👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️🔥𓂅
#عروس_خونین پارت چهل و هشتم 🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸 با گریه بغل هم داشتیم درددل میکردیم که صدای تیر او
#عروس_خونین پارت چهل و نهم
🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸
با ترس و دست و پایی که بشدت میلرزید به حسین گفتم :« توروخدا برو حسین..تورو جون من، جون مامان و بابا برو…»
حسین با بغض و عصبانیت گفت :« عماد خجالت نمیکشی؟به خودتم میگی مرد؟اومدی با یکی همسن دخترت ازدواج کردی که چی بشه؟هااان؟مگه خودت ناموس نداری؟؟حمیرا هنوز بچه ست..تا یه سال پیش عروسک بازی میکرد!!اونوقت آوردی اینجا حمالیتو بکنه؟؟؟»
🩸👰🏻♀️🩸ادامه دارد...
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️🔥𓂅
#عروس_خونین پارت چهل و نهم 🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸 با ترس و دست و پایی که بشدت میلرزید به حسین گفتم :«
#عروس_خونین پارت پنجاه ام
🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸
عماد بیخیال اسلحه شد و با مشت و لگد به جون حسین افتاد.. جیغ میزدم و کمک میخواستم ولی هیچکس نمیتونست کاری کنه. رفتم سمتش و دستشو میکشیدم التماسش میکردم داد میزدم ولی ول کن نبود. فقط حسین هم سعی میکرد از خودش محافظت کنه و ضربه نمیزد.. میدونستم بخاطر تجربه تلخ قبلی دیگه نمیخواد مرتکب اشتباه بشه .. بالاخره عماد خسته شد و که نفس زنون به حسین زمین از درد به خودش میپیچید گفت :« دیگه نمیخوام اینطرفا ببینمت ! وقتی حمیرا قبول کرده
بیاد اینجا همه پی همه چی رو به تنش
مالیده به تو ربطی نداره که اینجا حمالی میکنه یا نه! قرارمون رو با اسماعیل گذاشتیم قرار شد هیچوقت نبینیمتون پس هررری »
🩸👰🏻♀️🩸ادامه دارد..
چند روز پیش پسر کوچیکمو بردم برای تست بازیگری فیلم کوتاه
اسم کارگردان دقت بفرمایید اقای " لامیرا" بود فک کنم حالاحالا مشهور نشه که بشناسیدش😂
خلاصه تستو گرفتنو پسرمم ماشالاه اعتماد بنفسو عزت نفسشو جمع کردو به نمایش گذاشت🤓🧿
منم که اشتباها از همون اول اقای" لامیرا "رو " المیرا" صدا میکردم🙈
نگو بنده خدا پیش پدرمادرا چقدر عذاب وخجالت میکشیده 😂
بعد که یکی از مادرا هم به تبعیت از من اقای المیرا صداش کرد از روی سن بلند فریاد کشید لامیرا هستم لامیرا در خدمت شما😳🤣😖🥵🤯😱😫
من که دیگه اب شدم ، زودی پاشدمو دست پسرمو گرفتم بردمش بیرون سالن
یعنی زمینو گاز گرفتمو فرار🏃♀🏃♀🏃♀ 😅😂😂
هرچندبااین اشتباهم لگد زدم به اینده ی هنری بچم🥹😁ولی خاطره خیلی شیرینی برام شد😉😂😂😂😂
نتیجه روهم گفتن پسرم خیلی مسلط و بامهارته👌 ولی برای کاراکتره فیلم مورد نظر مناسب نیست☹️😏
"لامیرا "جان همچنان بهت میگم همون" المیرایی"😼😼😼😼😼😾
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
آقا تورو خدا دکتر میرید منو با خودتون نبرید😂😂 این سوتی برمیگرده ب دیروز
دوستم قبلاً دیسک گردن داشت ک عمل کرده حالا عکس گرفته بود از گردنش میخواست ب دکتر نشون بده گفتش ک بیا با هم بریم خلاصه ک رفتیم اونجا نوبتمون شد عکسو ب دکتر نشون داد دکتر سری تکون داد ب گردن دوستم اشاره زد گفت همین گردنو عمل کردی؟ منم گفتم ن دکتر اون گردنو خونه جا گذاشته این گردنو قبلاً داشته دیگه گف اونو عمل کردم نیارمش اذیت بشه😂😂😂 دکتر با اخم نگام کرد منو دوستم قرمز شده بودیم دکتر هم که یه آقای حدودا پنجاه ساله بود دوستمو نگاه کرد گفتش اگه خانم(ب من اشاره کرد) اجازه میدادن حرف بزنم میخواستم بگم ک خیلی زودتر از اونی انتظار داشتم گردنت خوب شده ی سری توصیه کرد و اومدیم بیرون از مطب انقددددد خندیدم در حد مرگ😂😂😂 دوسم گفت بار اول و آخرمه بهت میگم باهام بیای دکتر😂😂 خب تقصیر من چیه یکی نیست بگه مرد حسابی این چ جور تعریف کردنیه😂 خلاصه ک اگه کسی منو اذیت کنه باهاش میرم دکتر
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
تو دوران دبیرستان یه دوستی داشتیم خانوادگی به عاقل وزرنگ بودن معروف بودن وتوهین نباشه تو شهرمون به روباه معروف بودن ماهم برحسب کم سن بودنمون دوستمونو روبی صدامیکردیم اصلش حدیقه بود که بعد ازدواج آذین شد🤓 .....
