اینا آخه چه حمومایی بود که مارو میبردن🤨
شبیه غسال خونه بود😄
فقط اون لگن قرمزه 😍
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#حکایت
زن نمی دانست که چه بکند ؟
خلق و خوی شوهرش او را به تنگ آورده بود ، همیشه می گفت و می خندید ، با بچه ها خوش و بش می کرد ،
ولی مدتی بود با کوچکترین مسئله عصبانی می شد و داد و فریاد می کرد !!!
زن روزی به نزد راهبی رفت تا از او کمک بگيرد ، او در کوهستان زندگی می کرد ، زن از راهب معجونی خواست تا شاید چاره ای کارش شود !
راهب نگاهی به زن کرد و گفت : چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است !.
ببر کوهستان !! آن حیوان بسیار وحشی است !! و هر وقت تار مویی از سبیل ببر وحشی را آوردی برایت معجونی می سازم تا شوهرت با تو مهربان شود .... زن با ناامیدی به خانه اش برگشت .
غذایی را آماده کرد و روانه ی کوهستان شد ، خود را به نزدیکی غار رساند ، از شدت ترس بدنش می لرزید اما مقاومت کرد .. آن شب ببر بیرون نیامد !.
چندین شب به همین منوال گذشت هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد ، بلاخره ببر وحشی غرش کنان از غار بیرون آمد و ایستاد و به اطراف نگاه کرد !.
هر شب که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند ....
چهار ماه طول کشید تا ببر به واسطه ی بوی غذا به زن نزدیک شد ، و آرام آرام شروع به خوردن کرد . مدتی گذشت ....
طوری بود که ببر بر سر راه زن می ایستاد و منتظر می ماند زن خود را به ببر نزدیک تر میکرد و سر او را نوازش می کرد و به ملایمت به او غذا می داد
هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جویی ، ترس و وحشتی در میان نبود و بر خلاف دشواری و سختی راه هر شب آن زن برای ببر غذا می برد و سر او را در دامن خود می گذاشت ، دست نوازش بر مویش می کشید ....!!!!
بلاخره یک شب زن با ملایمت تار مویی از سبیل ببر کند ، و شادمان نزد آن راهب رفت .... فکر می کنید آن راهب چه کرد ؟؟؟
نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود ..
زن ، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید . راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت :
آیا ”مرد تو " از آن ببر کوهستان بدتر است ؟؟ تو نیرویی داری که از وجود آن بی خبری !!
با صبر و حوصله ، عشق و محبت توانستی آن حیوان را رام کنی !!! مهار خشم شوهرت در دستان توست ،پس محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز ..
دکترامیرعلی بابایی :
ﺯﻧﺎﻥ ، ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ :
- ﻣﻘﺎﻭﻡ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؛ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯿﮑﻪ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ
ﺭﺍ ﺩﻭﺍﻡ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ.
- ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﻭﺭ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؛ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﻭﻏﯽ
ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ .
- ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﮑﺎﺭ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؛ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻫﯿﭻ ﺍﻫﺎﻧﺘﯽ ﺭﺍ
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ.
اما ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻧﺪ :
- ﺩﺭﻭﻍ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ .
- ﻣﺸﮑﻼﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ.
- ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ.
- ﺯﯾﺮﺍ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﻭﺭﺯﻧﺪ.
ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﮕﯿﺮ .. .
- ﺗﻤﺎﻡ ﺯﯾﺒﺎﯾﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ ﺑﺎﻧﻮ ..... .
- ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟ !
- ﺍﯾﻦ، ﮐﻢ ﻣﻘﺎﻣﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ....
- ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﯽ ﻣﻨﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﯽ. ..
- ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ، ﺍﻣﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻨﺰﻟﮕﺎﻩ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ
ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ . ....
- ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ. ...
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﯽ ﺳﻨﮕﯽ . .
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺖ ﺭﺍ .... .
ﺗﻮ ! - ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻮﯼ ... .
ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ
- ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ. ....
- ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺶ
ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
عکسی قدیمی از پشت صحنه «نوزادان» به کارگردانی ایرج طهماسب.
در کنار دنیا فنی زاده ، مرضیه محبوب و مریم سعادت
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آواز محمدرضا شجریان در مقبرةالشعرای تبریز
سال ۱۳۸۰
به سکوت سرد زمان به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی نه کسی را درد زمان
بهار مردمی ها دی شد
زمان مهربانی طی شد
وای از این دم سردی ها خدایا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
مـهربـان مـعبودم 🌙⭐️
شب خود و دوستانم را
بـه تـو میسپارم
آرزوهـایم زیاد است🌙⭐️
اما ناب ترین آرزویم🌙⭐️
نعمت سلامتیست
بـرای هـمه ی عـزیـزانم🌙⭐️
ان شـاءالله هـمیشه
سـلامت و شـاداب باشیـد🌙⭐️
شبتون بخیر و پراز آرامش الهی🌙
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
شادیاش
طلوعِ همه آفتابهاست
و صبحانه
و نانِ گرم
و پنجرهای که صبحگاهان
به هوای پاک گشوده میشود
و طراوتِ شمعدانیها
در پاشویهی حوض
صبحتون بخیر 🧡
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
12.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلطان تقلید صدای ایران
با این اجرای خارق العاده خاطرات دهه ۵۰ و ۶۰ را برای همه زنده کرد!😊👌
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
قدر شناس باشید.... - قدر شناس باشید.....mp3
4.36M
صبح 18 شهریور
#رادیو_مرسی
کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #مرجان #قسمت_بیستوپنجم حسام رفت تو فکر و چهرش رفت توهم ، منم ترجیح دادم
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#مرجان
#قسمت_بیستوششم
مینا یه جای دیگه دفترش نوشته بود :
"ما در درون سینه هوایی نهفته ایم
بر باد اگر روآد دل ما زان هوا رود.
میدونستم چه هوایی رو میگه ، میشناختمش ، مینا عاشق هیجان بود
، عاشق دیده شدن و ستوده شدن بود ،
با شناختی که از مینا داشتم حدس زدم مینافکر کرده زیباییش برای حسام عادی شده یا شاید زندگی با حسام برای مینا عادی شده بود و دلش یه اتفاق تازه میخواست. هرچی که بود مینا اشتباه بزرگی مرتکب شده بود
نمیدونستم حسام چیزی از اینا میدونه یا نه. ولی حالتاش اون شب یه جوری بود انگار حسام یه شکایی کرده بود، تصمیم گرفتم هرطور شده این "پ" رو پیدا کنم.
"مینا تو دفترش از عشق افسانه ایه" پ"
به خودش نوشته بود و حتی نوشته بود گاهی از این همه دوست داشتنش میترسم"
یه جا نوشته بود: "
امروز که رفتم کافه بهم گفت ای کاش میتونستم جلوی چشمای همه اینا رو بگیرم که نبیننت ، دلم نمیخواد چشم کسی بهت بیافته، دلم نمیخواد نگاه کسی روت باشه ، از یه ور خوشم میاد از این همه علاقه و توجه ، از یه ور میترسم ازین علاقه بی سرانجام و ممنوعه"
تو صفحه های بعدی نوشته بود:
عذاب وجدان داره خفم میکنه، نمیتونم تو چشم حسام نگاه کنم، وقتی نگاهش میکنم ازخودم بدم میاد.نمیتونم باهاش حرف بزنم، حسام هی به پر و پام میپیچه که چت شده ، از من ناراحتی؟
چی اذیتت میکنه؟ هی میپرسه چرا حالم خوب نیست؟ چرا از من فاصله میگیری؟
من چی باید بهش بگم؟
چی میتونم بهش بگم؟"
تو صفحات بعدی نوشته بود که قراره با حسام و بچه ها بیان ایران و پ وقتی اینو شنیده جنجال درست کرده که چون من نمیتونم بیام حق نداری بری و داشت
عملا تو کافه ابروریزی میکرد.
از نوشته های مینا فهمیده بودم که بیشتر مواقع "پ"
رو تو یه کافه میبینه و و حدس میزدم منظورش همون کافه تو پارک باشه،
چند باری از جلوش رد شده بودم ولی تا حالا تو نرفته بودم، دلم میخواست برم اونجا و اونجا رو از نزدیک ببینم.
یه شب از حسام پرسیدم اون کافه ای که مینا میگف زیاد میرم همین کافه تو پارک اون ور خیابونه؟
حسام سرشو بلند کرد و چند ثانیه مکث کرد و گفت چی گفته مگه؟
گفتم هیچی میگفت اونجا حوصلم که سر میره بچه ها رو میبرم پارک و اونجا یه کافه داره خودمم میشینم یه قهوه میخورم مردمو نگاه میکنم تا بچه ها بازی کنن، حسام گفت آره همونو میگه، اونجا رو دوست داشت،بعضی وقتا با دوستاش یا مامانای دوستای بچه ها میرفتن اونجا میگفت ما که میخوایم قهوه بخوریم بریم اونجا ، اینجوری پولش میره تو جیب هموطن خودمون.پرسیدم مگه کافه مال ایرانیاست؟
حسام گفت اره،دو تا ایرانی ان ، اونجارو اجاره کردن دارن کار میکنن.
گفتم میشناسیشون؟حسام گفت چطور مگه؟ گفتم همینجوری؛ آخه دوست داشتم بچه ها رو ببرم پارک و برم اونجا یه سر بزنم ولی اونا با من نیومدن، منم دیگه تنها نرفتم. حالا شاید خودم تنها رفتم.
حسام گفت باشه اگه دوست داری برو.
تصمیم گرفتم برم اونجا و یه سرو گوشی آب بدم شاید ازصاحبای کافه بتونم چیزی بپرسم بالاخره هم مینا پاتوقش
اونجا بوده و زیاد اونجا میرفته هم اینکه ایرانی بوده و احتمالش زیاده که بشناسنش.
یه روز بعد ازینکه بچه ها رو رسوندم رفتم اونجا و نشستم پشت میز یه پسر قد بلند و خوش قیافه اومد جلو و سلام کرد، منم سلام کردم، گفت از روسریتون حدس زدم ایرانی باشین، چون فقط ایرانیا اینجوری روسری سر میکنن و عربا و سایر مسلمونا حجاباشون با زنای ایرانی کاملا متفاوته.
گفتم ولی به شما نمیخورد ایرانی باشید،
خندید و گفت من دو رگه ام ، مادرم آلمانیه و پدرم ایرانی چند سالی ام ایران زندگی کردم ولی المانو برای زندگی ترجیح میدم به ایران.
گفتم من تازه اومدم اینجا، این کافه رم خواهرم بهم معرفی کرده خودش زیاد می اومد اینجا.
با خوشرویی گفت در هر صورت خوش اومدین.
سفارش دادم و وقتی داشت میرفت پرسیدم ببخشید میتونم بپرسم اسمتون چیه؟ گفت من امیرم گفتم ممنون امیر آقا.
اون روز فقط همینو فهمیدم و کس دیگه ای رو ندیدم به جز امیر.
چند روز بعد دوباره رفتم و امیر با سلام و علیک و احوالپرسی بهم فهموند که منو یادشه ، اون روز به جز امیر یه پسر دیگه ام تو کافه بود که حرفی نزد ولی از اوجایی که امیر بهش یه یه جمله فارسی گفت فهمیدم که اونم ایرانیه.
خیلی خوش قیافه و خوش تیپ بود و بور بود و انصافا بیشتر شبیه المانیا بود تا ایرانیا.
ادامه ساعت ۱۶ عصر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
23.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی
#ماهی_شکمپر
امروزم اومدیم با یه آشپزیای دیگه ی این مادربزرگ خنده رو و مهربونمون فقط اون لحظه که هم چای میخوره هم غذا درست میکنه😍😄
به نظر من غوره به ماهی نمیاد چون هردو خیلی سرده و فشاررومیندازه ولی ظاهرا که غذای جذاب و خوشمزه اییه
راستی بچه هامیدونید چرا چوب گذاشته تهه تابه🧐
بریم که بسازیمش😋
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
1_5033315377258439773.mp3
10.95M
عصر ما عصر فریبه عصر اسمای غریبه
عصر پژمردن گلدون چترای سیاه تو بارون
شهر ما سرش شلوغه وعده هاش همه دروغه
آسموناش پر دوده قلب عاشقاش كبوده
وعدهٔ ما لب دریا
شعر: مریم حیدرزاده
ملودی و تنظیم: رامین زمانی
خواننده: داریوش
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f