بوسه آرام برگ، بر رگ روان رود...
آیتی است...
که جهان، از سر «اشتیاق» نمودار شده است
#ر_س
@sooyesama
هر سال یکبار از لحظه مرگم بیتفاوت گذشتهام
بیآنکه بفهمم یک روز در چنین لحظهای خواهم مُرد!
#افشین_یداللهی
@sooyesama
میخواستم عشق همسر را با پرستش خدای یگانه مخلوط کنم. میخواستم "پروانه" را بپرستم و این پرستش را در فلسفه وحدت، جزئی از پرستش خدا بشمارم.
میخواستم در وجود او محو شوم و "حالت" فنا را تجربه کنم، میخواستم زندگی زناشویی را به پرستش و فنا و وحدت بیامیزم، میخواستم هستی را در خدا و خدا را در پروانه خلاصه کنم...
ولی او چنین ظرفیتی نداشت و شاید دیگر کسی پیدا نشود که چنین ظرفیتی داشته باشد...
درک این واقعیت یک یأس فلسفی در من ایجاد کرده، احساس تنهایی شدیدی میکنم...
#شهید_چمران
«پروانه» همسر اول شهید چمران بود، که در آمریکا ماند و او را تنها گذاشت.
@sooyesama
امام صادق ع:
«هرکس هنگام خواب یازده بار سوره توحید بخواند نه تنها خانه خودش بلکه خانه همسایگانش نیز در امان است».
یادآوری: خانه هر چیزی مسانخ اوست، و خانه آدم (بما هو آدم) توحید و معرفت الهی است.
#سوره_توحید
@sooyesama
به سوی سماء
بسم الله النور تقدیم به سالکان دیار نور: آتش، واقعیت واحدی است، که هم حرارت دارد و هم درخشندگی. اگ
«نور و نار ۲»
گفته شد که «الله» نور آسمانها و زمین است. این نور ممتد، گسترهٔ بینهایتی دارد که پهنه عالم را پوشش داده است. مخلوق بیواسطه الهی، همین نور نامحدود است.
البته این نور نامحدود، به جهت امتدادی که دارد، کثرتی را در خویش پدید میآورد. کثرتی که مراتب ظهور همان نور واحد است. به بیان دقیقتر: کثرت، فانی در وحدت، و وحدت متجلی در این کثرت است، و اینها دو روی یک سکهاند، نه دو سکهٔ روی هم.
لذا آنچه در ابتدا کثرت انوار مینماید، کثرت ظهورات نوری واحد است، نه انوار متعدد. یعنی کثرت، در متن نور پیاده نمیشود تا انوار متعدد و متفاوتی داشته باشیم، بلکه کثرت در ظهورات آن نور واحد خواهد بود، بنابراین نور واحد نامحدودی داریم، که به جهت عدم تناهی، ظهورات کثیری خواهد داشت.
آنچه شهود قلبی و برهان عقلی به دست میدهد، همان کثرت ظهور است، اما «وهم» هرگز بدین حقیقت پایبند نیست، و همواره در پی نفی آن است. چُنان شیطانی که از راههای گوناگون، در صدد فریب آدمی است.
شیطنتهای وهم، برای پوشاندن حقیقت، در دو جبهه بزرگ رخ خواهد داد، که یکی حسمحوری، و دیگری ماهیت (= حدّ) محوری است.
ادامه دارد...
#ر_س
#نور_و_نار_۲
@sooyesama
خستهام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظههای کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری
آفتاب زرد و غمگین، پلههای رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته، چشمهایی پینهبسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشمانتظاری
صندلیهای خمیده، میزهای صفکشیده
خندههای لب پریده، گریههای اختیاری
عصر جدولهای خالی، پارکهای این حوالی
پرسههای بیخیالی، صندلیهای خماری
سرنوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبههای بیپناهی، جمعههای بیقراری
عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحهی باز حوادث:
در ستون تسلیتها نامی از ما یادگاری
#قیصر_امینپور
@sooyesama
فرعون خوشه انگوری در دست داشت و تناول میکرد. ابلیس نزدیک او آمد و گفت هیچ کس تواند این خوشه انگور تازه را مروارید سازد؟
فرعون گفت: نه.
ابلیس به لطایف سِحر آن خوشه انگور را خوشه مروارید ساخت. فرعون تعجب کرد و گفت: عجب استاد مردی هستی!
ابلیس سیلی بر او زد و گفت:
مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت دعوی خدایی چگونه میکنی؟
(جوامع الحکایات محمد عوفی)
@sooyesama
به سوی سماء
«نور و نار ۲» گفته شد که «الله» نور آسمانها و زمین است. این نور ممتد، گسترهٔ بینهایتی دارد که پهن
«نور و نار ۳»
تقدیم به سالکان طریق نور:
نخستین ادراک بشر از جهان بیرون، از راه حواس پنجگانه است. دیدن، شنیدن و... تنها روزنههایی است که بشرِ محبوس در خویش، به بیرون دارد. اولین ادراکات بشر از جهان پیراموناش بوسیله همین حواس پنجگانه است.
لذا بشر، انس بسیاری با محسوسات دارد؛ زیرا ادراکات حسی، نخستین و پر رنگترین ادراکات انسانهاست. لذا زمانمندی و مکانداری، که ویژگی ضروری محسوسات میباشد، برای دستگاه فاهمه انسانی، یک اصل ضروری و کلی قلمداد میشود، که هر نوع ادراکی را فرا میگیرد.
برای نمونه انسان، در طول حیات مادی خویش، هر موجودی را ادراک نموده، محسوس بوده است؛ یعنی دارای مکان، زمان، شکل و...بوده است. لذا بشر ناخودآگاه، میپندارد که لزوما هر موجودی محسوس است. بنابراین ملائکه و خداوند نیز باید محسوس باشند. و این مغالطه ناخودآگاه ریشه عقائد باطلی چون بتپرستی و... است.
در مغرب زمین، گروههایی به نام «پوزیتیویسم؛ حسگرایی» و «پراگماتیسم؛ تجربهگرایی» ظهور کردند که به طور آشکار و بدون پنهانکاری معتقد بودند: تنها ملاک برای تشخیص و پذیرش موجودات خارجی، حس و تجربه حسی است. بنابراین مفاهیمی چون «خدا»، «ملک» و... که از دسترس تجربه حسی خارجند، مفاهیمی پوچ و بیارزشند که هیچ وجاهت علمیای ندارند.
حسگرایان معتقد بودند که فلاسفه الهی و پیامبران، وقت بشر را تلف کرده و او را با مفاهیم خرافیای چون خدا، روح و... سرگرم نموده، و مانع پیشرفت دنیوی او شدند.
حسگرایان عقل، شهود، وحی و ادراکات این سه را بیارزش و غیر علمی میدانستند؛ زیرا تجربه حسی موید آنها نیست. حسگرا معتقد است: خدا و روح، هرگز دیدنی و لمس کردنی نیستند، و هرچه با تجربه حسی تایید نشود غیر علمی و خرافی است. حتی اگر هزار دلیل عقلی و شهودی آنرا تایید نماید.
حسگرایی یکی از شیطنتهای وهم است که در همه افراد بشر پیدا میشود. البته برخی مانند پوزیتیویستها و پراگماتیستها به این مطلب تصریح کردند. اما بیشتر افراد بشر، ولو پیرو دین الهیاند و با براهین عقلی خدا و... را ثابت میکنند، اما همواره در نهاد خویش، برای حقایق متافیزیکی (مانند خدا، مَلک و...) قالبهایی حسی و فیزیکی میتراشند تا بتوانند با آنها مأنوس باشند.
این، نوعی شرک خفی و بتپرستی نهانی است، که اگرچه کفر شرعی را در پی ندارد، اما کفر و شرکی عرفانی است؛ زیرا آنها با وهم خویش (در درون خویش، نه در بیرون)، پیکرهایی محسوس میتراشند تا غریزه حسگرایی خویش را ارضاء کنند: «أتعبدون ما تنحتون؟!».
قوم حضرت موسی (ع) پس از دیدن معجزات فراوان، که یکی از آنها شکافتن رود نیل و غرق شدن فرعون بود، به سرزمینی رسیدند که مردمی بتپرست داشت. بنیاسرائیل با دیدن بتهای محسوس و ملموس، از موسی ع خواستند که او هم بتی بتراشد و خدای را محسوس نماید: «إجعل لنا آلهة کما لهم آلهة». در تفسیر انفسی این آیه، قوم موسی ع نماد «وهم»، و خود موسی ع نماد «عقل» است. که نشان میدهد شیطان وهم، چگونه بر اساس محوریت حس، براهین عقلی را انکار میکند.
باید پذیرفت که بیشتر انسانها ناخودآگاه چنیناند، حتی اگر تحصیلات عالیه و موقعیتهای ممتاز اجتماعی دارند. بلکه حتی برخی فیلسوفان، بیرون از فضای درسی، و در زندگی روزمره، حسمحورند.
شاید باور این مسئله دشوار باشد، اما اگر دقت کنیم، میبینیم که ما هنگامیکه به خدا میاندیشیم، همواره، به نوری در عمق کهکشانها و چیزی مانند این، مشغول میشویم.
انکار این مرض، خود مرضی مضاعف است، که شیطان وهم برای فرار از درمان، ترتیب داده است. بنابراین ای اهل ایمان، ایمان بیاورید: «یا ایها الذین آمَنوا... آمِنوا». چراکه ایمان ابتدایی شما، آلوده به هزاران شرک است: «ما یومن اکثرهم بالله الا و هم یشرکون». مریض، تا مرض را نپذیرد، در پی درمان نخواهد رفت.
ای «وهم» من، اگر تاجری یا کاسب، اگر استادی یا شاگرد، اگر وکیلی یا وزیر، بدان که «نار»ی، و باید از نار خارج شده به وادی «نور» وارد گردی، به مدد خداوند نور: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور»؛ «رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق، و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا».
ادامه دارد...
#ر_س
#نور_و_نار_۳
@sooyesama
به سوی سماء
«نور و نار ۳» تقدیم به سالکان طریق نور: نخستین ادراک بشر از جهان بیرون، از راه حواس پنجگانه است. د
«نور و نار ۴»
تقدیم به سالکان طریق نور:
گفته شد که اصالت حس و ادراکات حسی، در نهاد بشر خفته است و «وهم»، که شیطان درون بشر است، بر اساس همین گرایشهای حسی، با وساوس گوناگون، بشر را به عالم خاکی گره میزند. در واقع، تمایلات حسی، جهنم خاموشی است، که با نفخه شیطان وهم، شعلهور میگردد.
وسوسههای شیطان وهم، ابتدا نظری است، و اگر در بعد نظر شکست خورد، وساوس عملی را پیش میگیرد. و در هر دو بعد، ابتدا آشکار و سپس پنهانی عمل میکند. پیدایش دیدگاههای پوزیتیویستی نمونهای از وسوسههای آشکار وهم در بعد نظری است که به طور کلی منکر ماوراء طبیعت میشود.
اما گاه شخص اعتقادات دینی محکمی دارد و با دلایل عقلی، مجردات را پذیرفته است، در اینجا شیطان وهم، در لایههای عمیقتر ذهن پنهان میشود و اعتقادات توحیدی شخص را با پندارهای حسی آلوده میکند.
در بعد عمل نیز همواره بشر را به تمتع از لذات حسی، و انغمار در عالم طبیعت فرا میخواند. بیهوده نیست اگر بگوییم تمام جنگهای بشر، فسادهای اخلاقی و همه انواع گناهان، به سبب دعوت شیطان وهم برای تمتع بیشتر از لذتهای حسی است.
مولوی چه زیبا فرمود:
نیستوَش باشد خیال اندر جهان
تو جهانی بر خیالی بین روان
بر خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان...
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود، عاقبت، ننگی بود...
از آنجا که بشر از خاک آفریده شد و ابتدای تکوین او جسمانی است، طبیعتا به عالم اجسام و لذتهای محسوس آن، متمایل است. این تمایل، فی نفسه چیز بدی نیست و هیچ پیامبری آنرا از اساس منع ننموده است. اما شیطان وهم، با سوار شدن بر این میل طبیعی، بشر را خالد در عالم جسم مینماید؛ «أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ و َلَهْوٌ و َزِينَةٌ و َتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ و َتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ»
لذا ادیان توحیدی با محدود نمودن (نه منع کلی) این میل طبیعی، انسان را از اسارت شیطان وهم، نجات میدهند. شریعت الهی، لوازم حقایق معرفتیای است که در دین نهفته است؛ یعنی اگر دین میگوید عوالم دیگری غیر از طبیعت در کار است و اهمیت و تاثیرگذاری بیشتری بر وجود انسان دارد، برای پیاده شدن این اعتقاد، اعمال و احکامی وضع مینماید که انسان، در عمل، به سوی عوالم بالاتر رهسپار شود.
اینچنین است که پروردگار جهان، انسان را از عوالم دور و تاریک، به عوالم نزدیک و نورانی، میکشاند. و انسان با پذیرش و التزام به سخنان پیامبر ص، رو سوی عالم انوار مینهد و به حیاتی برتر دست مییابد: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم».
سالکان طریق نور، با عبور از طبیعت، حجاب سنگین و تاریک محسوسات را پشت سر میگذارند به عالم مثال وارد میشوند. عالمی که بسیاری از حجابهای ظلمانی عالم طبیعت را ندارد، اما هنوز با شکل و شبح مرتبط است. نور حقیقت، در این عالم، تمثلاتی زیبا و شگرف خواهد داشت که ترکیبی از شِکل، رنگ، موسیقی و... است، که در نهایت تناسب، و دلارایی تتظیم میشود.
اما اینجا نیز مسکن نهایی نیست و سالک دلداده حقیقت، برای ملاقات «النور» ناگزیر از عبور است. پس این عالم را، با تمام جاذبهها و زیباییهای وصف ناشدنیاش رها میکند و به سوی نور بیرنگ پر میگشاید.
ادامه دارد...
#ر_س
#نور_و_نار_۴
@sooyesama
به سوی سماء
«نور و نار ۴» تقدیم به سالکان طریق نور: گفته شد که اصالت حس و ادراکات حسی، در نهاد بشر خفته است و
«نور و نار ۵»
تقدیم به راهیان طریق نور:
گفته شد که انسان با خروج از محسوساتِ عالم خاکی، به عالم مثال وارد میشود. اما مثال هر شخصی، ساخته اعمال او در حیات دنیاست: «هذا الذی رُزِقنا من قبل»؛ «جزاءاً وفاقا».
اراده الهی بر آن است که انسان بر اساس ملکات علمی و عملی خویش، عالم برزخ خود را خلق نماید. بنابراین ملائکه یا شیاطینی که به برزخ ما پیچیدهاند، زاییده افکار و اعمال ما هستند.
برزخ، تأخّر زمانیای از دنیا ندارد و هم اکنون محیط به دنیا، موجود است. مرگ طبیعی که در امتداد زمان رخ میدهد، ابزاری برای انتقال از دنیا به برزخ میباشد. اما برخی افراد با همتی که دارند، در همین حیات طبیعی، حیات برزخی خود یا دیگران را کشف میکنند. و از نوعی مرگ اختیاری برخوردارند.
گفته شد که وهم، مظهر شیطان، در وجود انسان است. و تمام وساوس علمی و عملی، زاییده شیطنتهای وهم است. بنابراین انسان با افکار و اعمال ناشایست، موجوداتی ناری را خلق میکند که به برزخ او آویزان میشوند. و أنگلوار قوای روحی او را میمکند.
بنابراین نار وهم، با بلعیدن قوای روح، زبانه میکشد و شعلهور میگردد. اساسا، آتش، برای بقاء، نیازمند به سوختن دیگران و فدا نمودن آنها به پای خود است. یعنی شیطان وهم، تشنه پرستش و خواهان قربانی است؛ چنانکه فرعون کودکان بسیاری را کشت و گفت: «انا ربکم الاعلی».
اهل معرفت میگویند: وهم، منشا کفر و شرکِ جلی و خفی است. و پیوسته در پی عصیان و فساد در ارض وجودی انسان است. او مفسد فی الارضی است، که باید معدوم گردد. جهاد اکبر، مبارزه با این فرعون درونی و بیرون راندن او از مصر وجود خواهد بود.
مخلوقات برزخی نفس (اعم از ملائکه و شیاطین) حیات برزخی دارند لذا دارای علم، اراده و قدرت هستند. و میتوانند با اختیاری که ما بدانها بخشیدهایم، (به ظاهر) مستقل از ما، طرحهایی تهیه نموده و در سعادت و شقاوت انسان، موثر باشند. وسوسههای اغواگرانه شیطان، در واقع آفریده نفس خود شخص است؛ زیرا او با اعمال و افکار پیشینش چنین شیطانی را خلق نموده، و چنین اختیاری به آنها داده است. و اکنون همین شیطان (که شانی از شئون نفس اوست) با او درگیر میشود و جهاد اکبر آغاز میگردد.
نفوسی که اهل ریاضتند، قدرت بیشتری دارند و میتوانند ملائک یا شیاطین قویتری خلق کنند. که افزون بر خویش، برای اشخاص دیگر نیز باعث خیر یا شرّ شوند. البته این تاثیرها در حدّ هدایت و وسوسه است، و اختیار آدمی را سلب نمینماید.
برای نمونه حضور در جلسات اخلاقی و محضر اولیای الهی، انسان را نورانی خواهد نمود؛ زیرا نَفَس آن ولی خدا، در برزخ انسان، ملائکی را پدیدار مینماید که در لغزشگاهها به نصیحت و هدایت انسان خواهند پرداخت. و نیز معاشرت با افراد پلید، شیاطینی در شخص، متولد خواهد کرد که سبب تشدید فضای دخانی نفس میشوند. این سخنان، تعبیرهایی استعاری و کنایی نیست، بلکه بیان واقعیت خارجی است؛ «شَجَرَةُ الزَّقُّوم... إنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أصْلِ الْجَحیم * طَلْعُها كَأنَّها رُؤُوسُ الشَّیاطینِ * فَإِنَّهُمْ لآكِلُونَ مِنْها فَمالِئُونَ مِنْها الْبُطُون».
آنانکه چشم برزخی گشودهاند گزارش دادهاند که برزخ افراد، مملو از ملائکه و شیاطینی است که هماره در ستیزند، و نور و نار، برزخ افراد را متلاطم نموده است. این معنا در روایات، با واژه «جنود عقل و جهل» اشاره شده است. این صحنه پر آشوب، در واقع نمودی از تشویش درونی شخص بین نور و نار خواهد بود.
بنابراین آنچه در شماره پیش (چهارم) گفته شد که برزخ (مثال) در نهایت زیبایی و دلربایی تنظیم شده است، در جایی است که شخص، در حیات دنیوی اوامر الهی را پیروی نموده و پنجره درون خویش را به روی نور گشوده است؛ «اللهم نَوِّر ظاهری بطاعتک و باطنی بمحبتک و قلبی بمعرفتک...».
آری، شریعت، گرچه تمتعات حسیِ دنیا را محدود میکند، اما روزنه وجود آدمی را به سوی نور میگشاید. و زیبایای وصف ناشدنی در نهاد آدمی پدیدار مینماید.
بهجت آن زیبایی چنان است، که رنج دنیا را بیدرنگ خواهد شست. بلکه این بهجت، باطن آن رنج است، که اکنون در برزخ، مکشوف میشود. انوار رنگارنگ پیکر مثالی شخص را در آغوش میکشند و رنج، برای همیشه ناپدید میگردد. و «حور» با پیکری از نور، شراشر وجودی انسان را منور مینماید؛ «إنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَةُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتي كُنتُم توعَدونَ».
ادامه دارد...
#ر_س
#نور_و_نار_۵
@sooyesama
به سوی سماء
«نور و نار ۵» تقدیم به راهیان طریق نور: گفته شد که انسان با خروج از محسوساتِ عالم خاکی، به عالم مث
«نور و نار ۶»
تقدیم به هادیان صراط نور:
با عبور از عالم مثال و انوار رنگارنگ آن، عالم عقول آشکار میشود. عالمی که نور فاقد رنگ را پدیدار میکند. در آنجا از شکل و شبح خبری نیست. و سالک با حقایق گسترده و بیشکلی روبرو است که ادراک آنها بسیار دشوار است.
در این عالم حقیقت ملائکه، بدون پیکرهای مثالی، بروز میکند و جلال و جبروت آنها، سالک بیچاره را مبهوت مینماید. گرچه عالم مثال نیز از کدورت محسوسات برکنار بود، اما وجود نوعی از اشکال و الوان، سبب انس سالک با انوار مثالی میشد. اما در این عالم، کثرت لون و شکل نیز رخت بسته است و انوار عقلی، بی هیچ حجاب حسی، نمودار گشته است؛ دریای نوری سخت مواج، که جز ادراک محض، هیچ نیست.
