فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من که اشکم در اومد💔
.
سریال زیر آسمان شهر سال ٨٠، شما چند سالتون بود؟
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #ماهرو #قسمت_شصتم با شنیدن دوباره گریه چشم هاش برقی زد و گفت دوقلو هستن
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#ماهرو
#قسمت_شصتویکم
جلواومد و خواست با مشت منو بزنه مریم خودشو روم انداخت و گفت بچه هاش کوچیکن به بچه هاش رحم کن مراد با لگـد به شونه ام زد و گفت بچه ها برای تو و غلام مگه اجاقت کور نبوده بیا این دوتا برای تو بزرگشون کن مریم یه لحظه مکث کرد و گفت برای من ؟ اره من خودشو میخوام اگه نمیخوایشون میندازمشون جلوی گرگ ها شبونه بچه های مالک رو تیــکه تیکه میکنن بجای یدونه دوتا هم بچه اورده مریم به صورتم نگاه کرد تو چشم هام هزارتا التــماس بود و هزارتا خواهش مریم با اشک چشم بهم فهموند اروم باشم تـنش کبود شده بود و بخاطر من اینکارو کرد غلام و مراد بیرون رفتن و دوباره صدای اشنای قفل اومد مریم گریه میکرد و گفت شرافتشو به طلا فـروخته اگه مالک خان بفهمه گردنمون رو خورد میکنه قلبم طوری میزد که انگار میخواست از جا بیرون بزنه و گفتم مراد نمیزاره من زندگی کنم اگه مالک بدونه میاد اینجا غلام خیر ندیده نمیزاره بگم دستهاشو گرفتم بچه هام رو روی پــاهام گذاشتم و گفتم بچه هام دستت امانت باشه هرچی شد مراقب اونا باش مراد چرا اومد چطور پیدام کرد ؟مریم تو سر خودش زد و گفت راست گفتن هر کسی نون دلشو میخوره حالا میفهمم چرا خدا به ما بچه نداد بخاطر قلب سیاه غلام اون غلام از خدا بی خبر به این فکر نمیکنه که گناه این بچه ها چیه ؟مریم تن بی جونشو سمت صندوقچه کشید و درشو باز کرد و گفت از گهواره برداشتم بزار تن بچه هات کنم لباسها بزرگ بودن ولی تـنشون کرد سینی رو جلوتر اورد و گفت تو بخور تو به چیزی فکر نکن چندبار به درب زد تا شوهرش در رو باز کرد و بیرون رفت چشم هام رو نمیبستم و میترسیدم خوابم ببره من باید مراقب بچه هام میبودم دوباره در باز شد و مریم بود برای من کاچی اورده بود جای بچه هارو تعویض میکرد که گفت صبح میخواد ببردت با گریه گفتم بچه هام چی میشن؟مریم تو چشم هام نگاه کرد و گفت هر طور شده برای مالک خان خبر میفرستم بهت قول میدم.