سلام عزیزان روز مبعث رسول اکرم صلی الله علیه بر ادمین وهمه دوستان گروه مبارک باد 🌹🌹دوستان در باره ترس از مار اینا گفتن منو یاد زمان کودکی دخترم انداخت.
دخترم قربونش برم وقتی دو،سه سالش بود از هیچی نمیترسید من که مادرش بودم از چندتا
مورچه جمع بشن یک جا من میترسم. داداشم اون وقت ۱۰و۱۱ سالش بود ی زنبور گرفته بود
به دخترم گفته بود بیا اینو بگیر برای خودت
این بجه خوشحال که دایش براش زنبور شکار کرده
زنبور کف دست بچه میزاره دخترم خوشحال وشاد میگیره زنبور دستشو نیش میزنه. حالا ماهمه به طرف بچه که چه شده دیدم داداشم داره خنده میکنه 😁حالم بد شد ی کتک حسابی ازم خورد ولی سانس آورد شوهرم نبود چون همسرم خیلی رو بچه هاش حساسه
تا حالا هم بعد ۳۵ سال بهش نگفتیم داداشم خیلی بابچه ها رفیقه همه دایشونو دوست دارن ولی نمی دونم اون لحظه چرا این کارو کرد. مخلص شما مامان بزرگ جهان
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
سلام 🙋♀️🙋♀️🙋♀️🙋♀️
دختر اردکانی هستم 🙋♀️🌹
سوتی اون خانوم که میخوندن مژگان مادر مرده خوندم یاده گوشیه مامانم افتادم 😁
مادره من یه دوست داره که فامیلش گوهریه بعد تو گوشیش اسما نصفه و نیمه میاد یه بار که گوشیش خونمون جاموند هی روگوشیش میفتاد مینا گوه 🤔منم هی میگفتم خدایا مادره من که از این اخلاقا نداره ببین این خانومه دیگه چی هست که مامانه نجیبه من بهش میگه گوه فکر میکردم به خاطر اخلاقشه 😄
خلاصه تا شب شد گوشیشو که بردم بهش گفتم مامان این مینا گوه چند بار بهت زنگ زده دیگه مامانم خندید گفت بابا فامیلیش گوهریه 🤦♀️
نتیجه گیری به قول بفرین مردم و از فامیله نصفشون قضاوت نکنید 🤣
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
چند روز پیش یکی از اقوام دور همسرم بیمارستان بستری بود 🤕😷و ما رفتیم عیادتش،وقتی ما رسیدیم دخترای اون آقا دور تختش بودن، تا ما رسیدیم شروع کردیم احوال پرسی و صحبت کردن.... دختر بزرگه این بنده خدا کنار من وایساده بود اون یکیا اون ور بودن،بعد از کمی صحبت از بچه هام پرسیدن که آره چند ساله ندیدیمشون و چکار میکنن و بزرگ شدن یانه کلاس چندمن و اینا گوشی همسرم زنگ خورد و ایشون داشتند با شخصی که پشت گوشی بود صحبت می کردند و ایرپاد تو گوشش بود دختر بزرگه این بنده خدا فکر کرد که همسرم با ایشونه که دوباره داره احوالپرسی می کنه کلی تشکر و ممنون و بعد کلی حرف زدن دید که همسر من داره با تلفن صحبت می کنه و خیلی ضایع شد🥴 بعد شروع کرد به خندیدن که عه فکر کردم با منه خواهرش میگه با تو یه بار احوالپرسی کرد دیگه چند بار می خواست بپرسه خلاصه کلی خندیدن😂😂😂😂
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️🔥𓂅
#عروس_خونین پارت سی و ششم 🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸 نزدیک عقد بودیم و مادرم داشت وسایلمو اماده میکرد برا
#عروس_خونین پارت سی و هفتم
🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸
همه چیز سریع گذشت تا رسیدیم به روز عقد..از صبحش بخاطر استرس چند بار فشارم افتاده بود و با آب قند و دمنوش های جورواجور مامانم منو سرپا نگهداشته بود..تواین مدت نه عماد رو دیدم نه خونوادش رو..مثل یه پیشکشی بی ارزش پدرم باید منو میبرد اونجا عقد رو میخوندن و خودشون برمیگشتن..دیگه من میموندم و آدمایی که به مرگم راضی بودن!با دست و پای یخ زده از استرس پا به عمارتی گذاشتم که معلوم نبود چه آینده ای در انتظارمه..!
تک و تنها با پدر و مادرم رفتیم داخل،جز خدمتکارشون کسی نیومد به استقبالمون..
روسری قواره بزرگ سفید رنگ با گلهای ریز قرمز پوشیده بودم و پیراهن سفیدی که مادرم با اشک دوخته بود برام…
🩸👰🏻♀️🩸ادامه دارد...
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️🔥𓂅
#عروس_خونین پارت سی و هفتم 🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸 همه چیز سریع گذشت تا رسیدیم به روز عقد..از صبحش بخا
#عروس_خونین پارت سی و هشتم
🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸
خدمتکار مارو راهنمایی کرد به یه اتاق..دو تا صندلی با فاصله کنار هم گذاشته بودن و یه قرآن روی میز..نه خبری از سفره عقد بود نه گل!
عکس عمار که دور قابش یه ربان مشکی خورده بود بهم دهن کجی میکرد…
کم کم سر و کله همشون پیدا شد..همگی مشکی پوشیده بودن و فقط من بودم که سفید پوش بودم!
مادرم با دیدنشون اشک ریخت و زار زد به بخت بد دخترش ولی مگه چاره ای جز این بود؟!
عماد با پیرهن و شلوار مشکی همیشگیش اومد روی صندلی نشست.. با دیدنم اخم کرد و زیرگوشم گفت :« ما عزاداریم تو سفید پوشیدی؟نکنه باورت شده اومدی خوشبخت شی؟!»مات و مبهوت به چشماش نگاه میکردم..ازشون آتیش میبارید..
🩸👰🏻♀️🩸ادامه دارد...
وای وای وای😂😂😂
سوتی لفظی ازشوهری آوردم داغ داغ داغ😂😂😂
نشستیم داریم جوکرنگاه میکنیم
بعدشوهرم اومده میگه پای توی بومیده😡😡😡
میگم عزیزجان شماازبیرون اومدی من پام بومیده😒😒😒
میگه مگه ازصبح بیرون نرفتی🤔🤔🤔
میگم نه والا خونه بودم😊
میگه یعنی امروز سوارکفشات نشدی😂😂😂😂😂
فک کنین سوارکفش بشم🤣🤣🤣
الانم هی میگه ننویس دیگه بزارخودمون بخندیم😂🤣
امامن تنهاخوری نمتونم😂😂😂
خلاصه ازاین به بعدسوارکفشاتون بشین🤣🤣🤣
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
لام وعرض ادب واحترام.....
منکاشمریم....
واما یچی میگم بگید خب....
چند شب پیش ما مهمون داشتین از شهرستان بگید خب....
داماد خواهرم اومده بود بره مو بکاره واز این صوبتا
حالا من میگم چقدر هزینش میشه میگه ۲۲ میلیون....منم گفتم نمیشه موهای منو پیوند بزنن به شما میگه چجوری میگم اگه با پوست سرم بکنن ۲۲ میلیون ولی اگه فقط موهامو بکنن ۱۲ میلیونم کافیه🤣🤣🤣🤣🤣
بهر حال این رفتو ظهر که رفتم نهار دیدم خوا۶ر زادم زانو غم بغل گرفته ونشسته میگم چی شده میگه رفتیم کلنیک علی رو دراز کردن رو تخت ۵ تا دختر بی حجابم ریختن دورش منم کلا بیرون کردن ....میگه هر چی گفتم من هستم ساکت همین گوشه میشینم گفتن نه نمیشه شما برو خونه شب شوهرت میاد.....القصه من اومدم ارومش کنم گفتم دایی جان اونا برا خودت گفتن نباشی بهتره.....گفت یعنی چی برا خودم....🤔🤔🤔گفتم نگاه اونا از پشت سرش مو برمیدارن جلو سرش میکارن ولی بعضی وقتا که کم میارن از مو های جای دیگه😆😂 میکنن
حالا اونا میگن تو نباشی که نبینی که بعدن اگه خواستی یک دستی به سر وکله شوهرت بکشی یا بوسش کنی چندشت نشه🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣طفلا باور کرده حالو چکارش کنم به نطرتون.....😋😋
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
سلام یه خاطره از بچگیم یادم اومد گفتم برا شما هم بگم.
من وقتی بچه بودم فک کنم ۴ سالم بود مامانم شب های ماه رمضون میرفت مسجد نماز جماعت میخوند منم باهاش میرفتم و کنارش بازی میکردم.
مسجد محلمون اینجوری بود که پایین مردونه بود و رو بالکن جای زنونه بود و کوچیک ترین صدا تو زنونه رو مردا هم میشنیدن.
یه شب که همه داشتن نماز جماعت میخوندن وقتی رسید به تسبیحات اربعه همه برا خودشون میخوندن و تو مسجد یه لحضه سکوت شد و منم داشتم بازی میکردم یه لحضه که اومدم جا به جا بشم یهو یه گوز محکم ازم در رفت😐😁
منم بچه بودم یهو هول شدم گفتم ععع مامانی سر تو رو نخوره تو باعث شدی من پوپ دادم😁😁
و صدای خنده هایی بود که از تو زنونه و مردونه شنیده میشد😂😂😂
عموم صدای این خرابکاری رو از تو مردونه شنیده بود و هنوز هم که هنوزه گاهی میگه و میخندن😄
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
یه سوتی بگم که توش یه نکته هم داره
چندسال پیش عموی بابام از مکه اومده بود و ولیمه گرفتن توی تالار و کارت دعوت هم دادن؛ توی کارته یه متنی نوشته بود دقیق یادم نیست ولی مضمونش این بود که حضورتون برامون ارزشمنده و کادو نیازی نیست و این چیزا که خودتون میدونید و احتمالا دیدید اینجور متنای تعارفیو😂
خلاصه ما ام اون تایم یکم دست و بالمون بسته بود گفتیم اینجوری نوشته خب کادو نبردیم
بعد از تالار گفتن بیاید خونه و دیگه ما مجبور شدیم بریم چون چندنفرم اومدن تو ماشین ما چون بچه داشتن و وسیله نقلیه نبود خلاصه که رفتیم خونه اون حاجی
یکم بعدش رفتن کادوها رو نگاه کردن و یه پاکت پولی بود روش اسم نبود زنعموی بابام که از مکه اومده بود گف اینو نمیدونم خانم فلانی داده یا فلانی(مامانِ من) مامانم گفت نه من ندادم حتما همون فلانی بوده گفت باشه، کادوی شما کو؟ مامانم گف نمیدونم بعد فوری فوتی رفتیم یه جای خلوت زنگ زد به بابام گف اینجوری شده بابامم رفته بود یه پاکت خریده بود پول گذاشته بود توشو اومد اونجا گف شرمنده تو ماشین جا مونده بود و یه چیزی سر هم کرد خلاصه
خواستم بگم حالا یا ننویسید کادو نیارید و اینجور تعارفا یا اگه مینویسید دیگه تو چشای طرف نگاه نکنید بگید برا شما کجاست، طرف شرمنده نشه😅🙏🏻
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️🔥𓂅
#عروس_خونین پارت سی و هشتم 🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸 خدمتکار مارو راهنمایی کرد به یه اتاق..دو تا صندلی ب
#عروس_خونین پارت سی و نهم
🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸
پدرومادرم با نگرانی نگاهمون میکردن ولی من بهشون لبخند زدم و چیزی نگفتم..
