برادرانه داوود به کوثر بیشتر از محمد است♡
این رابطه خواهر و برادر در طول روزها ، ماه ها و سال ها بیشتر و بیشتر می شود...
ادامه داستا در کانال زیر👇👇👇
@roomanegondoo
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_راننده شخصیت نیستم
+پس دیگه نیا
در راننده باز شد و پسر جوانی خارج شد: خانم حسینی؟
نگاهی به عکس کردم. خودش بود: خودم هستم. سمت در عقب رفت و در رو باز کرد: بفرمایید بشینید.
سوار شدم و خودش هم سوار شد.
سر به زیر آرام به گارد گوشی ور رفتم.
تلفنش زنگ خورد: سلام آقا........بله دخترخانومتون الان سوار شدند. چشم.....من تا چند دقیقه ی دیگه میرسم. خدانگهدار
من: کجا میریم؟
در حال روشن کردن ماشین: دنبال آقامحمد
من: چرا خودش نیومد.
دنده را عوض کرد و گفت: جایی گیر بودند.
من: همش گیر این گیر ها کی تموم میشه خدا میدونه.
یجوری توی اینه نگاه کردم. پسره ی هیز....شیطونه میگه یچیزی بهش بگم: ببخشید رانندگیتون رو بکنید.
دوباره از توی آینه نگاه بهم کرد: بله؟
من: گفتم رانندگیت رو بکن نه اینکه هی من رو نگاه کنی.
تکخنده ای کرد و گفت: توهم ورداشته خواهرم.
من: من خواهر شما نیستم رانندگیت رو بکن.
عصبی گفت: راننده ی شخصیتم نیستم.
من: پس چرا اومدی؟
با آرامش گفت: بخاطر آقامحمد
ارام گفتم: پس دیگه نیا پسره ی پرو.
#مبینا دختری با کلی حسرت و و #رویا با پدرش زندگی میکنه #مادرش بین اون و برادرش، #برادرش رو انتخاب کرده.....
حالا رفته #مهمونی باباش سرکار بوده و نمیتونسته بیاد و #همکارش رو فرستاده حالا هم #باهاش سر لج افتاده.....
همراه ما باشین👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1145307373Cc6c07152f8