چون به پا رفتن میسر نیست مارا سوی دوست
نامه میگردیم و با بال کبوتر میرویم
#طالب_آملی
#تک_بیتی
#سوخته
@sooookhteh
گفتند روزی پدر لیلی به مجنون اجازه ی دیدار داد ،دیداری کوتاه
وقت مجنون کم بود ،دیر خبرش داده بودند
هرچه دیرتر هم میرسید از ان ساعت کوتاه جا می ماند
می دوید ،می افتاد و برمی خاست و به خورشید که انگار برای رفتن همپای مجنون می دوید نگاه نمی کرد ...
خار بیابان بود و گرمای زمین بود و نیش زبان مردمان ...
مجنون را نه پای افزاری بود از شتاب ؛ نه دستاری بر پوشاندن رو که نیازش هم نبود...
اما گوشهایی داشت برای نشنیدن صدای مردمان و چشمانی فقط برای دیدن معشوق
و زبانی لیلی گو و قلبی وسیع که جایی برای غیر نداشت ....
روی خاک آلود و موی پریشان و پای پرخون را نمی دید ...
شاید از محبت معشوق اطمینان داشت و شاید اصلا برای او مجنونی هم نبود ...
پس می رفت و می شتافت و درد زمانه و خورشید شتابان و بیابان نامهربان جز یاد یار نمی افزود ...
خوشا مجنون جان
عقلم همه در سلسلهٔ موی تو گم شد
ماهِ خردم در شبِ گیسوی تو گم شد
از هر طرفی جلوهکنان بود نسیمی
چون بوی تو آمد، همه در بوی تو گم شد
#طالب_آملی
#لیلی_و_مجنون
#سوخته
@sooookhteh