به شرافتم قـسم میخورم اشکهامو با دستهاش پاک کرد کف دستش زبر بود و گفت نمیزارم بچه هات بی مادر بزرگ بشن موهامو مرتب کرد و گفت این همه سال خدا بهم بچه نداد فکر میکنم این دوتا بچه منن این دوتا نوه منن اگه بچه داشتم حتما الان مادر بزرگ شده بودم من کمکت میکنم مراد به غلام پول و سکه داده، صندوق طلا داده تا دهنمون رو ببنده نمیدونم از جون من چی میخواد این همه دختر این همه زن خدا قسمت من کنار مالک نوشت نمیدونم چرا این همه جدایی بینمون گذاشته شیطون هم وجود داره اون شیطون نمیدونم چرا نه التماسش کردم نه خواهش نه گریه فقط سوار گاری شدم و حتی پشت سرمم نگاه نکردم فقط تو چشم های غلام نگاه کردم و گفتم خدا از این همه بار گناهت بگذره مالک خان بیشتر از اون طلاها بهت میداد ولی تو خودتو به گناه فروختی آه بچه های من نمیزاره خوشی ببینی مراد دستهامو بست و راهی شدیم الاغ گاری رو میبرد و خود مراد پیاده کنار گاری میومد ازم چشم برنمیداشت و نگاهش نمیکردم درد خفیف داشتم و خونریزی شدید هیچ کسی نمیدونست اون لحظات چطور برای من سپری میشد هر لحظه ای که از اون خونه دور میشدیم برای من هزارسال میگذشت بچه هام اونجا موندن و هنوز شیر تو سینه هام نیومده خشک شد مراد منو برگردوند تو همون خونه درب رو باز کرد و هولم داد داخل و گفت حداقل از اون دوتا بچه راحت شدم از اون حرو*** عصبی به سمتش حمله کردم صورتشو چنگ زدم و گفتم تو حرو*** ...اون بچه ها حلال هستن من عقد پدرشونم اونا مال پدر و مادرن ولی تو بقول خودت حاصل خیانت های مادرتی مراد از اون جسارت من شوکه شده بود و فریاد زدم نمیزارم روز خوش ببینی تا اخر عمرم برای کـشتنت پی فرصتم عصبی بیرون رفت و همونطور که در رو قفل میزد گفت مریم از اینکه اون دوتا بچه رو بهش دادم خوشحاله خام حرف هاش شدی که برای نجاتت میره پیش مالک کور خوندی اون الان صاحب اولاد شده دیگه حتی به تو فکر هم نمیکنه تازه از خداشه تا بمیری و اون تا ابد مادر اون بچه ها بمونه اشک هام صورتمو خـیس کردن نفس هام بالا نمیومد حس کردم پـاهام خیس شد و برای لحظاتی ترسیدم کی باور میکرد سینه هام مثل سینه های یه زنی که بچه هاش دو ماه است داشت ازش شیر میپاشید دیگه قطره ای نبود بلکه میپاشید.دستمو جلوش گرفتم بچه هام گرسنه بودن اشک هام قطع نمیشدمن حتی نتونسته بودم درست ببینمشون گریه کمترین درمانی بود که داشتم روی زمین نشستم و روی سرخودم میزدم زمان میگذشت و من نه اب میخوردم نه غذاتاریکی جاشوبه روشنایی روزداد و به درب خیره بودم هر از گاهی شیرهام میرفتت و جـیگرمو انگار به اتیش میکشیدن باصدای باز شدن درب به روبرو نگاه کردم مراد بود دوباره م* کرده بود شیشه م**بین دستهاش و بود وگفت نمیتونم آروم بگیرم شیشه رو به سمت من پرتاب کرد بالای سرم به دیوارخوردو زمین ریخت
ادامه ساعت ۹ صبح
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهى...!
در سڪوت شب
ذهنمان را آرام ڪن.
و ما را در پناہ خودت
بہ دور از هیاهوے این جهان بدار.
الهۍ شبمان را با یادت بخیر ڪن.
