شیخ السکوت ؛
به هوش بودم از اول .. [ هنر ِ سکوت ] . #فور .
دیشب چه خودکشی که نکردم به کوی تو ،
بیرون نیامدی به تماشا ، چه فایده ..
شیخ السکوت ؛
دیگه هیچی ندارم بگم ، حسین ؛
به کمالِ عجز گفتم ، که به لب رسیده جانم ،
به غرور و ناز گفتی ، تو مگر هنوز هستی .. ؟
شیخ السکوت ؛
یاعلی ؛ رحم کن بر کسی که خواهد خفت سالها ، در کفن تنها ..
چه خلاف سر زد از من ، که درِ سرای بستی ؟ :)
با درد خود ، تا وقتی كه
با تو مدارا مىكند ؛
بساز ..
[ نهجالبلاغه ، حکمت ۲۷ ] .
شیخ السکوت ؛
[ اعترف لک بأنی اشقت لک حد النخاع ] . اعتراف میکنم ک تا نخاع دلتنگت شدم .
تو را به كس نفروشم تو هم مرا مفروش ،
كه كس بهاى تو و مزد من نميداند ..
شیخ السکوت ؛
این حرم ، جای بی پناهان است ؛
به اشك ديده نوشتم به سوى تو نامه ،
چرا که نامه رسان اشک را نمیخواند ..
شیخ السکوت ؛
تو آرزویِ بلندی و دست ِ من کوتاه ..
بیا و کشتن ما را به دست غیر مده ،
بدان که تیغ بلایت ، مرا نرنجاند ..