به صد دام آرمیدم، دامن از چندین قفس چیدم
ندیدم جز به بال نیستی پرواز آزادی
#بیدل_دهلوی
@sooyesama
اینکه امام [خمینی] فرمودند:
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
یعنی «لا اله الا الله» تقلیدی را دیگر نمیخواهم و مدرسه یعنی «لا اله الا الله» تحقیقی را هم نمیخواهم.
یک «لا اله الا الله» میخواهم که مرا از خود بیخود کند و (لا) بر سرمان بکشد. آن «لا اله الا الله» را میخواهم.
#استاد_محمود_امامی
#توحید_تقلیدی
#توحید_تحقیقی
#توحید_تحققی
#می_توحید
@sooyesama
@tohideahadi
ما در زندگی با مشکلات خودمان عجین شده ایم. گاهی به قدری مشکلات، افراد را فرا می گیرد که از فرصت های معنوی پیش آمده، غافل می شوند.
در درون هر کسی پنجره ای است که به سوی ماه مبارک رمضان و لیلة القدر باز می شود. در این ایام و لیالی، این پنجره را باید باز کرد. باید مراقب بود تا بسته نباشد.
️برخی بزرگان، عدم اهتمام برای درک لیلة القدر را علامت بیماری معنوی انسان دانستهاند که میهمان ماه خدا باید در صدد مداوای این بیماری برآید.
#استاد_جعفر_ناصری
#شب_قدر
@sooyesama
امام صادق (ع) فرمود: «حضرت فاطمه (س) ليلةالقدر است». حديث در تفسير فرات کوفي ضمن سوره قدر روايت شده است.
انسان نخستينبار از اين حديث به اين مطلب منتقل ميشود که قرآن در شب قدر نازل شده است و انسان کامل قرآن ناطق است و حضرت فاطمه (س) مادر يازده قرآن ناطق است. آنحضرت بايد بدين مناسبت ليلةالقدر باشد...
#علامه_حسنزاده_آملی
(فصّ حکمة عصمية في کلمة فاطمية)
#شب_قدر
#حضرت_فاطمه
@sooyesama
در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود
#سید_حمیدرضا_برقعی
@sooyesama
برخی میگویند: این حرکت انقلابی حضرت امام به خاطر فقاهتش بود! در حالیکه در اندیشه حضرت امام جایگاه عرفان، در اصل و ریشه ی تمدن جای دارد!
اگر لایههای تمدن شکافته شود، حضرت امام مغز آن را عرفان میداند که آن باید بسط داده شود و خود را در ساحت های مختلف جامعه بشری نمایان سازد.
#استاد_یزدان_پناه
#تمدن_توحیدی
#عرفان_اسلامی
#امام_خمینی
@sooyesama
فلم يكن اقرب اليه قبولا فى ذلك الهباء الا حقيقه محمد (ص) المسماة بالعقل و اَقربُ الناسِ اليه على بن ابى طالب رضى الله عنه امامُ العالَم و سرُّ الانبياء اجمعين.
پذیرندهترین فرد نسبت به آن هباء [صادر نخستین] حقیقت محمدیه است که [گاه] عقل [کل] نامیده میشود. و نزدیکترین مردم به او علی بن ابیطالب است که پیشوای عالم و سرّ همه انبیاست.
#محییالدین_عربی
(فتوحات مکیه، ج۱، ص۱۱۹)
#صادر_نخستین
#حقیقت_محمدیه
#جایگاه_امیرالمونین
@sooyesama
آن چه برای دانشمندان چشمگیر است. ادب علمی است که انسان در زندگی صاحب نهج البلاغه علی (ع) مشاهده می کند.
یعنی با آن که در دل، دریایی بیکران از علوم مختلف را انباشته، چگونه در دوران پیامبر اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبداللّه (ص) هیچگونه سخنی در هیچ زمینه ای به زبان نیاورد و تنها در برابر پیامبر اسلام گوش بودند که فقط می شنیدند...
این بزرگترین درسی است که از نهج البلاغه یک فیلسوف میتواند استفاده کند.
#علامه_طباطبایی
@sooyesama
امام على عليه السلام:
اَلذِّكرُ يونِسُ اللُّبَّ وَ يُنيرُ القَلبَ و َيَستَنزِلُ الرَّحمَةَ؛
ياد خدا مغز [وجود آدمی] را آرامش مىدهد، دل را روشن مىكند و رحمت را فرود مىآورد.
(تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص۱۶۹)
@sooyesama
خاك چون عنقا و آدم اوج اوست
فعل حق دریا و عالم موج اوست
در حضیض موج او بس اوجهاست
موجها دریا و دریا موجهاست
#حکیم_مدرس_زنوزی
@sooyesama
⏹ این علی همه چیز است؛ یعنی در همه ابعاد انسانیت درجه یک است، و لهذا هر طایفهای خودشان را به او نزدیک می کنند و خاصیت هر طبقه را هم دارد. خاصیت قدرت ورزشکارها را به طور وافی دارد... در عبادت، فوق همه عبادت کنندگان است . در زهد فوق همه زاهدهاست. در جنگ، فوق همه جنگ جویان هست. در قدرت، فوق همه قدرتورزان هست و این یک اعجوبه ای است که جمع ما بین متضاد با هم کرده است.
#امام_خمینی
#جایگاه_امیرالمؤنین
#انسان_کامل
@sooyesama
روایت صعصعهبنصوحان از لحظات آخر امام علی(ع)
علی برایم پیام فرستاده بود تا شاهد وصیتش باشم... پرسشی دلم را ویران کردهبود. نمیتوانستم نپرسم. جانم قرار پیدا نمیکرد. از سویی میدانستم که چنان پرسشی او را آزار میدهد. اما او پاسخی به من داد که خواب و آرام را از من گرفت.
اکنون که او شهید شده است. تصویرش در برابر چشمانم ثابت مانده است و همان لبخند و همان واژههایی که گویی هزار بار صیقل خورده بودند. پرسیدم:
"ای امیرمومنان تو برتری یا آدم؟"
در چشمان پر مهرش شعلهای از شرم افروخته شد. نگاهاش را به سقف دوخت. نگاهی به پسران و دخترانش کرد که دورتادور او ایستاده بودند. سکوت معطر بود. همه منتظر بودیم تا واژهها مثل پرندههایی رنگارنگ از آشیانه دهانش بیرون آیند و فضا را پر کنند و ترانه بخوانند.
فرمود: از خودستایی بیزارم... سکوت کرد. ادامه داد: " اگر این آیه نبود که: "از نعمتهای پروردگارتان سخن بگویید." خاموش میماندم و سخنی نمیگفتم." بازهم سکوت کرد. شعلهی شرم در نگاهش میسوخت.
" آدم در بهشت عدن متنعم بود. تنها خداوند از او خواست که به خوشه گندم نزدیک نشود. شد و از گندم خورد. از دستور خداوند سرپیچید. به من گفته نشدهبود که نان گندم نخورم. اما گویی همان فرمان عتیق در گوشم زنگ میزد. گفتم من بار آن فرمان را در زندگیام بر دوش میگیرم.
صعصعه؛ من در تمام عمرم به اختیار نان گندم نخوردهام." فرزنداش آهسته میگریستند. زینب چشم از علی بر نمیداشت.
پرسیدم:"ابراهیم؟"
فرمود:" ابراهیم در ملکوت آسمان،ها سیر کرد. خداوند ملکوت اسمانها و زمین، ملکوت هستی را به او نشان داد؛ اما جانش هنوز طمانینه و آرامش ایمان را نیافته بود. مثل نهالی نورس در برابر توفان تردید میلرزید.
از خداوند پرسید: "چگونه مردهها را زنده میکنی؟ خداوند در برابر پرسش او پرسش دیگری مطرح کرد. مگر ایمان نداری؟ گفت دارم؛ اما دیدن ایمانم آرزوست...
