eitaa logo
به سوی سماء
960 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
490 ویدیو
38 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مطالب معرفتی، اخلاقی و گه‌گاه هنری
مشاهده در ایتا
دانلود
کاری نتوان کرد که دلدار دو عالم دل را ز غم عشق، چو نابود پسندید در کنج خرابات دل ار گنج نهان است باکی نه از این نار، که در عود پسندید #ر_س @sooyesama
الهی از توالی عرفه و قربان دانستم که معرفت، نفس را قربان خواهد کرد. الهی خود را به من بشناس @sooyesama
سید الشهدا ع در اواخر دعای عرفه، پس از مقدمه سازی‌های فراوان، می‌فرماید: «أسألک اللهم حاجتي التي ان اعطيتنيها لم يضرني ما منعتني، و ان منعتنيها لم ينفعني ما اعطيتني، اسألک فکاک رقبتي من النار...»؛ (خدایا از تو می‌خواهم خواسته‌ای را که اگر عطایم کنی از منع دیگر نعم ضرری نبینم. و اگر از آن منعم نمایی از دریافت دیگر نعم نفعی نبرم؛ گردنم را از آتش رها ساز) این آتش، همان جهل و دوری از خداوند است که منشاء تمام شرور و بدیهاست. و با رفع آن همه خیرات و کمالات به بار خواهد نشست. لذا پس از این دعا و اجابت آن، لحن امام عوض می‌شود و دعا اوج می‌گیرد. و فضا، فضای دیگری می‌شود. چراکه جهل و دوری از خدا (با تمام مراتبش) رفع می‌گردد و معرفت و قرب با تمام مراتبش، حاصل می‌شود. آنگاه زبان دعا تغییر می‌کند و حقایق توحیدی نمایان می‌گردد. تا جائیکه برخی پنداشته‌اند بخش‌های پایانی دعا (الهی انا الفقیر فی غنای، فکیف لا یکون فقیرا فی فقری...) جزء کلام امام نیست و توسط دیگران الحاق شده است. اما حقیقت آن است که فرازهای پایانی دعای عرفه، استجابت فرازهای قبلی آن است. @sooyesama
تبیین گرچه معصومین ع همواره عارف و قریب به حقیقت هستند. اما معرفت و قرب الهی دارای مراتبی است، که مراتب عالیه آن، در خلوت مناجات و پس از برخی عبادات رخ می‌دهد. از این روی پیامبر خاتم ص با اینکه همواره در معرفت و قرب الهی ساکن است، اما فرمود: «گاهی غباری بر دلم می‌نشیند که روزی هفتاد بار استغفار می‌کنم». این غبار و استغفار پس از آن، به جهت رویت حق، در مظاهر کوچکتر است. اما هنگام عبادت، حق تعالی با تمام مظاهر ریز و درشتش جلوه‌گر می‌شود و این ادراک، سبب بروز معارف توحیدی در ادعیه خواهد شد. مانند آن‌چه در فرازهای پایانی دعای عرفه رخ داده است. @sooyesama به لحاظ سند روایت نیز باید توجه کرد که سید بن طاوس (که از بزرگان علمای شیعه است) در کتاب اقبال الاعمال، بخش پایانی دعا را ذکر فرموده و به حضرت سیدالشهدا ع منسوب نموده است. همچنین محدث کبیر جناب شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان، بخش پایانی دعا را از امام حسین ع، نقل نموده است. تنها مرحوم کفعمی در «بلدالامین» بخش پایانی را نیاورده است. که برای آشنایان با کتب حدیث، اینگونه تقطیع‌ها، رخداد عجیب و تازه‌ای نیست. علامه حسن‌زاده و ایت الله سعادت‌پرور از علامه طباطبایی نقل می‌کنند که خود سیاق کلام و معارفی که در این بخش از دعا آمده است، بهترین دلیل بر اسناد آن به معصومین است؛ زیرا اظهار چنین سطحی از معارف، در چنین سطحی از واژگان، از غیر معصوم، بعید به نظر می‌رسد. خلاصه اینکه ذکر فراز پایانی دعا، در کتب برخی اهل معرفت، دلیل آن است که ایشان بخش پایانی دعا را شگرف یافته و در آثار خویش گنجانده‌اند. نه اینکه سید بن طاوس یا دیگر علمای شیعه، آن بخش را از کتب اهل معرفت گرفته و در دعا گنجانده‌اند. که این بدعتی آشکار و دور از ساحت بزرگانی چون سید بن طاوس است. چه محروم است کسی‌که بخش پایانی دعای عرفه را (با پندار اینکه از معصوم صادر نشده) کنار می‌نهد و مناجات خویش را ابتر می‌گذارد. @sooyesama
به سوی سماء
نزاع عقل و عشق ۴ گذشت که عشق با عقل ناب، در تضاد نیست و تنها عقل مشوب و جزئی را نفی می‌کند. اساسا
نزاع عقل و عشق ۵ گذشت که عقل خالص (رها از وهم) و شهود ناب (عاری از دسترش شیطان) نه تنها تضاد و تنافی ندارند، بلکه معاضد و مؤید یکدیگرند. عقل با برهانی کردن محتوای شهودی، راه پذیرش آنرا برای شخص فاقد شهود هموار می‌کند. و شهود با طرح ایده‌ها و ادراکات جدید از نظام هستی، عقل را به تفکر و هضم عقلانی این ایده‌ها ترقیب می‌نماید. اما باید پذیرفت که شدت ادراک شهودی قلب بسیار بالاتر از ادراک حصولی و مفهومی عقل است. در ادراک حصولی عقلی، عالم با صورت (مفهوم) معلوم متحد می‌گردد، اما در ادراک شهودی قلب، عالم با خود حقیقت خارجی معلوم متصل می‌گردد. برای مثال، ادراک عقلی مانند شخص کوری است که با لمس آب و احساس خنکی، در ذهن خود استدلال می‌نماید که صغری: شیء پیشرو مایعی سیال و خنک و... است. کبری: هر مایع سیال و خنک و... آب است. نتیجه: شیء پیشرو آب است. اما ادراک شهودی مانند دیدن و چشیدن آب است که نیاز به استدلال را برای شخص بیننده از بین می‌برد. گرچه او اگر بخواه آب بودن شیء پیشرو را برای کور اثبات کند، ناگزیر از استدلال است. مثال دیگر: مفهوم دندان درد، و خود دندان درد؛ پزشک معالج با دیدن بیمار و آه و ناله او و دستی که بر دندانش نهاده است، استدلالی تشکیل داده و می‌یابد که بیمار دندان درد دارد. بدین ترتیب پزشک مفهوم دندان درد را برای بیمار حمل می‌کند. اما بیمار خود دندان درد را داراست و نیازی به اقامه استدلال برای اثبات ان ندارد. آنچه فریاد بیمار را بلند کرده و او را به فزع انداختن خود درد است. وگرنه مفهوم آن چنین تاثیری ندارد. علم شهودی به خداوند، یعنی وجود الهی را چشیدن و تجلیات آنرا دریافت کردن. چنین علمی کشش شدیدی در آدمی ایجاد می‌کند که عشق نام دارد. اما علم حصولی (مفهومی) چنین جذبه‌ای به دست نمی‌دهد. البته علم حصولی لازم و مقدمه است، اما کافی نیست. آنکه در فضای علم حصولی است، بر اساس استدلال‌های عقل نظری خدا را می‌پذیرد و بر اساس استدلال‌های عقل عملی دین خدا را گردن می‌نهد. او در واقع در فضای ریاضت است و عبادت را به خویش تحمیل می‌نماید تا اندک اندک باب شهود باز شود. اما آنکه در فضای علم شهودی است، بر اساس جذبات الهی و کشش‌های عشق، حرکت می‌کند. او هیچ ریاضت و سختی از پذیرش اوامر الهی نمی‌کشد. بلکه با میل و به شیرینی بدانها تن می‌دهد. جهاد فی سبیل الله یکی از سخت‌ترین اوامر الهی است. در این خصوص سه عملکرد به چشم می‌خود: ۱- وهم (عقل معاش؛ عقل مشوب؛ عقل جزئی) می‌گوید: فدا کردن جان برای دیگران کاری احمقانه است. او تلاش می‌کند با بهانه‌های فراوان، مانع چنین کاری شود. ۲- عقل خالص می‌گوید: دادن جان و ستاندن بهشت و رضوان خدا، معامله‌ای سراسر سود است. و با تشکیل استدلال‌های مختلف با شیطنت وهم مبارزه می‌کند. ۳- قلب و عشق حاصل از آن می‌گوید: زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت. او بدون هیچ استدلالی به جهاد و جانبازی می‌پردازد. گرچه کار او دارای استدلالی متین است، اما او بر اساس کشش درونی عشق چنین انتخابی داشته