eitaa logo
نوستالژی
60.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
یادش بخیر عینک سه بُعدی‌های زمان بچگی ما این دوربینای سوغات مکه بود!😊 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
📜#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #گلچهره #قسمت_هشتم تمام مراسم های خان انجام شد و در این بین گاهی که مشغ
📜 لیوانی ک گوشه میز بود و نا غافل شکستم از شدت ترس زبونم بند اومده بود که گفت اشکال نداره جمعش کن فقط عذر خواهی ارومی کردم و شرمنده مشغول تمیز کردن شدم سرمو ک بلند کردم یه شیشه که توی دستش بود به سمتم گرفت و گفت بیا این مال تو نگاهی بهش انداختم تا بحال ادکلن ندیده. بودم اما چند باری که اتاقشو مرتب کرده بودم متوجه چندین شیشه خوش بو شده. بودم و حالا یکی از همونا رو به سمت من گرفته بود و من واقعا نمیدونستم چیکار باید بکنم دوباره گفت بیا بگیرش این برای تو گفتم برای منه؟ گفت اره برای خودت بگیرش اولش خجالت کشیدم اما دستموجلو بردم و با ذوق از دستش گرفتم چند لحظه به شیشه ادکلن خیره شدم که گفت ، به کسی نگو من بهت دادم باسر جواب دادم وهنوز خیره به شیشه بودم که گفت میتونی بری شیشه با ارزش عطر رو زیر روسریم پنهون کردم و بدو بسمت اتاق به راه افتادم و داخل که شدم اول در و بستم و ادکلنو به بینیم نزدیک کردم چه بوی خوشی من تابحال از کسی هدیه نگرفته بودم اونم از ارباب و برام واقعا قشنگ بود اون لحظه یه کوچولو به لباسم زدم و عطرو یه جای خوب پنهونش کردم و دوباره رفتم سر کارم. اون روز خیلی حس خوبی داشتم و تنها فکر کردن به اینکه من توسط غلامرضا دچار چنین مشکلی شدم منو تا انتهای غصه میرسوند.از طرفی با خودم میگفتم اخه ازدواج گدایی مثل من با ارباب،نه اصلا شدنی نبود من بیخودی خوش بین بودم من کجا و ستار خان کجا چند روزی از اون ماجرا گذشت تا اینکه خانباجی یه بار دست پاچه وارد اتاق شد و کلی پشت سر دختر تازه وارد حرف زد و گفت خجالتم نمیکشه دختره ی پتیاره، و بعد فهمیدم خانباجی هم متوجه ارتباط غلامرضا با اون دختره شده و بردش یه گوشه از حیاط و کلی نصیحتش کرده و دختره هم بدجوری جوابشو داده و گفته به تو ربطی نداره وخلاصه که خان باجی کلی از دستش شاکی بود چند روز دیگه هم گذشت که یکبار با صدای داد و هوار شهلا خانوم همه به حیاط ریختیم و اونجا بود که شهلا خانوم زهره رو میزد و فحش های رکیک میداد خلاصه که اونشب آبروی زهره توی عمارت رفت و ازاونجا بیرونش کردند از همونشبم به درخواست شهلا خانوم قرار شد زنی برای غلام رضا خان بگیرند تا براش بچه بیاره و در پی این درخواست فردا صبح وقتی داشتم اتاق شهلا خانوم رو تمیز میکردم صدام کرد هی دختر گفتی اسمت چی بود؟ گلچهره خانوم،گلچهره ما تصمیم گرفتیم برای غلامرضا زن بگیریم میدونی که؟ بله خانوم اگه من از بیرون عمارت زن بگیرم و غلام رضا بچه ش نشه دیگه دهن مردمو نمیتونیم ببندیم ولی من تصمیم گرفتم تورو برای غلام رضا بگیرم ولی نمیخوام فعلا کسی باخبر بشه اگه برای غلام رضا بچه بیاری آیندت تامینه اگه نیاری هم بازم همینجا میمونی این تصمیم منه البته نیازی به اجازه تو نیست فقط گفتم در جریان باشی. چه حالی داشتم اون لحظه باصدای نسبتا بلند شهلا خانوم که میگفت چیه دختر میتونی بری. با پاهایی لرزون از اتاق بیرون رفتم اصلا زمان و مکان از دستم در رفته بود. رفتم داخل اتاق و یکراست رفتم سراغ ادکلنی که ستار بهم هدیه داده بود دستم گرفتم و بوش کردم و گریه کردم. یک ساعت دوساعت نمیدونم چقدر گذشت ولی وقتی به خودم اومدم که از فرط گریه چشمام دیگه باز نمیشد و