ادراک، چنان موجی غولپیکر، وجود سالک را میرباید و عقول (ملائک) یکی پس از دیگری، چون امواجی از نور، پی در پی، شخص را در مینوردند. دل سالک، چون خشخاشی بر اقیانوس بیانتهای ادراک، شناور است و دهشت ادراک، جان او را فرا گرفته است. چنانکه در روایت داریم که پیامبر خاتم ص، در اوایل دریافت وحی، حالی شبیه غشوه پیدا میکرد و گاها بدن مبارک، به لرزه میافتاد.
امواجی بالکل نامرئی، که با سرعتی وصفناپذیر، میآیند و میروند و سالک از شدت حضور و ادراک آنها، خویشتن را فراموش مینماید. تنها شیء قابل ادراک، خود همین امواج ادراکی است. سرعت و شدت حضور آنها به حدی است که فرصت ادراک خویشتن را میرباید.
امواج ادراکی (ملائکه)، گستره و شدتهای متفاوتی دارند. نخست امواج محدودتر و سپس امواج گستردهتر نمایان میشوند. تا اینکه جبرائیل (ع)، آشکار گردد و وجود سالک را غرقه در ادراک نماید. حضور او چنان سنگین و با ابهت است که گویی حدود وجودی سالک را میگسلد و او را تا عرش، بالا میبرد. و آنگاه «الروح» هویدا میشود و هر ادراکی را که هر ملکی داشت، یکجا ارائه میدهد...
انوار عقلی، گرچه از کثرت رنگ و شکل مبرایند، اما آنها نیز حدود خاص خود را دارند؛ یعنی وجودشان محدود به مرزهایی است، که از آن تجاوز نمیکند. سرانجام، این امواج، هریک، تعینی از اقیانوس وجود، و تجلیای از نور نامحدود هستند. این برشها، «ماهیت» نام دارند و عقول (ملائک) هریک ماهیت ویژهای دارند. البته موجودات جسمانی و مثالی نیز دارای ماهیتاند، اما جنبه حسی آنها چنان حجاب سنگینی است، که حجاب ماهیت در آن عوالم مغفول خواهد بود.
عقل انسان مدرک ماهیات و محدودهها است و عبور از حدّ، و رویارویی با متن، اتفاق نادری است که اندک افرادی در هر زمان، بدان نائل میشوند. رفع این حجاب، مجاهدت عظمای علمی و عملی میطلبد. تا اینکه آدمی از جبرائیل ع، نیز عبور نماید.
مطابق روایات، در شب معراج ابتدا جبرئیل ع، راهنما بود و پیامبر ص را سیر میداد. اما کار عروج بجایی رسید که جبرئیل ع ایستاد و عرضه داشت: «لو دنوت انملة لاحترقت؛ اگر بند انگشتی نزدیکتر آیم، خواهم سوخت». این به جهت آن است که ملائک محدودند و توان عبور از ماهیت را ندارند: «ما منا الا و له مقام معلوم».
اما پیامبر خاتم ص در لیله قدر، حقیقتی را به اجمال، دریافت نمود که اکنون نوبت تفصیل و تجلی اوست. مقام جمعی ملائکه که «الروح» نام دارد. به مثل، او موجی است نامحدود، که امواج نوریِ دریای ادراک، تعینهایی در متن اویند. او فاقد ماهیت، اما زاینده ماهیات است؛ بسیط نامحدودی که با تلاطم خویش، حدود و ماهیات را نمودار میکند.
اکنون، آدم تنهاست. آن امواج پی در پی و سهمگین، در متن موج واحد نامحدودی پنهان شدند و سکوت و آرامش مستولی گشته است. آدم، تنها چیزی است که در این دریای نور بیکران یافته میشود.
نور بیرنگ تا بیکران...
و آدم تا بیکران...
و ادراک تا بیکران...
آنگاه توحید...
و سپس...
تنها ادراکِ نورِ بیکران...
و دوباره توحید...
و سرانجام...
تنها نور بیرنگِ بیکران...
ادامه دارد...
#نور_و_نار_۶
@sooyesama