خلاصه دبیرمردی داشتیم که پیر👨🦳 بودنوعینکی 👓
چندماهی ازسالتحصیلی گذشته بود ازنحوه عینک گذاشتن دبیر حرف افتاد، که رونوک بینیش میزاشت.دوستمون برگشت گفت ا واه مگه اقای مرادی عینکی هستن؟!🙄😵💫🤔
معنی حرفشو دونستید دیگه🫣🤪
یعنی این خانوم انقدر مومن و با کمالات بودن که تواین ۶ ماه یک بار بصورت معلم نامحرم نگاه نکرده که متوجه عینکش بشه🤨😖😤😁😂
بعدش دیگه کلاس رفت رو هوا😂😂😂
یادش بخیر...
رو اسمش مصمم تر شدیم شد" روبیک" به اصطلاح خودمون روباه کوچک🦊🙊
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
منم یه سوتی یادم اومد حشتناک یه شب واسه مادربزرگ پدریم، جشن روزمادر گرفتیم توی راه داشتیم برمی گشتیم زنعموم گفت داشتم خفه می شدم خیلی برام سخت بود (مادرش تازه فوت شده بود)گفتم ارهههه خیلی گرم و گرفته بود بااینکه پنجره و درم باز بودش اتفاقا منم داشتم خفه میشدم خوب شد زودتر گفتی بریم
حالا اون منظورش این بود که مامانش نیست و از ناراحتی و قدرت ادراک منو باش وااااقعااااا🤦♀😑😑
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
پسرکوچولوی من،عاشق رانندگیه و زمانی ک خیابون خلوت باشه با،باباش دوتایی رانندگی میکنن🙈
القصه رفتیم تابیرون وخواست رانندگی کنه،منم گفتم مامانی رو دور میدی🤔
گفت اره مامان جونم😍
بعدمن داشتم باشوهرم حرف میزدم برگشته میگه نمیبرم دورت بدم ها میبرمت خونه😡😡
میگم چرامامانی🤔
میگه چون خیلی حرف میزنی😐😐😐😐😐
اینم ازبچه تربیت کردن من😂😂😂😂
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
چندماه پیش منو همسری و رایبدخان رفتیم شمال خونه یکی از دوستام.
بعد شام کمک کردم و جمع وجور کردیم و از دوستم پرسیدم زیرسفره ای روچکار کنم؟!
گفت بتکون رو تراس🫣🤭
منم رفتم رو تراس و زیرسفره ای رو داخل کوچه تکوندم 🫣
(به خدا هیچ وقت خونمون اینکار رونمیکنم میتکونم داخل تراس وجارو میکنم نمیدونم چرا اون شب اینکارو کردم 🤔🫠)
خلاصه
پایین رونگاه کردم دیدم ای بابا دقیقا اون پایین یه پراید پارکه و باربندم داره و سقفش و لابلای باربند پررررر از برنج شد 🫣🫣
یه نگاه اینور و اونور کردم و خداروشکر کسی دور ماشین نبود اومدم داخل.