⭐شبتون خوش🌙💖
•♥️⃟ @zapaasss🍃•
این یڪ موهبت است🍃🌺
صبح چشم بگشایی
ویادت بیاید
دوستانی دارےآبیترازآسمان🍃🌺
زلالترازشبنم وروشنترازصبح
ڪه میشودعشق راباآنان آموخت
پنجشنبه تون بخیر وشادی 💟
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح با صدای مامان که میگه «پاشو ببین چه برفی اومده »
از خواب بیدار میشی …
از ذوق اینکه اینکه مدرسه تعطیل شده و قراره بری برف بازی خواب نبره…
مامان برات صبحانه آماده کرده
چای شیرین تو استکان کمر باریک و لقمه نون پنیر کره و صدای رادیو…
از سرما میخزی تو رخت خوابت که جلوی بخاری پهن شده و از پنجره دونه های برف رو نگاه میکنی 💔🥺
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نیمه پر لیوان.... - @mer30tv.mp3
4.73M
صبح 11 بهمن
#رادیو_مرسی
کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #ماهرو #قسمت_شصتویکم جلواومد و خواست با مشت منو بزنه مریم خودشو روم اندا
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#ماهرو
#قسمت_شصتودوم
به سمت من اومد با داد گفتم برو بیرون خندید و قهقه میزد و گفت کجا برم من مدتهاست منتظرتم نمیتونم دیگه صبر کنم به اطراف نگاه کردم چیزی نبود از خودم دفاع کنم و گفتم از من چی میخوای وقتی میدونی من دوستت ندارم من محرم یکی دیگه ام من دیروز زایمان کردم.به سمت من اومد و گفت اون مالک امشب میمیره برای مر گش سوگواری کن دستمو جلوی دهنم فشردم و گفتم یعنی چی که میمیره ؟خودش خبر نداره امشب وقتی از نبود تو بازم زانوی غم بغل گرفته و داره سیگار میکشه ندونسته میمیره. تو یه کثافتی به سمتش حمله ور شدم انگار عقلمو از دست داده بودم و دست خودم نبود بهش حـ.ـمله کردم م* بود و قدرتش کم شده بود با مشت به مراد کوبیدم تعادل نداشت و گفت دختره وح** .دستشو جلو اورد و مــوهامو تو دست گرفت و میکشید از درد جیغ میکشیدم و میخندید و میگفت اینجا کسی صداتو نمیشنوه از درد نا له میکردم و گفتم ولم کن صدای اشنایی بود فکر میکردم دارم خواب میبینم و گفت دستتو از ناموس من عقب بکش مراد سرجا ایستاد و به صدا خیره شد باورش سخت بود اون مالک خان بود اون عشقی بود که برای نجات من اومده بود مالک جلو اومد و گفت ولش کن مچ دست مراد رو گرفت و چنـان فشـار میداد که مراد فریاد میزد و من روی زمین افتادم مالک رو به کسانی که باهاش اومده بودن گفت ببریدش جلو اومدن مراد رو گرفتن و همونطور که دستهاشو میبستن بیرون بردن تمام وجودم میلرزید و به مالک خیره بودم روبروم نشست تو صورتم نگاه نمیکرد و گفت رویی ندارم بخوام تو صورتت نگاه کنم از روزی که زن من شدی هزاران بلا به سرت اوردن من نتونستم مراقبت باشم نتونستم اونطور که باید خوشبختت کنم کاش امروز مر ده بودم و اینطور نمیدیدمت از گوشه چشمهاش اشک میریخت گفتم مالک بچه هام رو بیار لبهام میلرزید مالک مردی به اون بزرگی و عظمت داشت گریه میکرد اهی کشید و گفت دیدمشون یه دختر و یه پسر اون زن بچه هارو اورد گفت تو اینجایی جواهر جایی نمونده بود که پی ات نگشته باشم زیر برگ هارو هم گشتم زیر سنگهارو هم خبری ازتو نبود مردم هر روزش هر ثانیه اش مردم جواهر اشک هاشو پاک کردم و گفتم منو ببر پیش بچه هام شیرم لباسمو خـیس کرده بود و گفتم ببین بچه هام گشنه ان باهم گریه میکردیم برای بچه هامون نمیتونستم درست راه برم تمام لباس زیرم خ بود مالک کتـشو در اورد دورم پیچید و گفت جبران میکنم همه چیز رو جبران میکنم به تارموهات قسم دیگه نمیزارم از کنارم تکون بخوری.