#شوهراهوخانم
#پارت193
با همه متانت و نجابتی اش که مانند لنگر کشتی او را در مسیر سنگینی رو کرده بود هر وقت می شنیدم در خانه، یا حتی دورتر از آن، سر خیابان جهاز می بردند، مانند هر زن یا دختر دیگر چادر روی سر میانداخت. و سر ازز پا نشناخته بتماشا می رفت تا ببیند خوانچه ها چند تاست، در آنها چیست و بخت عروس ظاهرا در چه کفه ایست. او که خود هنگام شوهر کردن جز یک لحاف و دشک سبک، بادیه مسی و خرت و خورت ناقابل دیگر، چیزی که می شود به نام جهاز بر آن نهاد همراه نداشت، حالا بعد از چند سال زندگی در شهر و نشست و برخاست با خانواده ها. بخوبی می دانست که این مسئلله برای دختر چه مهمی دارد و حتی در زندگی آینده یا چه نقشی بازی می کند. طبق این غریزه مادر-فرزندی او البته تا این موقع خوابب نببود. از اثاثیه خانه تا آنجا که دستش گرفته بود به نیت کلارا نشان کرده یا کنار گذاشته بود. از ایین اثاثیه و اشیا مخصوص ها در اختیار هما بود که گرفتن آن بدون حقه ها و بهانه های یا حتی دعوا و اوقات تلخی دو جانبه میسر نبود. از آن گذشته برای وی جسته گریخته از بازار چیزهایی خریده بود که از وجود پاره ای از آنها هنوز خود او خبر نداشت. کلارا وسائل حمـ ـام و حتی لباس اولین بچه اش تکمیل بود. طبق گفته آنها که یک پیراهن بیشتر کرده بود دختر میباید در خانه شوهر تا بیست سال چیزی لازم نباشد! او نیز از تخـته تنباکو و کیسه قندی گرفته تا بند تنبان و حتی چوب گربه زنی نورچشمی خود را فراهم کرده بود. اما کی را میخواست فریب بدهد، هیچکدام از وسائلل او خوانچه پر کن نبودند، کلارا به چیزهای مهمتری نیاز داشت. سخن دختری که پیش آمد سید میران تا ته فکر آهو را خواند و بر همین اساس در موقعیتی که زن باز به ایوان سرکشی کرد گفت:
- باید بیشتر بفکر زندگی بود. خانبابا حاضر شده بیاید به شهر و عوض بدهی اش در دکان کار کند. اما نظر من اینست که مایه دست کوچکی برایش درست کنم تا بکمک برادرش در همان دهات خالصه دوره گردی و پیله وری کنند و بتواتر قرضشان را بدهند.
آهو باطاق آمد:
- چی، تو برا خانبابا مایه دست درست کنی؟! یک لاش نرسید، دو لاش آمد سر آمد. از یکطرف می نالی که دارند تو را غارت می کنند و از طرف دیگر به آن میدان می دهی که باز هم بیشتر خیز بردند. پس بگو کرم از خود درخت است. به یاد کی، به عشق چی می خواهی اینکار را بکنی؟ مایه دست را خواهند خورد و آبی هم رویش. هر سگی، بداند که از این دو برادر استخوانی طلب دارد. به محضی که ## و خوارجین آن ها را ببینند جلویشان را سد می کنند. نه، نه، مشهدی، اگر هم چنین چیزی را به تو تلقین کرده است دستم بدامنت اگر بحرفش بنی.
سید میران نیم خیز شد، سیـ ـگاری آتش زد و با خوش خلقی زیرکانه ای گفت:
- داستان من داستان ملا جعفر خروس باز است که پاره ای وقتها مرحوم کربلائی عباس تعریف می کرد، اگر یادت باشد.
- چطور ممکن است یادم نباشد. مردی بود خادم مسجد، اما قمارباز ورند و همه سر حریف. روزی از روزها هنگام گستردن جانماز آقا ورقهای گنجفه از جیب بغـ ـلش به زمین می ریزد. با شتاب آن را جمع می کند و در حالی که باز در جیب می گذارد میگوید، لعنت خدا بر کسی که اینها را به دست من داد.
سید میران باقی تمثیل را تمام کرد:
- آقا می پرسد اگر بد است چرا دور نمیریزی که دوباره در جیب می گذاری؟ میگوید: آخر اسراف حرام است. – اما ضعیفه، نه، تو مو را می بینیو من پیچش مو را. در اینکار راز دیگری نیز هست که من نمیخواهم به کسی گفته باشم. وای اگر بعد از بیست سال تلخ و شیرین و همه جور امتجان بد و خوب به تو اعتماد نکنم پس دیگر به کی بکنم؟ من هیچ وقت کارم کَنره ای و بدون نقشه نبوده است. میدانی که جافِر چند ماهی است که پایش از شهر بریده شده است. از قصر شیرین که برمی گردد یکسره به ده میرود. مامورین مرزبانی و گمرک به او مظنون شده اند
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#شوهراهوخانم
#پارت194
و روی این اصل ما ناگزیریم بکار خود ترتیب دیگری بدهیم، ترتیبی می دهد که اگر خانبابا و براخاست همت کنند و پیش بیایند هم نان در روغن ریخته شود و هم ما بنوائی ببیند. الاغ زبر و زرنگی برای آنها باید با مقداری قند و چای و سوزن و سنجاق، سقز و احیانا چند گز چیت «بکش- مدر» و سایر چیزهایی که یک فروشنده باشد، خرید کنند، تا ببرند برای فروشند. بقول کریمخان زند سی دستگاه می گیرند و سی مصرف می کنند. بدهی آنها را هم به بخشیدم. فقط در عوض هر بار که به شهر میاند دو سه توپ با جنس بیاورند. (آهو به او نزدیک تر شد و رازدارانه گوش فرا داد.) این برای آنها راحت تر و بی خطر از آب خوردن است. داخل پالان الاغ هر چقدر هم ریز و کوچک باشد تا سه توپ پارچه می توان جا داد. تو به این پخمگی ظاهری براخاص نگاه نکن، از آن موش مرده هائیست که سقّر را از دهان شیطان می دزدد. این حرف را که میزنم از او تجربه دارم. (آهو با فروبستن چشمان به طور نیمبند گفته ی او را تصدیق کرد). گیرم برای خوب راه و روال کار به دستشان بیاید و مامورین نواقل و مفتشین دمِ دروازه بدیدن آنها عادت کنند چند سفر اول لازم داشته باشند دست خالی به شهر بیایند. بدهی آنها را هم به بخشیدم. فقط در عوض هر بار که به شهر میاند دو سه توپ با جنس بیاورند. (آهو به او نزدیک تر شد و رازدارانه گوش فرا داد.) این برای آنها راحت تر و بی خطر از آب خوردن است. داخل پالان الاغ هر چقدر هم ریز و کوچک باشد تا سه توپ پارچه می توان جا داد. تو به این پخمگی ظاهری براخاص نگاه نکن، از آن موش مرده هائیست که سقّر را از دهان شیطان می دزدد. این حرف را که میزنم از او تجربه دارم. (آهو با فروبستن چشمان به طور نیمبند گفته ی او را تصدیق کرد). گیرم برای خوب راه و روال کار به دستشان بیاید و مامورین نواقل و مفتشین دمِ دروازه بدیدن آنها عادت کنند چند سفر اول لازم داشته باشند دست خالی به شهر بیایند. بدهی آنها را هم به بخشیدم. فقط در عوض هر بار که به شهر میاند دو سه توپ با جنس بیاورند. (آهو به او نزدیک تر شد و رازدارانه گوش فرا داد.) این برای آنها راحت تر و بی خطر از آب خوردن است. داخل پالان الاغ هر چقدر هم ریز و کوچک باشد تا سه توپ پارچه می توان جا داد. تو به این پخمگی ظاهری براخاص نگاه نکن، از آن موش مرده هائیست که سقّر را از دهان شیطان می دزدد. این حرف را که میزنم از او تجربه دارم. (آهو با فروبستن چشمان به طور نیمبند گفته ی او را تصدیق کرد). گیرم برای خوب راه و روال کار به دستشان بیاید و مامورین نواقل و مفتشین دمِ دروازه بدیدن آنها عادت کنند چند سفر اول لازم داشته باشند دست خالی به شهر بیایند. ) این برای آنها راحت تر و بی خطر از آب خوردن است. داخل پالان الاغ هر چقدر هم ریز و کوچک باشد تا سه توپ پارچه می توان جا داد. تو به این پخمگی ظاهری براخاص نگاه نکن، از آن موش مرده هائیست که سقّر را از دهان شیطان می دزدد. این حرف را که میزنم از او تجربه دارم. (آهو با فروبستن چشمان به طور نیمبند گفته ی او را تصدیق کرد). گیرم برای خوب راه و روال کار به دستشان بیاید و مامورین نواقل و مفتشین دمِ دروازه بدیدن آنها عادت کنند چند سفر اول لازم داشته باشند دست خالی به شهر بیایند. ) این برای آنها راحت تر و بی خطر از آب خوردن است. داخل پالان الاغ هر چقدر هم ریز و کوچک باشد تا سه توپ پارچه می توان جا داد. تو به این پخمگی ظاهری براخاص نگاه نکن، از آن موش مرده هائیست که سقّر را از دهان شیطان می دزدد. این حرف را که میزنم از او تجربه دارم. (آهو با فروبستن چشمان به طور نیمبند گفته ی او را تصدیق کرد). گیرم برای خوب راه و روال کار به دستشان بیاید و مامورین نواقل و مفتشین دمِ دروازه بدیدن آنها عادت کنند چند سفر اول لازم داشته باشند دست خالی به شهر بیایند. (آهو با فروبستن چشمان به طور نیمبند گفته ی او را تصدیق کرد). گیرم برای خوب راه و روال کار به دستشان بیاید و مامورین نواقل و مفتشین دمِ دروازه بدیدن آنها عادت کنند چند سفر اول لازم داشته باشند دست خالی به شهر بیایند. (آهو با فروبستن چشمان به طور نیمبند گفته ی او را تصدیق کرد). گیرم برای خوب راه و روال کار به دستشان بیاید و مامورین نواقل و مفتشین دمِ دروازه بدیدن آنها عادت کنند چند سفر اول لازم داشته باشند دست خالی به شهر بیایند.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
💫شــبــتــون پـــراز 🌟ستاره هایی باشہ کہ هرشب 💫بہ خدا سفارشتونو میکنن 🌟الهی حاجت دلتون براورده بشہ 💫رویــاهـاتـون شـیـریــن 💫با آرزوی قبولی طاعات و 🌟عــبــادات شـمــا خــوبــان 💫شبتون پُر از نگاه مهربون خدا ️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
💌؛ ≼ یاد من باشد امروز دم صبح،
جور دیگر باشم...
بد نگویم به هوا، آب، زمین!
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت...
#فریدون_مشیری ≽
🌤ســلام،آدینه تون بخیر ، روزتون پر از اتفاقات خوب🌱
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
به خورشید سلام کن
جادوی زندگی را دریاب..
نفس بکش این حس ناب زنده بودن را
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوستالژی روزهای جمعه ❤️
قصه های تا به تا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آشپزی_چینی
به پیشنهاد زیادتون بازهم قسمت دیگه ای از آشپزی های این خانوم پرتلاش چینی روگذاشتم.
نمیدونم صرفاشغل خانوم بلاگریه یاواقعاازاین طبیعت بکرو زیبا و ازسادگی محض این محیط نهایت لذت و استفاده رومیبره الاایهاالحال هرچی که هست همه جای دنیا زن ها یه شکلن زیبا،جسور،قوی وپرتلاش😎♥️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
8371363222806.mp3
4.04M
#هر_روز_یک_جزء
🛑📖 #تندخوانی(تحدیر) جزء سی قرآن کریم
⏱زمان:۳۳دقیقه
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
50.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_نوستالژی_وخاطره_انگیزسالهای_دورازخانه_قسمت_شصتوهفتم😍
فروارد کن برااونکه باهم توبچگی اوشین میدیدین😍🌺
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
بهترین گوشه ی دنیا خانه ایست که کودکی هایت میان باغچهٔ گل هایش نفس میکشد
بهترین کاخ دنیا رو هم که برایت بسازند
هیچ کجا خانهٔ پدریت نخواهد شد
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#داستان_کوتاه ❣
روزی کسی به خیام خردمند که
دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت
گفت: شما به یاد دارید
دقیقا پدر بزرگ من چه زمانی درگذشت؟
خیام پرسید: این پرسش برای چیست؟
آن جوان گفت:
من تاریخ درگذشت همه خویشانم را
بدست آورده ام و می خواهم
روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان
دعا کنم و خیرات دهم و...
خیام خندید و گفت:
آدم بدبختی هستی
خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی
و دست زندگان و مستمندان را بگیری
تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی...
بعد پشتش را به او کرد و گفت
مرا با مرده پرستان کاری نیست
و از او دور شد.
همه ی ما باید ارزش زندگی را بدانیم
و برای شـادی هم بکوشیم...
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه ها یادآور مسعود روشن پژوه و سرکار گذاشتن بچه ها تو مسابقه محله است😀
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
هیچی اندازه یه چای نمیتونه حال ادموخوب کنه.
مخصوصا ازاون چای هاکه عطرقدیمارومیده
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#حکایت
با هزاران وسیله خدا روزی می رساند !
مى نويسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و آن مرغ بريان كرده كه جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند.
دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند، يك مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت، سلطان با وزراء و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره مى كند و به دهان آن مرد مى گذارد تا وقتى كه سير شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست و پايش را گشودند و از حالت او پرسيدند؟ گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند، اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مى آيد، چيزى براى من مى آورد و مرا سير مى كند و مى رود.
سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرده گفت در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در همچنین موقعیتی می رساند. پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟ ترك سلطنت كرد و رفت در گوشه اى مشغول عبادت شد، تا از دنيا رفت.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
حال، دلتون، خوب،خوب،خوب
❣❣شبتون دلنشین ❣❣
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
‹ دیروز را رها کن ، از اهالی امروز باشˇ◡ˇ🌼 ›
'صبح بخیر'🌝🌷
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
یادش بخیر پول توجیبی مون رو میانداختیم تو قلک پسانداز شه که هرچه دوست داشتی باهاش بخریم.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آشپزی_چینی
به پیشنهاد زیادتون بازهم قسمت دیگه ای از آشپزی های این خانوم پرتلاش چینی روگذاشتم.
نمیدونم صرفاشغل خانوم بلاگریه یاواقعاازاین طبیعت بکرو زیبا و ازسادگی محض این محیط نهایت لذت و استفاده رومیبره الاایهاالحال هرچی که هست همه جای دنیا زن ها یه شکلن زیبا،جسور،قوی وپرتلاش😎♥️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
8358353866167.mp3
7.5M
اشک من #گلپا
✌مروری بر خاطرات✌
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
47.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_نوستالژی_وخاطره_انگیزسالهای_دورازخانه_قسمت_شصتوهشتم😍
فروارد کن برااونکه باهم توبچگی اوشین میدیدین😍🌺
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#میدونستی⁉️
🏛روزگاری در ایران نرخها به قدری ثبات داشت که اقلام با قیمتهاشان نامگذاری میشدند.
مثلٱ به کاغذهای خطدار بزرگ میگفتند «کاغذ دهشاهی» و یا به آدامس خروس نشان هم «آدامس دهشاهی» میگفتند و یا کلوچه لاهیجان «کلوچه پنج زاری» نامیده میشد حتی آدمهای بیارزش نیز با نرخ معروف خودشان «دوزاری» شناخته میشدند.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
✨﷽✨
#پندانه
✅اندازه نگه دار که اندازه نکوست
✍همسایه نیازمندی داشتیم که روزی از مادرم کاسهای نخود خواست.
مادرم به او از منزل نخود داد، چون پدرم اختیار بخشش از منزل را به مادرم داده بود.
10 روز گذشت، باز آن زن برای نخود به خانۀ ما آمد و مادرم کاسهای نخود به او داد.
گفتم:
مادر! این همسایۀ ما خیلی اهل اسراف است؛ یک کاسه نخود را ما دو ماه میخوریم ولی آنها 1٠ روزه اسراف و تمام میکنند.
مادرم گفت:
پسرم! اشتباه فکر نکن، ما هر روز برنج میخوریم و آنان مثل ما برنج ندارند و هر روز آش میخورند.
ما از روی میلمان غذای بابمیل خود میپزیم ولی آنان از روی آنچه در خانه دارند، غذا درست میکنند؛ پس برنامۀ غذایی ما از روی میل ماست و برنامۀ غذایی آنان از روی آنچه در خانه دارند.
درنتیجه ما اسراف میکنیم، نه آنان!
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از کارتونهای دهه هفتادی
افسانه زورو 😍
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f