eitaa logo
نوستالژی
60.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
یه زمانی هرکی ضبط صوت خونه‌ش گنده‌تر بود باکلاستر بود. اگه ضبطشون همزمان 5 تا سی‌دی میخورد که دیگه انگار طرف سفینه‌ی فضایی داره؛ از بس خفن بود! •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
📜#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #گلچهره #قسمت_هجدهم اون مرد که بعدها فهمیدم اسمش اسماعیله نزدیکم شد و ک
📜 چرا تابحال یادم نبود خدایا بچم کجاست. باشتاب سمت در رفتم و دستگیره رو فشار دادم باز نشد انگار قفل بود اره قفل بود.در و به روی من قفل کرده بودند باعجله پشت پنجره رفتم و با گریه فریاد زدم. درو باز کنید چرا زندانیم کردید لعنتیا بچمو بدید خسرو خسرو. و با صدای بلند گریه کردم. زمان زیادی طول نکشید که یه زنی جلو اومد و گفت چه خبرته دختر جان مگه اینجا سر جالیزه چرا فریاد میکشی. گفتم چرا درو بستید به روم؟گفت اسماعیل خان دستور دادند ماهم اطاعت کردیم. گفتم بچمو کجا بردید گفت بچت همینجاست تو بیهوش بودی نمیتونستی بهش برسی من بردمش پیش خودم گرسنه بود. گفتم باشه برو بیارش.گفت الان نمیتونم، یکم صبر کن اسماعیل خان خودش میاد باید اجازه بده تا بتونم بیارم ولی نگران نباش حالش خوبه و الانم راحت خوابیده. گفتم تورو خدا یه لحظه بیار بچمو ببینم گفت جاش خوبه تو به فکر توراهیت باش. یه لحظه دستمو روی شکمم گذاشتم انگار بودن این طفل بهم ارامش داد. گفتم پس این اسماعیل خان کی میاد؟ اصلا چرا منو اینجا اورده؟ شماکی هستید؟ چرا شوهرمو کشتید. با صدای بلند و کلافه ای گفت بزار خودش که اومد ازش بپرس و رفت از پشت به رفتنش خیره شدم. لهجه عجیبی داشت حس میکردم که همشهریه ما نیست اصلا حتی سرو وضع لباساش هم به ما نمیخورد. رفتو برام کمی نون و ماست اورد نگران خسرو و اینده نامعلومم بودم حس میکردم چیزی از گلوم پایین نمیره اما دلم به حال طفل معصوم توی شکمم سوخت و خوردم. چند ساعتی که گذشت دوباره اومد ازش خواستم اجازه بده برم دستشویی اول گفت نه اجازه ندارم ولی بعد گفتم اخه باردارم چطوری میتونم خودمو خالی نکنم همه شکمم ورم داره حتی نمیتونم بشینم میترسم فرش اتاقو نجس کنم. چند لحظه بهم خیره شد و ازم قول گرفت بدون اینکه فضولی کنم یا فکر فرار به سرم بزنه برم ته حیاط که دستشویی داشت. منم بهش گفتم وقتی بچم دست شماست من کجا میتونم برم بدون بچم؟ اونم در حالی ک شوهرمو خانوادشو کشتید به چه پناهی برم. انگار که کمی اروم شده بود قبول کرد و من رفتم کارمو انجام دادم. بدم ازش نمیومد بهش نمیخورد ادم بدی باشه هرچی بود از اکرم بهتر بود. توی راه برگشت به اتاق بهش گفتم شما زن اسماعیل هستی؟ اما هیچ جوابی نداد گفتم بچه داری؟ بازم فقط جوابم سکوت بود، دلم میخوست خسرو رو ببینم. توی چشماش نگاه کردم و گفتم ترو خدا مگه تو مادر نیستی حال منو بفهمی . من هیچ کسو تو دنیا ندارم فقط شوهرم بود که اسماعیل خان کشتش من موندم و اون بچه ک دست تو هست و این طفل معصوم تو شکمم دارم از دوریه بچم میمیرم بزار فقط از دور ببینمش. اینارو ک میگفتم اشکام بی اختیار میریخت. انگار دلش به رحم اومد گفت فقط از دور. گفتم باشه باشه از دور. گفت دنبال من بیا تند تند میرفتم انگار بال در اورده بودم و پرواز میکردم. پشت ساختمون یه ساختمون دیگه بود که ازون جلویی خیلی بزرگتر و قشنگ تر بود که من ندیده بودمش. رفتیم داخل و پشت پنجره گفت وایسا تا برم پرده رو کنار بزنم رفت و چند لحظه بعد پرده سفید گل آبی رو کنار زد نور توی شیشه بود. ونمیتونستم خوب ببینم سرمو به شیشه چسبوندم و دستمو دوطرف شیشه گذاشتم. کنار اتاق گهواره قشنگ چوبی بود و صورت خسرو رو دیدم که توی خواب اروم اروم بود بازم اختیار اشکامو از دست دادم از پشت شیشه قربون صدقش رفتم و باهاش تو دلم حرف زدم. ادامه ساعت ۹ صبح فردا •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
طعم پنیر‌ها چقد فرق داشت نه؟ شما هم پنیر خالی‌خالی میخوردین؟ کدوم یکی از خوراکی‌های اونموقع موردعلاقتون بود که دوست دارین دوباره تکرار بشه؟ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
یادتونه؟ بی سر و صدا وسايلتونو جمع کنيد، با صف بريد توو حياط، امروز معلم نداريد یادش بخیر ... یادتونه؟ توو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان باید نفر وسطی میرفت زیر میز  :| یادتونه؟ نوک مداد قرمزای سوسمار که زبون میزدی خوشرنگ تر میشد  یادتونه؟ موقع امتحان باید کیف میذاشتیم بینمون که تقلب نکنیم  :)) یادتونه؟ یه مدت از این مداد تراشای رومیزی مد شده بود هر کی از اونا داشت خیلی با کلاس بود  ؛)) یادتونه؟ پاک کن های جوهری ک یه طرفش قرمز بود و یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش میخواستیم خودکار رو پاک کنیم همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره میکردیم یا سیاه و کثیف می شد  :| یادتونه؟ گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون نقاشی میکشیدیم بعد تند برگ میزدیم می شد انیمیشن  :))))) یادتونه؟ زنگ تفریح ک تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم یادتونه؟ تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم. یادتونه؟ وقتی معلم می گفت برو گچ بیار انگار مشعل المپیک دستمون میدادن  !! ‌آره یاد همه اون دوران بخیر... ما اینجاییم تا اون دوران رو براتون زنده نگه داریم و با کلی کلیپ و عکسای نوستالژی گذشته هامونو ورق بزنیم🌹😊 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
زمانی بود که هرکسی دوربین عکاسی نداشت وقتی بهت میگفتن بیا میخواهیم عکس بگیریم دوست داشتی تمام دارایی وداشته هات رو بیاری تو عکس ❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا در این شب زیبا برای دوستانم آرزو میکنم خانه قلبشان پر باشد از گلهای ياس نغمه خوان خانه قلبشان عاشقانه باغ احساسشان پراز گلهای ناز همچو قالی پر از نقش و نگار.... شبتون پر از آرامش الهی♥️🌙 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🌸ســــــلام ☕️صبح زیبایتان آڪنده از 🌸شـادی هـای بی پایان ☕️عمرتان جاویـدان 🌸امیـــــدوارم ☕️زیبـاترین لبخندها برلبانتان 🌸بالاترین دست‌ها نگهبانتان ☕️قشنگترین چشمها بدرقۂ راهتان •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
16.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر به کودکی بازمی‌‌گشتیم، دنیا چه زیبا می‌شد. راستی و درستی و مهربانی، شاد بودن به کوچک‌ترین بهانه و فراموش کردن غم و غصه در کوتاه‌ترین زمان ممکن. کینه نداشتن از هیچ‌کس و بخشیدن زمین و زمان. قهر کردن‌هایی که الکی می‌گفتیم: قهر قهر تا روز قیامت… روز قیامت به فردا صبح هم نمی‌کشید. شب نشده آشتی می‌کردیم. دوستی‌هایمان از صمیم قلب و واقعی بود. نه برای صلاح و مصلحت و... این بود کودکی! •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f