eitaa logo
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️‍🔥𓂅
2.4هزار دنبال‌کننده
825 عکس
53 ویدیو
0 فایل
🌟😍به نام خدا😍🌟 سـوتـی زنـونـه🤭😂😝 اینجا سوتی های باحال و بامزه ای که شما برامون فرستادید رو قرار میدیم ❤️😚 اولین و بزرگترین نیستیم ولی بهترین هستیم 😘🥰 ‌سوتی و نظرت رو بفرست اینجا😍👇 eitaayar.ir/anonymous/vI8D.b14EgT 🚫😡کپی حرامممم😡🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️‍🔥𓂅
#عروس_خونین پارت سی و چهارم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 عمادی که تنفرش ازم حتی از راه دور هم حس میشد.. عما
پارت سی و پنجم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 آزادی حسین یه مقدار طول میکشید ولی چون قرار بود قبلش عقد انجام بشه خونوادم دنبال کارای رفتنشون بودن..حتی از موقعی که حسین زندان بود و منتظر رضایت بودیم هم غمگینتر بودیم..هر دقیقه یکیمون میزد زیر گریه و همه پشت بندش اشک میریختن… وسایلشون رو جمع کرده بودن و بین اسباب بسته بندی شده نشسته بودم گریه میکردم.. حتی دلم برای بوی پیراهن پدرمادرمم تنگ میشد… 🩸👰🏻‍♀️🩸ادامه دارد..
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️‍🔥𓂅
#عروس_خونین پارت سی و پنجم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 آزادی حسین یه مقدار طول میکشید ولی چون قرار بود قبل
پارت سی و ششم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 نزدیک عقد بودیم و مادرم داشت وسایلمو اماده میکرد برای رفتن با گریه میگفت :« برای عروسیت چه نقشه هایی که نکشیده بودم ولی همش دود شد رفت هوا..توروخدا مراقب خودت باش حمیرا .سر به سرشون نذار. هر چی گفتن لجبازی نکن بذار حداقل بدونم بهونه دستشون نمیدی برای آزار و اذیت بمیرم برات که ازدواجت شد خونبس داداشت ...» حرفاش هم نگرانم میکرد هم غممو بیشتر میکرد ولی با لبخند مصنوعی گفتم:« چشم مامان جونم دلم براتون خیلی تنگ میشه توروخدا گاهی یواشکی بیاین ببینمتون..» 🩸👰🏻‍♀️🩸ادامه دارد...
عید مبعث بر همگی تهنیت باد💞 نزدیک عیدنوروز سال قبل بود خیلی کار داشتم +بچه کوچیک همسرمم بجایی کمکم کنه رفته بود خونه باباش اونجا تمیز میکرد😐 خلاصه روز بعدش منم ساعتای ۹صبح لباس پوشیده داشتم میرفتم بیرون همسرم گفت کجا🧐 ؟ببرمت منم گفتم بیرون خودم پا دارم.. از طرفی هیچوقت نمیذارم کسی از زندگیم سر دربیاره هیچ جایی نداشتم که برم😩اگر تنها میرفتم خونه بابام یا هرجایی میگفتن شوهر و بچت کو🧐!! رفتم تو پارک نزدیک خونمون گیر یه پیرزنی افتادم 😩😩دوتا👂گوش مفت پیدا کرده بود ۴ساعتی تو پارک بودم کنارم نشسته بود کل زندگیش برام تعریف کرد واااای حوصلم سر رفته بود بیخیال هم نمیشد حرف نزنه دیگه تصمیم گرفتم دیگه قهر نکنم😂😂 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
من تو سن ۱۷ سالگی ازدواج کردم پسر بزرگم که دنیا اومد منو دو روز تو بیمارستان نگه داشتن صبح روز دوم دکتر اومد گفت مایل هستین بچه رو ختنه کنیم شوهرم نبود بهش زنگ زدم گفتم دکتر اینجوری گفته رضایت میدی ختنه کنیم شوهرمم گفت آره بگو انجام بدن منم به دکتر گفتم و بچه رو ختنه کردیم وقتی از بیمارستان اومدیم خونه چند روزی مامانم پیشم بود اون زمان قدیم بچه رو قنداق میکردن ولی مامانم گفت بچه رو قنداق نکنیم که زودتر خوب بشه القصه یه شب یه پارچه انداخته بودیم رو بچه که سردش نشه من طبقه پایین بودم بچه اتاق بالا به شوهرم گفتم برو یه سر به بچه بزن ببین اگر خیس کرده بیام جاشو عوض کنم‌شوهرم رفت بالا تا اومد پارچه رو از روی بچه کنار بزنه ببینه جاش خیسه یا نه یه دفعه پسرم جیش کرد رو سر و صورت شوهرم یه دفعه دیدم شوهرم داد میزنه بیا بالا بیا بالا من اینقدر ترسیدم گفتم چی شده بدو رفتم دیدم جیش از سر و کلش میریزه گفت تا پارچه برداشتم جیش کرد رو من منم مونده بودم بخندم یا نخندم اگر میخندیدم شوهرم عصبانی میشد دیگه گفتم پاشو برو حمام لباساتو عوض کن این شد یه خاطره برای ما ( مادر ) سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