من در تمام عمرم هیچگاه غبار تردید و تشویش برخاطرم ننشست. اگر همه حجابها بر طرف شوند بر یقین و طمانینهی جانم اندکی افزوده نمیشود."
چشمهایش خندید. به دور دستی که در افق دید ما نبود نگاه میکرد.
پرسیدم:"نوح؟"
فرمود: "نوح در راه دعوت مردمش به راه خداوند بسیار آزار دید. عمر درازش سرشار از آزار و زخم زبان بود. و نیز زخمهایی که بر پیکرش مینشست. سرانجام دلش گرفت و بیتاب شد و مردم خود را نفرین کرد. از خداوند خواست که هیچ یک از کافران را بر زمین زنده مگذارد.
من هم بسیار آزار دیدم. کژیها و ناراستیها. زخم هایی که روح را میسوزانید. در هر دم به من زرداب درد نوشانیدند. بیتاب نشدم و همیشه از خداوند خواستم آنان را کمک کند. گفتم خدایا آنان را دریاب نمیدانند چه میکنند؛ نمیدانند چه میگویند."
پرسیدم:"موسی؟"
فرمود:" هنگامی که خداوند به موسی گفت: به نزد فرعون برو و او را به راه خداوند دعوت کن. موسی در دلش هراسی پدیدار شد. به خداوند گفت: من یکی از آنان را کشتهام. اکنون ترس جانم را دارم؛ مبادا مرا بکشند.
هنگامی که پیامبر به من گفت: به کعبه برو و بت،ها را بشکن. به خاطرم نیامد که من بسیاری از سران قریش را کشتهام، ممکن است در اندیشه کشتنم برآیند؛ راحت و روان مثل ماهی در آب؛ رفتم و بتها را شکستم."
پرسیدم: "عیسی؟"
فرمود:" عیسی برادرم! هنگامی که مریمِ پاک، درد زایمان گرفت از حرم بیرون رفت تا در خارج بیتالمقدس کودکش به دنیا بیاید. مادرم فاطمه به درون حرم رفت.
من پسر کعبهام..."
از شوق میلرزیدم. اما آخرین پرسش رهایم نمیکرد. بر زبانم نمیگشت.
چشمانم را بستم و شتابزده پرسیدم:
اما محـمـد؟
علی لبخند زد، شکفته شد.گفت:
"من یکی از بندگان محمدم"
دیگر بیتاب بودم. سر بر دامانش نهادم و گریستم...
دست بر شانهام گذاشت. درست مثل آن غروب غمانگیز جنگ جمل. هر دو برادرم زید و سبحان شهید شدهبودند. من هم زخمی بودم. تشنه و گریان. تصویر زید و سبحان با سیمایی خونین و خندان در برابرم بودند. سرود توحید می،خواندند.
علی دستم را فشرد و گفت:" صعصعه؛ آنها راحت شدند و ما سهم بیشتری از رنج را باید بر دوش بکشیم. شکیبا باش. تو تنهایی طولانی و غم انگیزی را در پیش روی داری...
علی را شبانه و غریبانه دفن کردیم. چه میتوانستم بگویم؟
گفتم: خداوند تو را رحمت کند، ای امیرمومنان! خداوند در سینه تو بزرگ بود و تو به ذات او آگاه بودی…
مشتی از خاک مزار علی را برداشتم. بوئیدم. بوسیدم و بر سر و رویم افشاندم. گریستم و به خاک گفتم: ای خاک! اگر می دانستی چه کسی را در بر گرفتی، هر گذرندهای نوای ناله و زاریات را میشنید.
ای مرگ! از من چه میخواهی؟ از آن چه هراس داشتم بر سرم آمد.
ای مرگ! اگر میگفتی که فدیه میپذیری جانم را فدای علی میکردم.
(به قلم ناصر کاوه)
@sooyesama