عاقد اومد و داشت عقد رو میخوند…دلم گرفته بود و میخواستم گریه کنم ولی جلو خودمو گرفته بودم..عطاخان به عصاش تکیه داده بود و با تنفر نگاهم میکرد..گوهرخانوم با گریه به عکس عمار نگاه میکرد و خواهر عماد هم با غیظ به پدرمادرم زل زده بود..
عماد خیره به روبروش مونده بود…نوبت به بله گفتنم رسید..با بغض گفتم :« با اجازه پدرو مادرم بله..»
🩸👰🏻♀️🩸ادامه دارد....
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️🔥𓂅
#عروس_خونین پارت سی و نهم 🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸 پدرومادرم با نگرانی نگاهمون میکردن ولی من بهشون لبخن
#عروس_خونین پارت چهلم
🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸
هیچکسی دست نزد..!هیچکسی تبریک نگفت!عماد زیر گوشم با پوزخند گفت :« با اجازه پدر و مادرت؟؟مگه میتونستن اجازه ندن؟!بیچاره اجازت دیگه دست منه نه کسی دیگه!»
اشکام بی اختیار میچکیدن روی پیراهنم و تلاشی برای پاک کردنشون نمیکردم..عماد هم یه بله خشک گفت و ما رسماً شدیم زن و شوهر!
بلافاصله بعد رفتن عاقد،مادرم اومد بغلم کرد و با صدای بلند هق زد..منم دست کمی از اون نداشتم و زار زار گریه میکردم..پدرم یه گوشه ایستاده بود و مارو نگاه میکرد..هیچوقت نگاهش رو اونقدر غمگین ندیده بودم..
🩸👰🏻♀️🩸ادامه دارد...
چند سال یکی دو روز مونده بود به عید فطر رفتیم سنندج جاتون خالی خیلی خوش گذشت خلاصه شبی اول که اونجا بودیم بچه های باجناقم معمولا دوست دارن با من شوخی کنن چون میدونن ناراحت نمیشم و به دل نمیگیرم یکی شون گوشی خودش رو گذاشته بود زیر بالش من و همه پشت سر هم زنگ میزدن به اون گوشی 😅
حالا من نمیدونستم گوشی کجاست نصف شبی چشمم گرم خواب شده بود که کلا خواب از سرم پرید این ور و اون ور رو گشتم گوشی رو پیدا کردم تو همون تاریکی لگدی حواله پسر باجناق شیطونم کردم که کلا معلوم نشد بهش خورد و یا نخورد 😂
هیچی دیدم صدای ناله اش بلند شد و بدو رفت تو سرویس بهداشتی و برگشت لامپ رو روشن کرد دیدم ای وای دماغش پر خون شده و دو دستمال کاغذی چپونده تو دو تا سوراخ دماغش که خون نیاد 😱
آقا من رو میگی از ترس کاری که کرده بودم نصف عمر شدم شوکی بهم وارد شد حالا همه بیدار شدن و هر کی یک حرفی میزنه 😢
حالا من هیچی نمیتونم بگم و یا توضیح بدم که چی شده 😞
از همه بدتر خواهر خانمم که مادر اون پسره بود دیدم یهوو حالش بد شد و با اینکه خیلی احترام منو همیشه داشت ولی مشخص بود از دستم خیلی ناراحت شده چند تا حرف زیر لب نصیب من کرد که چرا حواست نیست و چرا رعایت نمیکنی و از این حرفها 😩
عرق سردی به تنم نشسته بود خانمم از همه بدتر هی سرکوفت میزد 🥵
تو این بلبشو و بگیر و ببند دیدم پسر باجناقم که دید حال من از همه بدتر هست یهوو زد زیر خنده 😕
تو نگو این نقشه کشیده رفته سس گوجه فرنگی ریخته تو دماغش و الکی دستمال کاغذی گذاشته و ما ساده و زودباور رفته بودیم سرکار 😩
یعنی اون لحظه حال من دیدنی بود 😰
خواهر خانمم که دید من مقصر نبودم و بچه های خودش نقشه کشیدن اومد معذرت خواهی از من ولی اگه شما بخشیدین من هم بخشیدم 😂
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane