eitaa logo
نوستالژی
60.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت تا آنکه استاد خود را بالای سرش دید که با تعجب و حیرت او را نظاره می کرد. استاد پرسید: «برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟» شاگرد گفت: «برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم و برخورداری از لطف خداوند!» استاد گفت: «سوالی می پرسم پاسخ ده؟» شاگرد گفت: «با کمال میل، استاد.» استاد گفت: «اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟» شاگرد گفت: «خوب معلوم است استاد. برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم.» استاد گفت: «اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟» شاگردگفت: «خوب راستش نه...! نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!» استاد گفت: «حال اگر این مرغ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!» شاگرد گفت: «نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر خواهند بود!» استاد گفت: «پس تو نیز برای خداوند چنین باش! همیشه تلاش کن تا با ارزش تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقت توجه و لطف و رحمت او را بدست آوری. خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد. نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را...!» •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
امروز همه ی فرشته ها می گریند شمس و قمر و ارض و سما می گریند از بغصِ گلوی هر چه هستی پیداست در سوگِ امامِ مجتبی (ع) می گریند! ع🖤 💔 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 یه مدینه یه بقیعه ... 🎵 یه امامی که حرم نداره🥺 🎤 🏴 (ع)◼️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
پروردگارا 🙏 امشب هر کسی هر جایی هر مشکلی داره گره از کارش باز کن🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 شبتون بخیر🌙✨ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
⚘دوبـاره زندگی ⚘بلند شو و روزت را ⚘همانطوری بساز که دوست داری ⚘دوباره صبح شده ⚘یک شروع تازه ⚘ زمانی برای با هم بودن ⚘مهرورزی را دوره کردن ⚘از زندگی لذت بردن و ⚘گل خنده به یکدیگرهدیه دادن سلام صبحتون قشنگـــ❤️‍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه ی به یادموندنی مرحوم منوچهر نوذری با پسرش ایرج نوذری در صندلی داغ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
پاکسازی... خود - پاکسازی... خود.mp3
6.3M
صبح 24 شهریور کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #مرجان #قسمت_سیوهفتم شرایط علی رو گفتم و گفتم حالا میخواد بیاد خواستگاری
اون روز با ناراحتی از خونه مریم بیرون اومدم و تا خونه گریه کردم، چرا قرار نبود یه بار با دل خوش و مثل همه زنای عالم عقد کنم؟ فرداش صبح زود مریم زنگ زد و آدرس محضرو گرفت و گفت فردا میان دنبالم که ببرنم محضر، خوشحال شدم. فرداش لباس پوشیدم ، اماده شدم، مریم اینا اومدن و رفتیم محضر، مریم ناراحت بود، تو خودش بود و انگار منتظر تلنگری بود که اشکش بیاد. علی تنها اومده بود. یه بار دیگه نشستم پای سفره عقد بازم مثل بقیه عروسا نبودم ولی دلم به حضور علی گرم بود.. خطبه عقد خونده شد، یه نگاهی به علی کردم ، واقعا دوسش داشتم، علاقه ای که این بار فقط از سر شناخت بود، این بار کنار مردی بودم که اول شناختمش بعد عاشقش شدم. پس این بار قرار بر خوشبختی بود. چشمامو بستم و مامان و بابا و مینا رو دیدم که کنار مریم وایساده بودن و به ما نگاه میکردن، گفتم خدایا به امید خودت و بله رو گفتم. مریم و احمد اقا دست زدن، صحنه عجیبی بود، مریم دست میزد ولی جلوی اشکاشو نمیتونست بگیره. خواهرم نگران اینده من بود.بعد از عقد علی از همه دعوت کرد برای ناهار ولی مریم و احمد نیومدن و من و علی رفتیم ناهار خوردیم و بعدش رفتیم سر خاک مامان و بابا و مینا و بعدم سر خاک بابای علی شیرینی خریده بود و تو بهشت زهرا پخش میکرد ومی گفت زنده هاشون که نیومدن عروسی ما ، ما عروسیمونو آورریم پیش مرده هاشون، گفتم علی میگم بدشگون نباشه بعد عقد اومدیم قبرستون؟ علی گفت چه شگون بدی؟ اومدیم پیش کسایی که دوستمون داشتن، مطمئن باش دعاشون پشتمونه همشونه. بعد از اون باهم برگشتیم خونه ما. علی یه کیک خریده بود و داده بود روش بنویسن پیوندمان مبارک، گلم خریده بود،دوربین عکاسیشم آورده بود، اون شب برای خودمون اهنگ عروسی گذاشتیم و رقصیدیم و مراسم عقد گرفتیم، کیک خوردیم و کلی عکس یادگاری انداختیم. حتی علی دو تا حبه قند بالاسرمون گرفته بود و بهم میسابید و میگفت عروس رفته گل بیاره. گفتم علی ما بی کس ترین عروس و داماد دنیاییم، علی گفت خودمون میشیم کس خودمون.خیلی غریب بودیم اون شب، ولی دلمون بهم گرم بود، من دلم نمیخواست عروسی بگیریم، ولی علی گفت چند ماه بعد یه مهمونی کوچیک بگیریم بعد من برم خونه علی زندگی کنیم، گفت تا اون موقع وسایلامو جمع کنم و برای خونه یه فکری بکنم. با علی قرار گذاشتیم خونه مامان اینا رو بازسازی کنیم و بدیم اجاره. پنج شنبه ها علی همیشه میرفت دنبال آوا دخترش و اخر هفته باهم بودن و جمعه غروب میبرد میذاشتش خونه مادرش. اولین پنج شنبه بعد عقدمون گفت توام بیا بریم باهم اوا رو ببریم بیرون، اوا ام تورو ببینه. گفتم نه این هفته رم تنها برو دنبالش بذار فرصتی باشه تنهایی باهاش حرف بزنی و ذهنشو اماده کنی. علی موافقت کرد و تنها رفت و منم موندم خونه تا کارامو بکنم. یکی دو ساعت بعد علی تنها برگشت، گفتم چرا تنهایی ؟ گفت دیوونه بچه رو نداد، گفت من نمیزارم بچم یه لحظه ام کنار زن تو باشه، دیگه برو ور دل زنت فکر بچه منم از کلت بیرون کن.اگه میخواستم میتونستم برم کلانتری مامور بگیرم بچرو تحویلم بدن ولی گفتم ولش کن...علی گفت این الان خبر عقد مارو شنیده لجش دراومده میخواد حرصشو اینجوری خالی کنه. گفتم اگه دیگه بچه رو نده چی؟ گفت نمیتونه که، بعدم من اونو میشناسم دو روز بگذره به خاطر خود اوا ام که شده کوتاه میاد. تو اون مدت بیشتر شبا علی پیش من بود و اگر کاری پیش می اومد میرفت خونه خودش. حدود یه ماه از عقدمون گذشته بود و تو اون مدت علی اصلا خونه مادرو خواهراش نرفته بود. و هربار که زنگ میزدن و میگفتن بیا دلمون برات تنگ شده میگفت من بدون زنم نمیام، زنگ بزنیم قشنگ زنمو دعوت کنین باهم بیایم اونجا. یه بار خودم شنیدم مادرش گفت زن تو مارو ادم حساب نکرده، نگفته این مرد یه خانواده ای ام داره ، پاشده همینجوری اومده محضر عقد کرده. انگار همه لنگه خودش بی کسن. دلم خیلی شکسته بود ولی سعی میکردم جلوی علی بروز ندم. دلم میخواست بی دردسر میرفتیم سر خونه و زندگیمون حالا دیگه فهمیده بودم که همه اینا میتونه رو زندگیم تاثیر بزاره برای همین برام مهم نبود ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
22.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من همیشه انواع کلیپ ها از انواع جوجه ها رو دیدم ولی همیشه همون جوجه ی ساده رو درست میکنم چون واقعا گردو و اینا خیلی گرونن این بااین‌ همه وسایل باز خودش دوتا‌ غذا میشه😄 بااینحال به امتحانش میرزه‌ که یه بار درستش کنی.کیاتاحالا درست کردن؟؟؟ بریم که بسازیمش😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
464_20581578258263.mp3
9.83M
🎧 فوق زیبا🖤 🎵 و صلی الله علی الحسن 🎵 بنازم شیر جمل حسن 🎤 کربلایی 🏴 (ع)◼️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f