eitaa logo
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️‍🔥𓂅
2.4هزار دنبال‌کننده
825 عکس
53 ویدیو
0 فایل
🌟😍به نام خدا😍🌟 سـوتـی زنـونـه🤭😂😝 اینجا سوتی های باحال و بامزه ای که شما برامون فرستادید رو قرار میدیم ❤️😚 اولین و بزرگترین نیستیم ولی بهترین هستیم 😘🥰 ‌سوتی و نظرت رو بفرست اینجا😍👇 eitaayar.ir/anonymous/vI8D.b14EgT 🚫😡کپی حرامممم😡🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️‍🔥𓂅
#عروس_خونین پارت چهل و ششم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 با همون نگاهی که ترس تو جونم مینداخت گفت :« بار آخر
پارت چهل و هفتم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 بی توجه به کسی رفتم جلو و خودمو انداختم تو بغلش..جفتمون بغل هم زار میزدیم..حسین با گریه گفت :« حمیرا تو چه غلطی کردی؟من سر اینکه کسی نگاه چپ نکنه بهت و کسی نگه بالای چشمت ابروئه با عمار درگیر شدم اونوقت تو اومدی زن داداشش شدی؟زن کسی که ۲۰ سال ازت بزرگتره؟د آخه منه بی غیرت کدوم گوری بودم که خواهر دسته گلم الان اینجوری زندگی میکنه..» حرفاش داغ دلمو بیشتر میکرد ولی با گریه گفتم :« همش تقصیر من بود داداش..تو نباید بخاطر من بلایی سرت میومد،اگه آزاد نمیشدی خودمو میکشتم..به قرآن میکشتم..» 🩸👰🏻‍♀️🩸ادامه دارد..
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️‍🔥𓂅
#عروس_خونین پارت چهل و هفتم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 بی توجه به کسی رفتم جلو و خودمو انداختم تو بغلش..ج
پارت چهل و هشتم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 با گریه بغل هم داشتیم درددل میکردیم که صدای تیر اومد.. با وحشت ازش جدا شدم و دنبال صدا گشتم که با دیدن عماد با اسلحه دستش سرجام خشکم زد..حسین یه قدم رفت جلو ولی عماد درست جلوی پای حسین شلیک کرد…جیغ زدم و گفتم :« چیکار میکنی دیوونه شدی؟؟؟» با عصبانیت گفت :« تو خفه شو!!!مگه قرار نبود این ورا آفتابیتون نشه؟اینجا چه غلطی میکنی حسین؟از جونت سیر شدی؟؟تا یک دقیقه دیگه از اینجا نری این تیر صاف میشینه تو قلبت..گمشو برووو..» 🩸👰🏻‍♀️🩸ادامه دارد...
‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌ سلام به همگی 😊❤️🖐🏻 مادرم از بچگی علاقه ی شدیدی به شیر خشک داره طوری که هر کسیو ببینه که داره برا بچش شیر درست میکنه حتما ازش یه قاشق میخوره 😑😂 از شهرستان مهمون داشتیم از قضا بچه یک سالشون شیرخشکی بود بعد خانمه قوطی شیر خشکو گذاشت کنار سماور  وهر دفعه شیر درست میکرد حالا مادر ما هم 😍🤤هی نگاه میکرد به قوطی هی استغفار میکرد 😑😂از صبح تا شب تحمل کرد ولی دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره یه قاشق ازش خورد و عذاب وجدان گرفت😂😂😂 حالا موقع خداحافظی برگشت به خانمه گفت حلالم کن من شیر خشک بچتو خوردم🥹🥲 خانمه هم هی تعارف بیا برا خودت باشه خلاصه که ابرو نموند برامون🤣 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
یکی از سوتیای افتضاحم واسه روز جهازبرونم هست کم سن بودم اون موقع داداشم شش سال از من بزرگتر بود و کسیو میخواست ولی مجرد بود طرف دوماد همه اومده بودن جمع بودن حتی فامیلای رودروایسی دار داداشم و شوهرم از همه آخر اومدن داخل نمیدونم چه محاسباتی در مغز من رخ داد که با صدای خیلی بلند و جیغ مانند گفتم به افتخار داماد آینده دست همه فکر کردن من شوهرمو میگم در صورتی که منظورم داداشم بود بجای دست زدن صدای خنده بود 🥴😂😂😂 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
من دخترخالم اومد یه روسری ازم گرفت گفت عروسی مختلط هست یه روسری شیک بده بپوشم.. منم تو عروسی دعوت بودم ..پسر من اون موقع چهار سالش بود  توی عروسی راه افتاده بود دنبال دخترخالم که روسری مامانم وبده😂😂😂..وای دختر خالم اعصابش خوررررد  گفت جلوی بچتو بگیر آبرومو برد ..گفتم بهش مامان اون مال من نیست اخر ب زور کوتاه اومد سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
آقا ما یه فامیل خیلی دور داشتیم چندسال پیش با هم رفته بودیم مسافرت. حدودا ۱۰ _۱۲ سال پیش. این خانواده بچه دار نمی شدن و یه دختر رو به فرزندی قبول کرده بودن و این دختر نمی دونست و فکر میکرد دختر واقعی این خانواده هست... دختره هم حدودا ۶ سال از من بزرگتر بود.بعد من می دونستم که بچه‌ی واقعی این خانواده نیست فکر میکردم خودش هم خبر داره.خیلی شیک بهش گفتم پدرمادر واقعیت رو بیشتر دوست داری یا پدر مادر فعلیت؟ خلاصه مامانم یه جور گند من رو جمعش کرد😨 اون طفلی هم نفهمید. فکر کرد چون سنم کمه دارم چرتو پرت میگم😅 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌ سلامی دیگر بدرود😂 آقا ما یبار ماکارانی پختیم اون اوایلا تعداد کم بود خیلی عالی شده بود بعد شوهرم که اون موقع نامزد بودیم هرجا نشست تعریف کرد مادرشوهرمم گف بیا خونه ما درست کن ماهم دسپخت عروسمونو بخوریم همه چی داشت خوب پیش میرف همیشه هم تو خونه مجرد بودم ماکارانیا با من بود مادرشوهرم سه بسته ماکارانی اورد مم سس ماکارانی و اندازه یه بسته که همیشه درست میکردم درست کرده بودم بعد شکوندم ریختم نمیدونم چرا خمیر شد سسش کم شد شفته بی رنگ و روی بی مزه همشون خوردن ولی نمیخودن کمتر خجالت میکشیدم 😐😂 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️‍🔥𓂅
#عروس_خونین پارت چهل و هشتم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 با گریه بغل هم داشتیم درددل میکردیم که صدای تیر او
پارت چهل و نهم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 با ترس و دست و پایی که بشدت میلرزید به حسین گفتم :« توروخدا برو حسین..تورو جون من، جون مامان و بابا برو…» حسین با بغض و عصبانیت گفت :« عماد خجالت نمیکشی؟به خودتم میگی مرد؟اومدی با یکی همسن دخترت ازدواج کردی که چی بشه؟هااان؟مگه خودت ناموس نداری؟؟حمیرا هنوز بچه ست..تا یه سال پیش عروسک بازی میکرد!!اونوقت آوردی اینجا حمالیتو بکنه؟؟؟» 🩸👰🏻‍♀️🩸ادامه دارد...
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️‍🔥𓂅
#عروس_خونین پارت چهل و نهم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 با ترس و دست و پایی که بشدت میلرزید به حسین گفتم :«
پارت پنجاه ام 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 عماد بیخیال اسلحه شد و با مشت و لگد به جون حسین افتاد.. جیغ میزدم و کمک میخواستم ولی هیچکس نمیتونست کاری کنه. رفتم سمتش و دستشو میکشیدم التماسش میکردم داد میزدم ولی ول کن نبود. فقط حسین هم سعی میکرد از خودش محافظت کنه و ضربه نمیزد.. میدونستم بخاطر تجربه تلخ قبلی دیگه نمیخواد مرتکب اشتباه بشه .. بالاخره عماد خسته شد و که نفس زنون به حسین زمین از درد به خودش میپیچید گفت :« دیگه نمیخوام اینطرفا ببینمت ! وقتی حمیرا قبول کرده بیاد اینجا همه پی همه چی رو به تنش مالیده به تو ربطی نداره که اینجا حمالی میکنه یا نه! قرارمون رو با اسماعیل گذاشتیم قرار شد هیچوقت نبینیمتون پس هررری » 🩸👰🏻‍♀️🩸ادامه دارد..
چند روز پیش پسر کوچیکمو بردم برای تست بازیگری فیلم کوتاه اسم کارگردان دقت بفرمایید اقای " لامیرا" بود فک کنم حالاحالا مشهور نشه که بشناسیدش😂 خلاصه تستو گرفتنو پسرمم ماشالاه اعتماد بنفسو عزت نفسشو جمع کردو به نمایش گذاشت🤓🧿 منم که اشتباها از همون اول اقای" لامیرا "رو " المیرا" صدا میکردم🙈 نگو بنده خدا پیش پدرمادرا چقدر عذاب وخجالت میکشیده 😂 بعد که یکی از مادرا هم به تبعیت از من اقای المیرا صداش کرد از روی سن بلند فریاد کشید لامیرا هستم لامیرا در خدمت شما😳🤣😖🥵🤯😱😫 من که دیگه اب شدم ، زودی پاشدمو دست پسرمو گرفتم بردمش بیرون سالن یعنی زمینو گاز گرفتمو فرار🏃‍♀🏃‍♀🏃‍♀ 😅😂😂 هرچندبااین اشتباهم لگد زدم به اینده ی هنری بچم🥹😁ولی خاطره خیلی شیرینی برام شد😉😂😂😂😂 نتیجه روهم گفتن پسرم خیلی مسلط و بامهارته👌 ولی برای کاراکتره فیلم مورد نظر مناسب نیست☹️😏 "لامیرا "جان همچنان بهت میگم همون" المیرایی"😼😼😼😼😼😾 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
آقا تورو خدا دکتر می‌رید منو با خودتون نبرید😂😂 این سوتی برمیگرده ب دیروز دوستم قبلاً دیسک گردن داشت ک عمل کرده حالا عکس گرفته بود از گردنش میخواست ب دکتر نشون بده گفتش ک بیا با هم بریم خلاصه ک رفتیم اونجا نوبتمون شد عکسو ب دکتر نشون داد دکتر سری تکون داد ب گردن دوستم اشاره زد گفت همین گردنو عمل کردی؟ منم گفتم ن دکتر اون گردنو خونه جا گذاشته این گردنو قبلاً داشته دیگه گف اونو عمل کردم نیارمش اذیت بشه😂😂😂 دکتر با اخم نگام کرد منو دوستم قرمز شده بودیم دکتر هم که یه آقای حدودا پنجاه ساله بود دوستمو نگاه کرد گفتش اگه خانم(ب من اشاره کرد) اجازه میدادن حرف بزنم میخواستم بگم ک خیلی زودتر از اونی انتظار داشتم گردنت خوب شده ی سری توصیه کرد و اومدیم بیرون از مطب انقددددد خندیدم در حد مرگ😂😂😂 دوسم گفت بار اول و آخرمه بهت میگم باهام بیای دکتر😂😂 خب تقصیر من چیه یکی نیست بگه مرد حسابی این چ جور تعریف کردنیه😂 خلاصه ک اگه کسی منو اذیت کنه باهاش میرم دکتر سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
تو دوران دبیرستان یه دوستی داشتیم خانوادگی به عاقل وزرنگ بودن معروف بودن وتوهین نباشه تو شهرمون به روباه معروف بودن ماهم برحسب کم سن بودنمون دوستمونو روبی صدامیکردیم اصلش حدیقه بود که بعد ازدواج آذین شد🤓 ..... خلاصه دبیرمردی داشتیم که پیر👨‍🦳 بودنوعینکی 👓 چندماهی ازسالتحصیلی گذشته بود ازنحوه عینک گذاشتن دبیر حرف افتاد، که رونوک بینیش میزاشت.دوستمون برگشت گفت ا واه مگه اقای مرادی عینکی هستن؟!🙄😵‍💫🤔 معنی حرفشو دونستید دیگه🫣🤪 یعنی این خانوم انقدر مومن و با کمالات بودن که تواین ۶ ماه یک بار بصورت معلم نامحرم نگاه نکرده که متوجه عینکش بشه🤨😖😤😁😂 بعدش دیگه کلاس رفت رو هوا😂😂😂 یادش بخیر... رو اسمش مصمم تر شدیم شد" روبیک" به اصطلاح خودمون روباه کوچک🦊🙊 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane