نسبت روستا و انقلاب اسلامی چیست؟ آیا انقلاب اسلامی آنطور که غالب پژوهشهای سیاسی و تاریخی ادعا میکنند، رخدادی شهری بود و روستاها نقشی در انقلاب اسلامی نداشتند؟ یا آنکه روستاییان فرصتطلبانه در گوشهای ایستادند تا انقلاب به پیروزی برسد و بعد خود را عنصر انقلابی معرفی کردند؟ یا اینکه انقلابیها دست به مصادرۀ انقلاب در روستا زدند؟ علت غفلت از میراث روستا و روستاییان در انقلاب اسلامی چیست؟ بازشناسی میراث روستایی انقلاب اسلامی چه رهآوردی برای تبیین این رخداد دارد؟
محمود ذکاوت در «روستا؛ پایگاه نهضت» با بررسی تقابلات میان پادشاهی پهلوی با روستاییان و مبارزۀ روستاییان با آنها، تلاش میکند حضور مؤثر روستاییان در نهضت انقلاب اسلامی را نشان دهد.
برای مطالعهٔ کامل متن، به شمارهٔ هفدهم و هجدهم ماهنامهٔ سوره مراجعه کنید. این شماره را میتوانید از کیوسکهای مطبوعاتی سراسر کشور و یا از طریق سفارش از صفحات ماهنامهٔ سوره در اینستاگرام و پیامرسانهای بله، ایتا و تلگرام تهیه کنید.
🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
نسبت روستا و انقلاب اسلامی چیست؟ آیا انقلاب اسلامی آنطور که غالب پژوهشهای سیاسی و تاریخی ادعا می
بخشی از متن؛
رشد شهرنشینی در ایران با بازار روستایی ارتباط نزدیکی دارد. البته این کارکرد روستا صرفاً به این دوره محدود نبود و در تمام دورههای تاریخ ایران خاصه دورۀ معاصر میتوان این کارکرد را ردیابی کرد. شهر و روستا در تاریخ ایران در پیوند عمیق فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بودند. روستا جایگاه و محل نفوذ و قدرت دهقانان بود و آنان در حفظ سنن اجتماعی و فرهنگی ایرانیان نقش جدی داشتند. بیعلت نبود که وقتی دولت پهلوی در ایران سرکار آمد و هستۀ اصلی برنامههایش تغییر هویت و سنن اجتماعی ایرانیان بود، برای نیل به این منظور نخست سراغ روستاییان و عشایر رفت. دولت حملۀ همهجانبهای را علیه روستا آغاز کرد و از قضا نخستین هستههای مقاومت و رویارویی علیه پهلوی و برنامههایش از همین جا آغاز شد. روستاها نخستین پایگاههای مقاومت و ناسازگاری علیه پهلوی بودند.
فردوسیگرایی حکومت پهلوی اول نیز که خود را در جشن هزارۀ فردوسی نشان داد، سراب و فریبی بیش نبود؛ چراکه در همان دوره، دولت در حال شاهنامهسوزی در میان عشایر و روستاهای کهگیلویه بود. جواد «صفینژاد» در کتاب سترگ «عشایر مرکزی ایران» به نقل از کیخورشید، یکی از بزرگان عشایر بویراحمد روایت میکند: «در اواخر حکومت رضاشاه امنیهها (ژاندارمها) دستور داشتند که کتاب "شاهنامه" را در محل جمعآوری کنند. هر خانهای که شاهنامه در آن بود، توسط امنیهها محاصره میشد، زدوخورد درمیگرفت و در صورت پیروزی، "شاهنامه" را میبردند.»
وی در ادامه خاطرنشان میکند که در سالهای ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۴ امنیهها برای جمعآوری «شاهنامه» خانهبهخانه را تفتیش میکردند. ملابهمن دشترومی در درگیری با امنیهها در این ماجراها کشته شد. این روند تا سقوط رضاشاه در شهریور۱۳۲۰ ادامه داشت و بعد از سقوط او بود که شاهنامهخوانی نزد عشایر بویراحمد رواج یافت. محدودیت و ممنوعیت شاهنامهخوانی فقط سیاست پهلوی در قبال بویراحمدیها نبود. قشقاییها هم از خواندن و داشتن «شاهنامه» منع شدند. «اگر در هر چادری، دست هر عشایری "شاهنامه" میدیدند، اذیت میکردند و به زندان میانداختند.»
ولی اینها به انقلاب اسلامی چه ربطی دارد؟ ناسازگاری با دولت پهلوی یک مبحث است و اقدام در جهت انقلاب اسلامی مبحث دیگر. دولت پهلوی نیروهای اجتماعی ناسازگار متنوعی داشت؛ روشنفکران، روحانیان و چپها از جملۀ آنها بودند. دولت مذکور به شیوههای مختلفی این نیروهای اجتماعی را کنترل یا سرکوب کرد؛ ولی تنها در قبال روستاییان و عشایر بود که نیروی هوایی خود را به کار گرفت. در دورۀ پهلوی دوم ارتش برای نخستینبار با نیروهای هوایی خود روستاها و عشایر بویراحمد و فارس را بمباران کرد.
