eitaa logo
نوستالژی
60.5هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
Seyed Javad Zaker - Sareban (320).mp3
6.9M
سَلامُ عَلیک، أفتَقَدتُکَ جِداً..؛ سلام‌بر‌تو‌که‌حقیقتا‌ًدلتنگِ‌توام♥️ -یاحسین- 🖤 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f پیشنهاددانلود🏴🖤
واسه ما دهه شصتیا از پاستا و سالاد سزار نگید😄 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
📜#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #گلچهره #قسمت_سیودوم خانومی بالای ایوان پشتی داشت فرشی رو که روی نرده پ
📜 خلاصه اونروزم گذشت و بعد عید ماباهم پیش قابله رفتیم بعد معاینه گفت مبارکه حامله ای اما زهرا اصلا خوشحال نبود.اون روز قرار شد که تا اخر هفته به مادر شوهرش بگه چون چند وقتی بود با حبیب و برادراش میفرستادنش سر زمین و چون قابله گفته بود تا چند ماه اول زیاد خم راست نشو دلمونو خوش کرده بودیم که با دادن خبر بارداری دیگه سر زمین نره.البته زهرا خودش دلش میخواست بره میگفت همینکه کمالو از دور نگاه میکنم دلم اروم تر میشه.بهش میگفتم مگه هنوز دوسش داری میگفت نمیتونم فراموشش کنم میگفتم اگه کسی بفهمه میگفت من که کاری نمیکنم حتی توی چشماش هم نگاه نمیکنم فقط گاهی که با اسب برای سرکشی میاد از دور میبینمش. و به همون از دور دیدنم قانع ام.میگفت تنها صحبتش نهایت یه سلام علیکه. جالب بود که با این همه مصیبت و غم هنوز که از کمال حرف میزد چشماش پراز نور میشد.اونروزم از هم جدا شدیم و هرکدوم به خونه خودمون رفتیم نمیدونم چرا انقدر حس بدی داشتم حتی بعد خداحافظی دوباره صداش کردم و گفتم یادم رفت بغلت کنم.اون روز بغلش کردم و رفت.درست سه چهار روز بعد یه بار حبیبه ازبیرون اومد و گفت توی ده ولوله به پاشده میگن عروس فلانی فرار کرده با خان زاده ها معلوم نیست کجاست از شنیدن این خبر انچنان حالم بد شد که شیر از همون لحظه تو سینه هام خشکید.چادر سر کردم و بچه هارو به حبیبه سپردم و گفتم این بار مثل چشمات مراقبشون باش.و رفتم پی خبر انقدر حالم بد بود که حس میکردم الان رمین میخورم.بدو بدو به سمت خونه شوهر زهرا به راه افتادم دل توی دلم نبود ببینم چه خبره. خدا خدا میکردم حبیبه اشتباه متوجه شده باشه اما هرچی به خونه نزدیک تر میشدم جمعیت بیشتربه چشمم میومد.پچ پچ ها شروع شده بود و هرکسی یه حرفی میزد.نزدیک خونه شدم که زن عموی زهرا رو درحال داد و هوار دیدم فریاد میکشید جماعت ببینید بی ابرو شدیم.انگشتمونو عسل کردیم گذاشتیم دهنش گاز گرفت.پسرمو بدبخت کرده از اولم زیر سرش بلند شده بود وگرنه کو بچشون این همه وقت عروسی کرده بود.حال بدی داشتم همه پچ پچ میکردند هر کی یه چیز میگفت انقدر از زهرا بدگویی میکردند که دلم داشت اشوب میشد من یقین داشتم زهرا اهل فرار نبوده و نیست.مثل چشمام بهش اعتماد داشتم اونم حالا که بارداره.اما دستم به جایی بند نبود تلو تلو خوران خودمو به خونه رسوندم و های های گریه کردم به حال زهرا.کاش حداقل به من خبر میداد. نمیدونستم باید چکار کنم کار هر روزم شده بود رفتن جلوی در خونشونو گرفتن خبر و هربارم نا امید تر از قبل میشدم طوریکه دیگه مادر شوهرش جوابمو نمیداد و کلی ناسزا نثارم میکرد.متوجه شده بودم که اون روز شوهرش دعوای سختی باهاش کرده و برادراش اومدن بردنش و از فردا صبح هم از زهرا خبری نبوده. یعنی اگه فراری در کار بوده باشه ازخونه برادراش بوده نه شوهرش هیچکسم مدرک درستی نداشت. ازاون به بعد به جای خونه شوهرش خونه برادراش دنبالش میرفتم. یه روز که طبق معمول همیشه مشغول جستجوو خبر گرفتن بودم حبیب رو دیدم که با مادرش و چند تا خانوم از اهالی مشغول صحبت هستند جلو رفتم. هنوز متوجه حضور من نشده بودند که ناغافل صدای حرفاشونو شنیدم. مادر حبیب هرچی حرف بد و زشت بود به زهرانسبت میداد و میگفت خودم باچشمای خودم دیدم با پسر خان زاده مشغول صحبته داشتند قرار مداراشونو میزاشتند که رفتم دنبال حبیب گفتم. کجایی که زنت زیر سرش بلند شده... تموم مدتی که مادرشوهره حرف میزد حبیب سرش پایین بود گاهی باسر حرفای مادرشو تایید میکرد. حالم از این همه نامردی