سرم از شدت درد داشت منفجر میشد. نزدیک های غروب بود که خان باجی داخل اتاق اومد ار قیافش مشخص بود که تقریبا در جریان ازدواج اجباربه من با غلامرضا خان هست جلو اومد و گفت گلچهره جانم مادر زندگی همینه برای ماها که فقیریم چیزی جز جبر نیست غلام رضا هم مرد خوبیه حداقل دیگه لازم نیست هر روز انقدر کارکنی میشی خانوم عمارت تازه اگه بتونی یه پسر خوشگلم بیاری ک میشی سوگلی مادر اشکال نداره که خیلیا دوست دارند جای تو باشند ادامه فردا ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
تهران دهه هفتاد دهه هفتاد هم ی حال و هوای خاصی داشت ، پر از حس خوب :) •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
📚ملا صدرا و عشق پسر جوان یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست . زمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد ، پدر خانمش ، ملاصدرا ، چند روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد .در همان ایام در قمصر ، جوانی به خواستگاری دختری رفت . والدین دختر پس از قبول خواستگار ، شرط کردند که تا زمان عقد نه داماد حق دارد برای دیدن عروس به خانه عروس بیاید و نه عروس حق دارد به بیرون خانه برود . از این رو ، عروس و داماد که عاشق و شیدای همدیگر بودند و می خواستند همدیگر را ببینند ، به فکر چاره ای افتادند که نه با شرط مخالفت بشود و نه والدین عروس متوجه بشوند .  لذا عروس حیله ای زد و گفت : من فلان موقع به قصد تکاندن فرش به پشت بام می آیم و تو هم داخل کوچه بیا ، همدیگر را ببینیم .در آن وقت مقرر ، دختر فرش خانه را به قصد تکاندن به پشت بام برد و فرش را تکان می داد و داماد هم از داخل کوچه نظاره گر جمال دلنشین عروس خانم بود و مدام این جملات را می خواند : اومدی به پشت بوندی اومدی فرش و تکوندی اومدی گردی نبوندی اومدی خودت و نشوندی در این حال ، عارف بزرگوار ، ملاصدرا از کوچه عبور می کرد و این ماجرا را دید و شروع به گریه کردن کرد .او یک شبانه روز بلند گریه می کرد تا این که فیض کاشانی از او پرسید :چرا این گونه گریه می کنی ؟ ملاصدرا گفت : من امروز پسری را دیدم که با معشوقه خود با خوشحالی سخن می گفت . گریه من از این جهت است که این همه سال درس خوانده ام و فلسفه نوشتم و خود را عاشق خدای متعال می دانم اما هنوز با این حال و صفایی که این پسر با معشوقه خود داشت من نتوانستم با خدای خود چنین سخن بگویم . لذا به حال خود گریه می کنم . •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
مردی که با لباس زنانه به خیابان آمده بود مورد مزاحمت قرار گرفت! صفحه حوادث روزنامه اطلاعات سال ۱۳۵۰ خورشیدی •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادش بخیر چقدر خوش بودیم با همه نداری ها از کوچکترین دارایی هامون لذت میبردیم ... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸تنها خداست که میداند 💫بهترین در زندگی تو 🌸چگونه معنا می‌شود 💫من آن بهترین را 🌸امشب برایت از خدا میخواهم 💫خدایا... 🌸بهترین ها را نصیب 💫دوستان و عزیزانم بگردان ✨شبتون در پناه خـدا✨ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🌈روزش مهم نيست ☀️همہ چيز بہ خنده ى اول صبحت 🌈بستگى دارد ☀️كافيست بخندى تا تمام روز را 🌈در آسمان قدم بزنی •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
18.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح تابستون دهه هفتاد ، شروع برنامه کودک و نوجوان شبکه یک تابستونه فصل شادی و خنده •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f