دستهام میلرزید و گفتم بریم مالک منو از اینجا ببر انگار تو خواب بودم و باورم نمیشد که نجات پیدا کردم تمام مسیر مالک کنارم بود چشم هام تار میدید و نمیدونستم سر مراد چه بلــایی میخوان بیارن وارد عمارت که شدیم محبوب جلو در منتظر بود به سمت من دوید و داد زد جوااااهر مالک اشاره کرد برای کمک بیان حالم خیلی بد بود همه اهالی عمارت بیرون ریخته بودن و نگاهم میکردن خانم بزرگ ترسیده بود مالک فریاد زد همین امشب تکلیفتون رو روشن میکنم منو بردن داخل اتاق صدای گریه هاشون میومد مریم داشت میخوابوندشون با دیدن من با گریه گفت نتونستم دلم طاقت نیاورد به صورتشون نگاه میکردم جیگرم کباب میشد اونا گناهی نداشتن مالک کمک کرد دراز بکــشم و محبوب گفت برو براش یچیزی بیار بخوره میگفتن مراد رو تو قفس انداختن وسط حیاط عمارت گذاشتن بچه هام سیر شدن ولی من دیگه نایی نداشتم و نفهمیدم حتی کی بیهوش شده ام یا خوابیدم فقط حس میکردم یکی سـیـنه امو تو دهن بچه ها میزاره و اونا شیر میخورن ولی نمیتونستم تکون بخورم صدای مالک بیدارم کرد خورشید تو صورتم میخورد گفت تا صبح از اینجا تکون نخوزدم نتونستم برم ترسیدم بیام و نباشی ترسیدم چشم هامو ببندم و ببینم نیستی تو جا نشستم و دیدم محبوب و مریم پایین پاهام خوابیدن خنده ام گرفت چقدر ادم های خوبی کنارم بودن اونا نعمت هایی بودن که خدا نصیبم کرده بود ..مالک اروم گفت تمام شب تا صبح شیر خوردن و خوابیدن این زن فرشته خداست که روی زمین تو ندیدی چطور بچه هارو زیر چادرش اورد اینجا شوهرش رفته بود نفت بگیره بچه هارو برداشته بود و اومده بود فرصت نکرده بود دمپایی پاش کنه تمام راه رو دویده بود مریم روی سینه ام گزاشتشون و نگاهشون کردم چقدر کوچیک و مظلوم بودن مثل بچه گربه شیر میخوردن گریه میکردم و میخندیدم باورم نمیشد بقدری هیجان زده بودم که باورم نمیشد بقدری گرسنه بودن و تند تند شیر میخوردن و من گریه میکردم محبوب سرمو گرفته بود به خودش چسبونده بود و گریه میکرد مریم پایین پاهام گریه میکرد
ادامه ساعت ۱۶ عصر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از خوردن غذاهای تکراری و برنجی و پختن مرغ تکراری خسته شدی؟😥😮💨
مهمون که میاد فوری بساط برنج و مرغ رو حاضر میکنی!؟ 🙃
بیا اینجا کلی دستورالعمل های جدید و به روز داریم👌😍
✅غذاهای ۳۰ دقیقه ای ویژه شاغلین👌
✅آموزش غذاهای نونی 🫔سه سوته⏰ و ارزون و مقرون به صرفه🤑
✅انواع کتلت،شامی،کوکو و اسنک و پیراشکی 🥟🌮🌭
https://eitaa.com/joinchat/3836478276C90cafec54f
☝️بزرگترین دورهمی اشپزها👆
30.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی
#دمنوش_ولیک_قرمز
خواص :
۱-تقویت قلب و عروق
۲-کاهش فشار خون
۳-آرامبخش
۴-بهبود گوارش
۵-آنتیاکسیدان قوی
۶-تقویت سیستم ایمنی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
952_60845868568918.mp3
8.09M
🎶 نام آهنگ: پیش تو
🗣 نام خواننده: شادمهر
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🧡💚💙💛💜❤️💚💙❤️💛
✅️ متفاوت ترین کانال آشپزی در ایران
همراهم باشید 👇 با آموزش انواع
نان 🥐
شیرینی🎂
دسر🍧
ژله 🍣
پیتزا 🍕
سالاد🥗
فینگرفود🥯
غذاهای مجلسی و ملل👌😋
✅️ بهترین دستورپخت غذاهای خوشمزه رو اینجا پیدا کن! 🍳 با ما آشپزی کردن یه تجربه شیرین میشه🥰
https://eitaa.com/joinchat/3891921352C745efbe15a
تا دیر نشده بزن رو لینک ☝️☝️