بهم خورد جلورفتم و با عصبانیت جلو رفتم و با عصبانیت گفتم بسه شما که مطمئن نیستی چرا انقدر تهمت میزنی. حبیب خان حاشا به غیرتت هرکی ندونه تو میدونی زنت اهل خیانت نبوده چطور میتونی انقدر راحت پشتشو خالی کنی. بعد کلی بگو مگو به خونه برگشتم خیلی حالم خراب بود. از خواب و خوراک افتاده بودم یاد اون همه زیباییه زهرامیافتادم و اون وضع لاغریه بعد ازدواج با بدن کبود و زیر چشم گود افتاده دلم اتیش میگرفت. یکبار که برای هزارمین بار رفتم جلوی در برادراش دیدم یه ماشین با کلی اژان اونجان. برادر کوچیک زهرا هم دستبند به دست از ماشین پیاده شد نمیدونستم چه خبره اما از برخورد اژان با برادرش فهمیدم حتما کاری کرده اماچکار نمیدونستم. طولی نکشید که بردنش داخل. باز هم حرفای اهالی و پچ پچ هاشروع شد. ازبین همه پچ پچ ها نظرم به یه پیرمرد جلب شد که میگفت غلط نکنم بلایی سرش اوردن. و بعد چند دقیقه حبیب و بقیه برادرای زهرام اومدن برادر وسطیه فریاد میکشید چرا کشتیش لعنتی و بامشت به در خونه میکوبید و حبیب گریه میکرد. ادامه فردا ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
همه جا به نوبت! •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
شما یادتون نمیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت. شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون . شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود. شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ شما یادتون نمیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه ! شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو ! شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد ! شما یادتون نمیاد ، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم ! شما یادتون نمیاد، آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی ! شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن ! شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم ! شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه ! شما یادتون نمیاد، انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه ! شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!! شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم ! شما یادتون نمیاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده ! شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد ! شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید یک ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم. شما یادتون نمیاد، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن! •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
شب پنجم: حضرت زهیر(ع) و... این شب مانند شب چهارم میان چند شهید کربلا مشترک است. شب پنجم به حبیب بن مظاهر و حضرت عبدالله بن حسن نوجوان سیزده سالة امام مجتبی(ع) نیز منسوب است. عبدالله(ع) در شمار آخرین شهیدانی بود که پیش از شهادت امام حسین(ع) در ظهر عاشورا به شهادت رسید. زهیر، الگوی عاشقی کربلاست. او تا چند روز پیش، از دیدار حسین(ع) هراس داشت، اما پس از آن که به خیمه امام گام نهاد، هراسش به عشقی جاودانه بدل شد. بارقه نگاه حسین(ع) چنان در جانش اثر کرده بود که از همه هستی خود گذشت و از دنیا و خانمان گسست. او در این راه چنان پیش رفت که به یکی از فرماندهان سپاه آن حضرت تبدیل شد. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺هرگز چشمانت را از آسمان بر ندار آنجایی که "خدا" زندگی می کند آنقدر به آسمان چشم بدوز تا خدا را ببینی "سرت را بالا بگیر" شک نکن خدا خودش را از تو پنهان نمی کند او دیدنی ترین است... شبتون در پناه خدا🌹 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
صبح است🌸🍃 ياس را باید ڪاشت توے گلدان ظريفے ڪہ پر از عطر خداست🌸🍃 پردہ ها را بايد پس زد و بہ خورشيد فضا داد🌸🍃 سلام صبحتون عالے الهے حال دلتون خوب باشه🌸🍃 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f