فردا ظهر بعد ناهار یهو یاد حرکت دیشبم افتادم و بامزه بازیم گل کرد و به دوستم جلو شوهرش گفتم : راستتتتتتتتی من دیشب زیرسفره ای روتو کوچه تکوندم و نمیدونم از شانسم ماشین کدوم بدبختی دقیقا همین زیر پارک بود و برنجا همه ریخت رو سقفش !😬🤭🫣
شوهردوستم گفت: بله صبح داشتم میرفتم سرکار دیدم سقف ماشین پر برنجه نیم ساعت وایسادم برنجا روجمع کردم بعد رفتم سرکار 😑🫤😐🫥😶
واااااای لال شدم از خجالت
ماشین شوهر دوستم بوده 🫠🫠🫠🫠
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
دختر اردکانی 🙋♀️🌹
یه بار که پدرم عمل جراحی کرده بود دختر خالم و خالم اومدن خونه برای عیادت بعد دختر خالم از این موزای چابهار که خیلی کوچیکه و خوشمزه آورده بود 😊
مادرم هم دیده بود میوه کمه از همون موزایی که خودشون آورده بودن گذاشت کناره ظرف میوه 😁
حالا بابام از همه جا بیخبر هی به مهمونا میگفت تو رو خدا تعارف نکنید این میوه ها قابلی نداره این موزها هم که کوچیکو و زشته دیگه ببخشید بفرمایید میل کنید 🤣🤣🤣
ماها خیلی جلوی خودمون گرفتیم نخندیم بعد که رفتن مامانم به بابام گفت این موزا رو اونا آورده بودن 😄😄
بابام چقدر خجالت کشید دیگه سعی میکنه تعارف نکنه 😊😊
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
یه سوتی داغ از مامانم براتون بگم چند روز پیش داییم فوت کرده بودن😭😢 و ما برای تشیع جنازه رفته بودیم.از زبون خودشون.
دیدم یه تابوت آوردن و مداح گفت لحظه آخر دیدار هست و بیاین خداحافظی کنین منم تند رفتم جلو و زودتر از همه نشستم و با گریه و زاری و ندبه خوانی میت رو ناز و نوازش کردم و حتی کفن رو از صورتش کنار زدم ولی چون پنبه زیاد گذاشته بودن نتونستم کامل چهره رو ببینم.بعد نگام به بالا افتاد دیدم هیچ آشنایی دور و برم نیست فهمیدم میت رو اشتباه گرفتم 😂😂😂.آروم و بیسر و صدا محل رو ترک کردم .همزمان دو تا قبر کنار هم بود که میخواستن دو نفر رو دفن کنن 😂😂😂
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
با سلام یه خاطره از مادرم بگم پدرومادرم جداشدن ومادرم تنهاست خیلی ساله یعنی من کلاهیچوقت باباموندیدم تااینجاداشته باشین دیشب پسرم که ۳سالشه رفته پیش مادرم بعدشروع کردن به بازی کردن وعشق وحال بانوه کوچیکش خلاصه مادرم میگفت اخرای بازی بودگفتم توعشق کی هستی پسرم گفته مامانم 😍دوباره گفته پس عشق من نیستی😊پسرم گفته نه بروبدبخت توعشق نداری😂😂😂من عشق تونمیشم واگذاشته آمده طبقه بالا پیش ما😁😁مادرمم غش کرده بودازخنده میگفت کره خر اگه آمدی باهات بازی کنم😂😂😂حالا من بدبختم عشق ندارم😂 امیدوارم خوشتون اومده باشه سمی ازکرمانشاه
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️🔥𓂅
#عروس_خونین پارت پنجاه ام 🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸 عماد بیخیال اسلحه شد و با مشت و لگد به جون حسین افتا
#عروس_خونین پارت پنجاه و یکم
🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸
حسین با درد بلند شد..جز گریه کاری از دستم برنمیومد..!
با همون درد رفت جلوی عماد وایساد..نه قدش به قد عماد میخورد نه هیکلش..!با بعضی که قلبمو میسوزوند آروم گفت :« میدونی وقتی حمیرا لب چشمه با جیغ و داد صدام زد و رفتم کمکش با چه صحنه ای روبرو شدم؟!عمار چسبیده بود به خواهرم و دهنشو بسته بود!دستشو محکم گرفته بود که درنره!
وقتی منو دید دستش شل شد و حمیرا از اونجا فرار کرد..وقتی باهاش درگیر شدم میدونی چی گفت که منو تا مرز جنون کشوند؟!گفت همیشه که پیش حمیرا نیستی!بالاخره یه روزی تنها میشه!!اینارو میگفت و اون دوستای عوضیش میخندیدن..!
🩸👰🏻♀️🩸ادامه دارد..