eitaa logo
نوستالژی
60.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
علت دعوا و کتک کاري دو زن که در غياب شوهر پيش آمده و آخرين پردهء ميان آن دو را فرو افکنده و سيدميران را نيز پس از اطلاع يافتن از ماوقع فوق العاده ناراحت کرده بود از همان طلسم کذايي سرچشمه گرفته بود. آهو پس از يکماه و نيم سکوت بالاخره نتوانسته بود اين راز بزرگ را بيشتر از آن در دل نگه دارد و از افشايش پيش اين و آن خودداري کند. بعلاوه ، معلوم نبود او از کجا، چگونه و به چه حقي تحقيق کرده و دانسته بود که هما اينک در خانهء شوهر حرامتر از حرام بود. علت خشم بي سابقه اما خاموش سيدميران نيز به زن که نميخواست نه دنبالش برود و برش گرداند و نه هرگز نامش را بشنود در همين نکته نهفته بود. البته او خود به حلال نبودن زن جوان در خانه اش خوب واقف بود و کوشش داشت هرچه زودتر با رجوع به محضر و يافتن راهي اين پرده ناميمون را که ننگ زمين و لعنت آسمان را بر آن نوشته بودند از ميان خود و او بردارد. اما اينکار نه در آن شهر، بلکه در شهر يا قصبه و قريه ديگري ميبايد انجام بگيرد. او روي اين موضوع که به آبرويش بستگي داشت روزها و شبهاييکه گذشته بود و ميگذشت هميشه مي انديشيد، چه در درون و چه در بيرون خانه لحظه اي سيـ ـگار از دم دهانش نمي افتاد. به روشني پيدا بود که افکار تيره اي درون جانش را ميکاويد. از همکاران و آشنايان قديم و جديد کسانيکه او را مي ديدند چون از برخورد با آنان پرهيز مينمود در حاليکه شانه ها را بالا ميانداختند و تند از کنارش مي گذشتند با خود مي گفتند : - تا چشمش کور و دندش نرم، مگر عاقبت دو زني و عشق پيري غير از اين هم بايد باشد؟! کسي که به يک روسـ ـپي عشوه گر دل مي دهد و بعد از هفت سال هنوز فرشته يا پريزادش ميداند و فقط همينش مانده که او را در طبق بگذارد و حلوا حلوا در شهر بگرداند بايد هم اول ماخَلَقَ اللُهش ناقص باشد! اما اين داستان هم واقعاً شنيدني است؛ بعضي ها به راستي مشکوک شده اند که هما خوشگله از جنس پريزاد است. خل گفت ابله باور کرد. آنگاه بر ميگشتند و از پشت سر در بحر مطالعه اش فرو ميرفتند تا ببينند شوهر يک پريزاده چگونه قدم از قدم بر ميدارد. مردم شهرستانها اگر نتوانند از يک چيز فوق العاده چيز فوق العاده تري بيرون بياورند شاخ و برگ مسخره را پيش مي کشند. همه مردم در کانون خانواده يا خارج از آن کم و بيش داراي علايق عشقي مجاز يا غير مجازي هستند و هيچ حرفي نيست، اما همينکه قضيه اي بر سر زبانها افتاد در آن يک کلاغ چهل کلاغ مي شود . داستان سيدميران و هما نيز اينک چون تابلو برجسته اي در معرض ديد همگان بود و هرکس به مقتضاي فکر و سليقه و باطن خود طوري آنرا قضاوت مي کرد و خود مرد نيز همه چيز را حس مي کرد. در غياب سيد ميران معماري براي مسّاحي وديد خانه به آنجا رفته بود و شب که هما جريان را از وي جويا شد ضمن اظهار بي اطّلاعي با لبخند پوشيده اي جواب داد : _شايد از طرف شهرداري و مربوط به نقشهء خياباني بوده است که ميخواهند بکشند. هما از روي تعجب و سرکشي اظهار داشت : -خيابان چه بلا خياباني که مثل سيمرغ و کيميا هميشه حرفش هست و خودش نيست؟! و اگر آنطور که تو گفتي اين خيابان خانهء ما را نمي گيرد و فقط از جلوش ميگذرد چه دليلي دارد که بيايند زير بنا و رو بنايش را مترپيما کنند؟ - شايد دوباره نقشه را عوض کرده اند تا پولهاي ديگري به جيب بزنند. - شايد، اما نکند داستان آن مردي باشد که نصف شب پاي در خانه اي کمانچه ميکشيد و گفت که صدايش فردا درخواهد آمد؟! هما ابروي خود را با ناز بالا برد و سيدميران با توداري واطمينان مردانه که از يک ارادهء قاطع سرچشمه مي گرفت جواب داد : - بازهم شايد، اما بدان که صداي کمانچه هر چه باشد و هروقت به گوش برسد براي تو ضرري نخواهد داشت گل عزيزم. عاشق ومعـ ـشوق آنگاه بطور ابهام آلودي سيـ ـنه به سيـ ـنه چند لحظه در چشمهاي يکديگر نگريستند. با اين نگاهها مي خواستند بگويند که مقصود همديگر را فهميده اند. هما با دهن کجي شيرين خود رشته مطلب را برگرداند. با اين وصف او هرگز نه قانع شده بود و نه فکر روشني به خاطرش ميرسيد که شوهرش قصد فروش خانه را داشته باشد. چيزي که مسلم بود اينکه شهرداري از چهار سال پيش به اين طرف قصد داشت شاه کوچهء پست و بلند محلهء سيـ ـنه گل زرد را که گذر برزه دماغ را به خيابان اصلي شهر وصل مي کرد خراب کند و از نو بسازد. چندين بار موضوع را در روزنامه آگهي و خانه ها را ارزيابي کرده بودند. هر چند ماه يکبار دو سه نفر با متر و ترازياب و اهن و تلپ در آن حدود خودي نشان مي دادند، کوچه ها و خانه ها را علامت گذاري مي کردند و با نقشه جديد ناپديد مي شدند.