eitaa logo
نوستالژی
60.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
آه طفلک! لج تو را بالا آورده اند، آتشپاره ها؛ که گفتی اولین بار بود آنها را میدیدی؟ بی هیچ گفتگو تقصیر آنها بزرگتر از آن بوده که بدون کیفر بماند. آیا امتحانی که فردای آن روز داشتی هندسه نبود که از آن نمره کم آوردی؟ اما اگر من به جای تو بودم جواب بهتری داشتم که باو بدهم؛ بهرام، آخر تو چطور دلت میاید به صورت جنی سیلی بزنی؟ صورتی که از برگ گل نازک تر و از گلوج پنبه نرمتر و سفیدتر است. اگر او بروی تو سیلی می نواخت تو حق داشتی بر سرش برگهای نازنین گل بریزی. مگر نشنیده ای که گفته اند خوبرویان را مزنید مگر با شاخه ی گل یا تار مژگان. اگر فقط یکبار در آن چشمان آبی سیر که از مِهر و زیبایی و طلب عشق مثل دریای طوفانی موج میزند بنظر خریدار نگاه میکردیبدون شک حالا این حرفها را نمی زدی. هر چند، کینه، در بچه ها یا کسانی که روح بچگانه دارند خالص ترین نوع عشق است. بهرام هنگام شنیدن این گفته ها که بیان کننده ی نوعی یگانگی میان او و زن پدر بود برای آنکه هیجان خود را بپوشاند چند سنگ جلوی خود جمع کرد و یکی یکی در آب انداخت. خوشه ی کشمش کولی کمی پایین تر در حاشیه نهر به نهال کوچکی گیر کرده ایستاده بود. با پرتاب سنگ آن را به آب داد. آب بیصدا نجوا می کرد. نسیمی وزیدن گرفت و برای مدت کوتاهی زمزمه ی آبشار را که محو و خفه بگوش می رسید واضح تر کرد. وقتی که هر دو برخاستند هما از روی نصیخت گفت: - حرفهای مرا جدی نگیر. تو حالا باید بروی درس بخوانی و غیر از آن بهیچ چیز توجه نداشته باشی. اما با این وصف اگر بخواهی بطور ساده با آنها دوست بشوی هیچ مانعی ندارد. ارمنی ها مردمی راست کردار و بی شیله پیله هستند. یک روز که تو هم باشی دعوتشان می کنم تا بخهانه ی ما بیایند. میخندی، خدا از دلت بپرسد. نه، من حتما این کار را خواهم کرد. اما شرطش این است که برایم آواز بخوانی. اگر تو عاشق آنها نیستی، من عاشق صدای توهستم؛ بهرام شاید خودت ندانی، صدای تو فی الواقع خوبتر از خوبست. دلم می خواهد تصنیف «لیمو گل باغی» را که آن روز در تنهائی پیش خودت زمزمه می کردی برایم بخوانی. من هم میروم پشت درختها که خجلت نکشی. آهای بیژن، مهدی، کجائید، بیائید ببینم چه برایم جمع کرده اید! زن جوان تنبلانه و به تفریح در پس بته ها ناپدید شد و بهرام با شور و شوقی تازه نغمه دلکش خود را از سر گرفت. فصل چهاردهم میان سیدمیران و آهو، وقتیکه هما از آنها برخاست و رفت، تا چند دقیقه سکوت بود. زن شکسته حال و فروتن ابتدا شری به غذای روی آتش زد و بعد با کاردستی اش که عبارت بود از دوره دو گُردی یک جفت گیوه ی کرمانشاهی گوشه فرش نزدیک سماور نشست. در طرف دیگر فرش سیدمیران نیمه تنه دراز کشیده آرنجش را بزمین تکیه داده بود. از روی یک احساس باطنی دو نفر متقابلا احتیاج یکدیگر را بصحبت و همدردی درک می کردند. اما گودی در این میان عایقی آنان را از هم دور نگه می داشت که سکوت را موجب می شد؛ بهمان نسبت که نمیدانست چگونه و از کجا شروع کند، ترس و تشویش گفتن و نگفتن در دلش میجوشید، سیدمیران در خود احساس پشیمالنی و شرم می کرد، سرش را پایین انداخته بود و از افکار در هم بر همی که بر مغرش سایه افکنده بود، یا بعبارت بهتر، بر مغز آهو سایه افکنده بود و از نظر مرد با احساس روشنی که در آن لحظه داشت پنهان نبود، چهره اش آشفته و پریده رنگ مینمود، بالاخره زن به نرم و احتیاط و بی آنکه از روی کارش سر بردارد برداشت حرف کرد: - حالا تنت سالم باشد، اما این قضیه باید تو را خوب غلتانده باشد؟صدای نخ که به دنبال سوزه از لای گره های فشرده ی دو گُردی می گذشت خفیف شد. سیدمیران که درست انتظار همین سوال را داشت با خونسردی ظاهری پاسخ داد: - قاچاق ها را میگوئی؟ آنقدر که هیچ حرفش را نزنیم بهتر است. بچه گریه می کرد میگفت قسمتم کم است، آنهم که بود گربه برد. در عرض این دو ماه که گذشت شیری که از پستان مادرم خورده بودم زیر زبانم آمد. تا دیروز که رأی دادگاه معلوم شد مثل مار هفت پوست انداختم. خدا گذار هیچ کافر مطلقی را به دهلیزهای خراب این ادارات دولتی نیندازد. این خسارت برای هفت پشت اولاد من هم کافی است.