است، نه استدلال عقلی. این دقیقا همان حالی است که سیدالشهدا ع را راهی کربلا ساخت. لذا نبرد عاشورا کاری عاشقانه بود که پایه منطقی داشت. حضرت، در پاسخ استدلالهای وَهمانی برخی اطرافیان، می‌فرمود: در کنار قبر رسول خدا، او را دیدم که فرمود: «ان الله شاء ان یراک قتیلا، و ان یریٰهن اسیرا» (خداوند می‌خواهد که تو را کشته و خانواده‌ات را اسیر ببیند). لذا به رغم مخالفت اطرافیان، امام حسین ع اهل و عیال را همراه خود برد. کاری که با عقل معاش، به شدت تنافی دارد. اما کشش عشق، آنرا پذیراست. وقتی چنین پاسخ عاشقانه‌ای برای برخی عقول ناقصه کفایت نمی‌کرد، حضرت رو به استدلال‌های عقل محض می‌آورد تا سایه شیطنت وهم را از عقول آنها رفع کند. مثلا می‌فرمود: برای ما نامه نوشته‌اند و ما وظیفه داریم. و... این استدلال‌ها همگی منطقی و درست بود، اما جاذب اصلی امام ع، تمایل محبوب برای جان نثاری بود. چیزی‌که درک آن برای عقول ناقصه محال، و برای عقل محض فقط با استدلال، و در حد مفاهیم الزام آور ممکن است. اما این‌دو از عشق، و کشش ویران‌گر او بی‌خبرند. مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد لذا اهل معرفت (شیخ محمود شبستری) درباره عشق و کشش آن می‌فرمایند: ای خوش آن جذبه که ناگاه رسد بر دل سالک آگاه رسد گدایی گردد از یک جذبه شاهی به یک لحظه دهد کوهی به کاهی و لسانی غیبی، کرامت‌گونه می‌گوید: تا که از جانب معشوقه نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد آری، ریاضاتی که استدلال‌های عقلی انسان را بدان ملزم می‌کند، ثمری جز آمادگی برای شکوفایی قلب و دریافت شهود نخواهد داشت. و اگر بدین اوج نرسد، عقیم و ابتر خواهد ماند. عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت @sooyesama
آینده کتابی ست که امروز می نویسی چیزی بنویس که فردا از خواندن آن لذت ببری @sooyesama
پذیرش اشتباه روزنه تکامل است. اما توجیه، این روزنه را مسدود می‌کند. گاهی این توجیه ناخودآگاه شکل می‌گیرد و انسان هرچه در خویش می‌نگرد اشتباهی نمی‌یابد. پناه به خدا از بازی‌های نفس @sooyesama
دنیا سرابی است واقع نما شبی دراز، که موهاتی شگرف را پدیدار می‌کند و قیامت پایان همه این توهمات «الناس نیام، اذا ماتوا انتبهوا؛ مردم در خوابند، و چون بمیرند بیدار شوند» @sooyesama
دل لاله است و جهان دشت و آب، تو رویاندی از تراب، این همه پیچ و تاب، تو در دشتِ لاله‌ها، بوی تو هست و تو نیستی ای عشق لا یزال، عالی‌جنابْ «تو» #ر_س @sooyesama
اگر روزی در این دنیا شڪستی اگر بر نارفیقان دل، تو بستی اگر عاشق شدی عشقت تو را راند اگر پایت به گرداب فنا ماند اگر غمگین شدی غم با تو پیوســت بدان در اوج نابودی خدا هست @sooyesama
جوان پرسید خدا کجاست؟ پیر تاملی کرد و فرمود: خدا جائی است که هیچ‌کس آنجا نیست! جوان با تعجب پرسید: آن، کجاست که هیچ‌کس آنجا نیست؟ پیر لبخندی زد و آرام گفت: همه جا! جوان برآشفت و گفت: اگر همه جاست، پس چطور جائی است که هیچ‌کس آنجا نیست؟! پیر سر به زیر انداخت و فرمود: تنها جائی که هیچ‌کس آنجا نیست، «همه جا» است! جوان گفت: مرا به سخره گرفتی ای پیر؟ پیر آهی کشید و همان‌طور که به زمین خیره شده بود، گفت: آنجا که از همه بریدی و کسی را ندیدی، خدا آنجاست. اگر چنین دیدی، همه جا هست والا هیچ جا نیست! جوان می‌خواست سوال دیگری بپرسد، که پیر گفت: گفتنی‌ها گفته شد. اکنون به جای پرسش بیاندیش. @sooyesama