سلام عزیزان روز مبعث رسول اکرم صلی الله علیه بر ادمین وهمه دوستان گروه مبارک باد 🌹🌹دوستان در باره ترس از مار اینا گفتن منو یاد زمان کودکی دخترم انداخت. دخترم قربونش برم وقتی دو،سه سالش بود از هیچی نمی‌ترسید من که مادرش بودم از چندتا مورچه جمع بشن یک جا من می‌ترسم. داداشم اون وقت ۱۰و۱۱ سالش بود ی زنبور گرفته بود به دخترم گفته بود بیا اینو بگیر برای خودت این بجه خوشحال که دایش براش زنبور شکار کرده زنبور کف دست بچه میزاره دخترم خوشحال وشاد میگیره زنبور دستشو نیش میزنه. حالا ماهمه به طرف بچه که چه شده دیدم داداشم داره خنده میکنه 😁حالم بد شد ی کتک حسابی ازم خورد ولی سانس آورد شوهرم نبود چون همسرم خیلی رو بچه هاش حساسه تا حالا هم بعد ۳۵ سال بهش نگفتیم داداشم خیلی بابچه ها رفیقه همه دایشونو دوست دارن ولی نمی دونم اون لحظه چرا این کارو کرد. مخلص شما مامان بزرگ جهان سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
سلام 🙋‍♀️🙋‍♀️🙋‍♀️🙋‍♀️ دختر اردکانی هستم 🙋‍♀️🌹 سوتی اون خانوم که میخوندن مژگان مادر مرده خوندم یاده گوشیه مامانم افتادم 😁 مادره من یه دوست داره که فامیلش گوهریه بعد تو گوشیش اسما نصفه و نیمه میاد یه بار که گوشیش خونمون جاموند هی روگوشیش میفتاد مینا گوه 🤔منم هی میگفتم خدایا مادره من که از این اخلاقا نداره ببین این خانومه دیگه چی هست که مامانه نجیبه من بهش میگه گوه فکر میکردم به خاطر اخلاقشه 😄 خلاصه تا شب شد گوشیشو که بردم بهش گفتم مامان این مینا گوه چند بار بهت زنگ زده دیگه مامانم خندید گفت بابا فامیلیش گوهریه 🤦‍♀️ نتیجه گیری به قول بفرین مردم و از فامیله نصفشون قضاوت نکنید 🤣 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
چند روز پیش یکی از اقوام دور همسرم بیمارستان بستری بود 🤕😷و ما رفتیم عیادتش،وقتی ما رسیدیم دخترای اون آقا دور تختش بودن، تا ما رسیدیم شروع کردیم احوال پرسی و صحبت کردن.... دختر بزرگه این بنده خدا کنار من وایساده بود اون یکیا اون ور بودن،بعد از کمی صحبت از بچه هام پرسیدن که آره چند ساله ندیدیمشون و چکار میکنن و بزرگ شدن یانه کلاس چندمن و اینا گوشی همسرم زنگ خورد و ایشون داشتند با شخصی که پشت گوشی بود صحبت می کردند و ایرپاد تو گوشش بود دختر بزرگه این بنده خدا فکر کرد که همسرم با ایشونه که دوباره داره احوالپرسی می کنه کلی تشکر و ممنون و بعد کلی حرف زدن دید که همسر من داره با تلفن صحبت می کنه و خیلی ضایع شد🥴 بعد شروع کرد به خندیدن که عه فکر کردم با منه خواهرش میگه با تو یه بار احوالپرسی کرد دیگه چند بار می خواست بپرسه خلاصه کلی خندیدن😂😂😂😂 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️‍🔥𓂅
#عروس_خونین پارت سی و ششم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 نزدیک عقد بودیم و مادرم داشت وسایلمو اماده میکرد برا
پارت سی و هفتم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 همه چیز سریع گذشت تا رسیدیم به روز عقد..از صبحش بخاطر استرس چند بار فشارم افتاده بود و با آب قند و دمنوش های جورواجور مامانم منو سرپا نگهداشته بود..تواین مدت نه عماد رو دیدم نه خونوادش رو..مثل یه پیشکشی بی ارزش پدرم باید منو میبرد اونجا عقد رو میخوندن و خودشون برمیگشتن..دیگه من میموندم و آدمایی که به مرگم راضی بودن!با دست و پای یخ زده از استرس پا به عمارتی گذاشتم که معلوم نبود چه آینده ای در انتظارمه..! تک و تنها با پدر و مادرم رفتیم داخل،جز خدمتکارشون کسی نیومد به استقبالمون.. روسری قواره بزرگ سفید رنگ با گلهای ریز قرمز پوشیده بودم و پیراهن سفیدی که مادرم با اشک دوخته بود برام… 🩸👰🏻‍♀️🩸ادامه دارد...
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️‍🔥𓂅
#عروس_خونین پارت سی و هفتم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 همه چیز سریع گذشت تا رسیدیم به روز عقد..از صبحش بخا
پارت سی و هشتم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 خدمتکار مارو راهنمایی کرد به یه اتاق..دو تا صندلی با فاصله کنار هم گذاشته بودن و یه قرآن روی میز..نه خبری از سفره عقد بود نه گل! عکس عمار که دور قابش یه ربان مشکی خورده بود بهم دهن کجی میکرد… کم کم سر و کله همشون پیدا شد..همگی مشکی پوشیده بودن و فقط من بودم که سفید پوش بودم! مادرم با دیدنشون اشک ریخت و زار زد به بخت بد دخترش ولی مگه چاره ای جز این بود؟! عماد با پیرهن و شلوار مشکی همیشگیش اومد روی صندلی نشست.. با دیدنم اخم کرد و زیرگوشم گفت :« ما عزاداریم تو سفید پوشیدی؟نکنه باورت شده اومدی خوشبخت شی؟!»مات و مبهوت به چشماش نگاه میکردم..ازشون آتیش میبارید.. 🩸👰🏻‍♀️🩸ادامه دارد...
وای وای وای😂😂😂 سوتی لفظی ازشوهری آوردم داغ داغ داغ😂😂😂 نشستیم داریم جوکرنگاه میکنیم بعدشوهرم اومده میگه پای توی بومیده😡😡😡 میگم عزیزجان شماازبیرون اومدی من پام بومیده😒😒😒 میگه مگه ازصبح بیرون نرفتی🤔🤔🤔 میگم نه والا خونه بودم😊 میگه یعنی امروز سوارکفشات نشدی😂😂😂😂😂 فک کنین سوارکفش بشم🤣🤣🤣 الانم هی میگه ننویس دیگه بزارخودمون بخندیم😂🤣 امامن تنهاخوری نمتونم😂😂😂 خلاصه ازاین به بعدسوارکفشاتون بشین🤣🤣🤣 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
لام وعرض ادب واحترام..... من‌کاشمریم.... واما یچی میگم بگید خب.... چند شب پیش ما مهمون داشتین از شهرستان بگید خب.... داماد خواهرم اومده بود بره مو بکاره واز این صوبتا حالا من میگم چقدر هزینش میشه میگه ۲۲ میلیون....منم گفتم نمیشه موهای منو پیوند بزنن به شما میگه چجوری میگم اگه با پوست سرم بکنن ۲۲ میلیون ولی اگه فقط موهامو بکنن ۱۲ میلیونم کافیه🤣🤣🤣🤣🤣 بهر حال این رفتو ظهر که رفتم نهار دیدم خوا۶ر زادم زانو غم بغل گرفته ونشسته میگم چی شده میگه رفتیم کلنیک علی رو دراز کردن رو تخت ۵ تا دختر بی حجابم ریختن دورش منم کلا بیرون کردن ....میگه هر چی گفتم من هستم ساکت همین گوشه میشینم گفتن نه نمیشه شما برو خونه شب شوهرت میاد.....القصه من اومدم ارومش کنم گفتم دایی جان اونا برا خودت گفتن نباشی بهتره.....گفت یعنی چی برا خودم....🤔🤔🤔گفتم نگاه اونا از پشت سرش مو برمیدارن جلو سرش میکارن ولی بعضی وقتا که کم میارن از مو های جای دیگه😆😂 میکنن حالا اونا میگن تو نباشی که نبینی که بعدن اگه خواستی یک دستی به سر وکله شوهرت بکشی یا بوسش کنی چندشت نشه🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣طفلا باور کرده حالو چکارش کنم به نطرتون.....😋😋 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
سلام یه خاطره از بچگیم یادم اومد گفتم برا شما هم بگم. من وقتی بچه بودم فک کنم ۴ سالم بود مامانم شب های ماه رمضون میرفت مسجد نماز جماعت میخوند منم باهاش میرفتم و کنارش بازی میکردم. مسجد محلمون اینجوری بود که پایین مردونه بود و رو بالکن جای زنونه بود و کوچیک ترین صدا تو زنونه رو مردا هم میشنیدن. یه شب که همه داشتن نماز جماعت میخوندن وقتی رسید به تسبیحات اربعه همه برا خودشون میخوندن و تو مسجد یه لحضه سکوت شد و منم داشتم بازی میکردم یه لحضه که اومدم جا به جا بشم یهو یه گوز محکم ازم در رفت😐😁 منم بچه بودم یهو هول شدم گفتم ععع مامانی سر تو رو نخوره تو باعث شدی من پوپ دادم😁😁 و صدای خنده هایی بود که از تو زنونه و مردونه شنیده میشد😂😂😂 عموم صدای این خرابکاری رو از تو مردونه شنیده بود و هنوز هم که هنوزه گاهی میگه و میخندن😄 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane