#شوهراهوخانم
#پارت139
در خانه، زنها بلافاصله دور آهو را که به تلخي و به صداي بلند مي گريست احاطه کردند. صفيه بانو که مي دانست سيدميران ديگر حتي از سر پيچ کوچه نيز رد شده است بي اعتنا به اينکه هما از اطاق خودش خواهد شنيد يا نه، با صداي زير دخترانه پشت سرش بانگ زد: -دست گل را به آب داده اي و اين هم جوابي است که به او مي دهي: تو بزن زار خود، من مي کنم کار خود- به خدا شما مردها، خوبتان را بايد با طلاي سفيد خريد و با نفت سايه اتش زد. آخر زن به اين خوبي و نازنيني چه عيبي داشت که رفتي هوو به سرش اوردي! اخر شما مردها چرا اينقدر حق نشناس و بي صفت هستيد؛ واه خدا به دور! خدا به دور! بايد گفت که دل پري اين زن البته از کار داماد سر به سر نيست شده ي خودش که بدترين بدبختي ها را به سر دخترش اورده بود نيز بود. به هر حال آهو سر را بر زانو نهاده بود و بي توجه به دلداري همسايه ها مثل ابر بهار مي گريست. کوشش زن ها بالاخره فايده کرد و آهو ساکت گرديد. قليـ ـاني چاق و به دستش داده شد. همسايه ها در حالي که کاري از دستشان ساخته نبود به بخت او و بازي روزگار مي انديشيدند. همه ماتمزده سکوت کرده بودند. بالاخره خورشيد خانم به زبان درآمد و پرسيد: -چطور فهميديد که عقدش کرده است؟ حاجيه جوب داد: -من همان ساعتي که هما لب حوض صحبت از محضر کرد يقينم شد که عقدش کرده است نه صيغه. چه که در محضر صيغه کردن قانوني نيست، جرم است. بعدش هم داداش را فرستادم و معلوم شد حدسم دروغ نبوده است. خورشيد خانم از روي طعنه وتمسخر- -حتي نکردند يک چارک نقل يا دست کم کشش ناقابل بخرند و قسمت کنند تا لاقل دهاني شيرين کرده باشيم. اگر نقل کردي هم خريده بودند باز حرفي نداشتيم. حاجيه گفت: -اين زن لياقت نقل کردي را هم ندارد. با حلوايش دهان شيرين خواهيم کرد، انشاءالله خودم حلوايش را بپزم. او در اين خانه نمي تواند پا بگيرد. آهو خانم که هنوز بغض در گلويش بود گفت: -مرا بگو که دلم براي اين زن سوخت. او را بدبخت و فلک زده تصور مي کردم. به من مي گفت مثل سنگي که از دهانه ي قلماسنگ پرتاب شده باشد روي هوا بي مقصد مي روم، هيچ معلوم نيست کجا بيفتم. حالا برويد به او بگوئيد چرا توي همه ي جاها به آشيانه ي آهو افتادي که چهارتا بچه دارد؟! با قيافه ي بيچاره اي دوباره خواست گريه بيفتد، حاجيه با دستپاچگي به کمکش دويد. دختر نقره خانم از شدت تاثر مچاله شده بود. اين موجود حساس و غمخوار با آنکه گوشهايش سنگين بود از حالات چهره و اشارات زن ها همه چيز را مي فهميد. دختر خورشيد با اثري از يک خنده ي بي معني و کج معوج در دور دهان و تمام صورت با کمـ ـروئي و به طور نامهفوم گفت: -وقتي صداي گريه ي خانم بلند شد هما لب حوض بود، از ترس و خجلت سوسک شد و چپيد بيخ اطاق و در راه هم به روي خودش بست. حاجيه به گفته ي او اعتراض کرد: -نه، خاطر مبارک آسوده باشد. اين زن نه ترس سرش مي شود و نه خجلت. و اگر مي بيني يک ساعت است از اطاقش بيرون نمي ايد، نشسته است تا براي فريب باز هم بيشتر اين مرد خودش را آرايش کند.بيست روز با عزت و احترام هر چه تمام تر خانم در خانه اش از او پذيرايي کرد، اين هم مزد دستش؛ دست در کاسه مشت بر پيشاني! خورشيد خانم- او اگر خجلت سرش مي شد هيچ وقت رضايت به يک چنين عمل زشت و ناروائي نمي داد. يکي نيست ازش بپرسد مگر شوهر براي تو قحط بود که آمدي خاک توي کاسه کنداله ي زني ريختي که تا به حال مورچه اي را از خودش نرنجانده است. الهي مرد ريشت بشود پنبه، اين چه کاري بود که کردي
@sonnatiii
#شوهراهوخانم
#پارت139
آهو و همسایه ها زمانی که هما از کار نیم ساعته حرکت و نظافت بدون و تنبله با طاق وارد شده بود بارها شنیده بودند که سید با خوشروئی و صفای یک عیسوی تمام عیار به او سلام کرده بود :
- صبح شما بخیر!
یا این که جواب سلام او را داده بود :
- علیک السلام خانم تمام. حال امروز شما چطوری؟
آن گاه با گرمی و بشاشتی هر چه تمام تر برایش در فنجان چای یا شیر ریخته بود. ایّامی که شب ها را در اطاق می خوابیدند او حتی ابائی نداشت که رختخواب وی را نیز جمع کند. همه از هر چیز او خوشش آمده بود از این یک کار او بی آن که دلیلش را بداند باطناً نفرت داشت. برای او احساس حقارت می کرد. اما سیدمیران بی توجه به این احساس یا اعتراض زن از موقعیتی که او از مریضخانه برگشت مانند نوکری که پنهانی کشت عشق خانم است در این کار برای خود لذتی یافته بود.
برادرهای هما که در اصل آدم خاموش و کم تشخّصی بودند، از آن جا که خانۀ خواهر برایشان پناهگاه بدی نبود راضی تر از آن بودند که در کار او، به جا یا نا به جا، نگهبانی بنمایند یا از وی ایرادی می گیرند. از این گذشته اصولاً چگونه چنین حقّی وجود دارد، وقتی که زَنَک به دیگری تعلّق داشت؟ در این میان فقط خالو کرم بود که به علّت مخصوص خود با او بی پرده تر حرف می زد. او را به کنایه ارمنی خطاب می کرد و بی آن که قصد و غرضش خیلی جدی باشد به باد مسخره اش می گرفت :
- ارمنی ببین چه کلکی درآورده ای. حالا اگر یک روز این دندان ها را نسابی قرآن خدا غلط می کند؟
سید میران نیز در ظاهر با خالو کرم موافق بود لیکن به طور ضمنی از عمل زن حمایت و حمایت می کرد :
- مسواک زدن در شریعت ما مـ ـستحبّ است. پیغمبر همیشه آن را به سحابه توصیه میفرماید. نظافت جزئی از ایمان است. خداوندگار عالم از فرعون که خطاکارترین بندگانش بود خوشش می آمد به این دلیل که ریش هایش را خار می کرد، و از این هما، که هر چه برایش صابون می خرم باز می بینم نیاز دارد.
وقتی آهو این چیزها را می دید با همۀ طبع ساده پسند و بی تکلّفی که نمی توانست نسبت به وضعیت ظاهر خود خونسرد و بی قید بماند. این کار بدان معنی است که میدان رقابت را هر چه بیشتر برای حریف رند و مفت خوددان خالی بگذارد. روش آرایش او برعکس هما به طرز قدیم بود. ابروهایش را مثل پرکلاغ با وسمه مشکی می کرد و بهم می پیوست. چشمانش را سرمه می کشید و خال کنج لبش را که به قول همسایه ها به همۀ زیبائی هما سر بود پررنگ تر می کرد. بگوئی و نگوئی سرخابکی هم می مالید. و چرا نمالد؟ چرا نکند؟ مگر او زن نبود؟ مگر او دل نداشت؟ شوهر او که چشم باطن بینش کور شده بود زیبا می خواست ن هسیرت زیبا. اتفاقاً اگر کسی خوب در بحرش فرو رفت آهو از یک زیبای جاافتاده تری داشت که خطّ کوفی نسیت به نستعلیق دارد. اگر کمی استخوان بندی اش درشت بود این برای زن بود که می بایست فرزندان سالم و درشت بزید عیبی به شماره نمی رود.
🦋💜🦋💜🦋💜
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f