eitaa logo
مشکات🏴
724 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
384 ویدیو
95 فایل
💢ردّ شبهات، کفریّات و خرافات وهابیان 🔔در اینجا خواهید دانست که وهابیان با اهل سنت هیچ نسبتی ندارند. بلکه خود گرفتار شرک و کفر هستند. 💢گروه:https://eitaa.com/joinchat/233635852C92da00590d تبادل @meshkat113
مشاهده در ایتا
دانلود
📖کتاب داستانی دام تکفیر «قسمت ١۶» 🔫ترور وحدت 📣📣از بلندگوی مسجد صدای ماموستا شیخ الاسلام می آمد که در مورد مرگ و ملک الموت (عليه السلام) صحبت می کرد. کمی بعد از قطع شدن صدای بلند گو امید از دور پیدایش شد و با دیدن من گفت: «ماموستا با راننده اش و خادم مسجد در مسجد هستند و کس دیگری نیست و فرصت خوبی است؛ برو خدا نصرتت بدهد.» 🔻اسلحه را مسلح کردم و به طرف مسجد حرکت کردم. وارد حیاط مسجد که شدم ماموستا شیخ الاسلام و همراهانش از روی پله های مسجد وارد حیاط می شدند. به طرف دستشویی ها راهم را کج کردم تا از من رد بشوند. خادم و راننده🚕 ماموستا رفتند بیرون از مسجد و ماموستا جلوی در حیاط مسجد منتظر آماده شدن ماشین بود. به ماموستا نزدیک شدم و با صدایی لرزان گفتم ببخشید می شه راه را باز کنید؟ می خواهم رد بشوم. ماموستا در چشمم خیره شد و گفت: «بفرما جوان.» یک لحظه با خودم گفتم؛ چکار داری می کنی؟ چرا اینجایی؟... اما با یاد آوردن همه آن چیزهایی که من را تا اینجا آورده بود با خودم گفتم؛ فرصت از این بهتر برای رفتن به بهشت گیرت نمی آید، کافر باید کشته بشود، نباید به وسوسه های شیطان گوش کنم... 🔫اسلحه را بیرون آوردم و به طرف ماموستا شلیک کردم... برای یک لحظه همه چیز عوض شده بود مثل این که اصلا گوشی نداشتم همه صداها قطع شد و فقط صدای جوانی که از دیدن صحنه ترور فریاد می زد يا الله يا الله ، به گوشم می رسید. 🏃‍♂ پا به فرار گذاشتم، رزگار با موتور آمد در کوچه و جلوی من ایستاد، سوار موتور شدم و چند بار دیگر به طرف راننده ماموستا که ما را تعقیب می کرد شلیک کردم. صدای الله اکبر گفتن رزگار مثل پتکی بود که به سرم میزد. انگار یک خواب بود گیج و منگ بودم وقتی به خودم آمدم که نزدیک هتل شادی بودیم. 🔷به خانه که رسیدیم بعد از مدتی سامان هم آمد و گفت: «چه شد چکار کردید؟» رزگار: «و قل جاء الحق و زهق الباطل إن الباطل كان زهوقا» سامان و بچه ها تکبیر بلندی گفتند و بعد از سجده شکر سامان من را روی دوشش گذاشت و چند بار دور اتاق گرداند و گفت: «خوشا به سعادتت تو الان در صف مجاهدان اسلامی تو یک طاغوت را از روی زمین برداشته ای.» و بعد رو به امید کرد و گفت: «تلویزیون را روشن کن ببینیم خبر ترور را پخش می کند؟ » مدتی بعد تلویزیون 📺 خبر ترور ماموستا شیخ الاسلام را پخش کرد و بعد از آن هم بیانیه رهبری و رییس جمهور در محکوم کردن ترور ماموستا شیخ الاسلام پخش شد. هنوز گیج و منگ از کاری که کردم در فکر بودم که امید آمد و گفت: «چه شده؟ خودت را به ناراحتی زدی که دچار ریا نشوی. خدا قبول کند، برادر فقط مواظب وسوسه های شیطان باش نکند این فضیلت بزرگ را جلوی چشم هایت بی ارزش کند.» ✔️سامان: «بیانیه آیت الله خامنه ای را که شنیدی؛ دیگر نباید به دلت شک راه بدهی معلوم شد که چقدر برای حکومت عزیز بوده که حتی آیت الله خامنه ای را هم به حرف آورد.» حرف های بچه ها باعث شد صدای عذاب وجدانی که از فطرتم بلند می شد را به پای وسوسه های شیطان بگذارم و بعد از اجازه گرفتن از سامان رفتم تا سری به خانواده ام بزنم. احساس می کردم که سر تا پا نجس شده ام سعی می کردم که خودم را پاک کنم اما از چی نمیدانستم. نمی توانستم پسرم را ببوسم و یا حتی به او دست بزنم.... ادامه دارد... ┅┅┅┅❀مشکات❀┅┅┅┄ 1️⃣وات ساپ 2️⃣ کانال ایتا 7️⃣ کانال تلگرام