روستاها در دورۀ پهلوی دوم بهمثابۀ آزمایشگاه طرحهای فرهنگی و اجتماعی به کار گرفته شد. قدرت که نیک فهمیده بود هستۀ اصلی هویت و سنن ایرانیان روستاست، بخش عظیمی از برنامههای نهادی و سیاستهای فرهنگی و اجتماعی خود را به روستاها معطوف کرد. «سپاه ترویج دانش و آبادانی»، «انجمن ده»، «سپاهیان انقلاب»، «مبشران عمران»، «سپاه دانش»، «خانۀ فرهنگ»، «خانۀ انصاف»، «سپاه بهداشت» و «اردوی عمران ملی»، تنها بخشی از این نهادها بودند. بخش زیادی از برنامههای نهادهای شهری نیز معطوف به روستاها شد؛ برای مثال «کانون پرورشفکری کودکانونوجوانان» با مساعی «محمد بهمنبیگی» شعبهای در نهاد آموزش عشایری ایجاد کرد و از این طریق تغییر خلقوخوی کودکان عشایری و روستاها را دنبال میکرد. الگوی این تغییرات نیز مبنایی آمریکایی داشت. خاصه از دهۀ ۴۰ و حتی پیش از آن، که دولت پهلوی مجری برنامۀ اصل چهار در ایران شده بود، متکی به الگوی آمریکایی دست به نابودی سنن اجتماعی ایرانیان خاصه در روستاها زد. البته در همان موقع نیز این مسئله از سوی برخی از نیروهای قدرت انذار داده شد. «محمد خانلود» مسئول دانشسرای پسران تبریز در مقدمۀ خود بر یکی از متون الگوی آمریکایی برای تعلیموتربیت جدید در مدارس روستایی چنین نوشت:
«تحول فرهنگی کشور ما نیز به دقت و نظارتِ کاملاً ماهرانهای نیازمند است و اگر غیر از این باشد، بیم آن میرود که مجریان تعلیموتربیت به علت ناآشنایی کامل با مفاهیم جدید تربیتی و روشهای نو در کار خود دچار انحراف و اشتباه شوند و مسئلۀ بسیار مهم آموزشوپرورش را صدمه و لطمۀ قابل تأسفی برسد و بهقول معروف: کسوت کهن را بیندازند و طرز بهکاربردن لباس نو را آنچنان که شایسته و مقبول است، آشنا نباشند، چنانچه در بسیاری از امور اجتماعی و زندگی انفرادی ما که دچار نهضت و تحول شد، این اشکال و انحراف پیش آمده است.»
🆔 @Sourehmagazine
نسخه مجازی سخنرانی سید حسن نصرالله.pdf
287.1K
◾️ نبرد جنود الرحمان و جنود الشیطان؛ جنگ هر روز ما
▫️ شهید سید حسن نصرالله
▪️متن جلسهای از سلسله دروس شهید سید حسن نصرالله با عنوان «السیر و السلوك في خط الإمام الخمیني» در سال ۱۹۹۵
بازنشر به مناسبت تشییع پیکر سید مقاومت، شهید سید حسن نصرالله در پنجم اسفند؛ منتشرشده در شمارهٔ «۱۵و۱۶» ماهنامهٔ سوره، مهر و آبان ۱۴۰۳
#نسخه_موبایلی
🆔 @Sourehmagazine
نسخه مجازی سخنرانی سید هاشم صفیالدین.pdf
390.4K
◾️ مقاومت اسلامی؛ علیه یأس و بنبست
▫️ شهید سید هاشم صفیالدین
▪️گفتاری از شهید سید هاشم صفیالدین دربارهٔ مفهوم شهادت، بهمثابه اساس بنیان حرکت مقاومت اسلامی
بازنشر به مناسبت تشییع پیکر فرماندهٔ مقاومت، شهید سید هاشم صفیالدین در پنجم اسفند؛ منتشرشده در شمارهٔ «۱۷و۱۸» ماهنامهٔ سوره، آذر و دی ۱۴۰۳
#نسخه_موبایلی
🆔 @Sourehmagazine
وهب رامزی، عکاس، گرافیست، مدیر هنری و هنرگردان است اما هیچکدام را به اندازۀ عکاسی دوست ندارد. در این سالها عکسهای زیادی نیز از او مشهور شده و به چشم آمده، مانند پرترهاش از مرحوم نادر طالبزاده، یا عکس صحنهپردازیشدۀ «رنگ و حقیقت»اش دربارۀ حماسۀ نهم دی، و یا آن عکس غریبی که از مادر شهید روحالله عجمیان در فروردین ۱۴۰۲ گرفت. سال گذشته، چند هفته بعد از طوفان الأقصی نیز، دوربینش را برداشت، به لبنان رفت و از چهار اردوگاه «رشیدیه»، «شتیلا»، «برج البراجنه» و «برج شمالی» که آوارگان فلسطینی در آن پناه گرفتهاند، دیدن کرد. حاصل آن سفر امروز، در همراهی با کلمات «ساجده ابراهیمی»، در نمایشگاه عکس و روایت «کلیدهایی که عمرشان از اسرائیل بیشتر است» در موزۀ هنرهای معاصر فلسطین، قابل رؤیت و خواندن است. به بهانۀ این نمایشگاه و عکسهایش، با او به گفتوگو نشستیم.
برای مطالعهٔ کامل متن، به شمارهٔ هفدهم و هجدهم ماهنامهٔ سوره مراجعه کنید. این شماره را میتوانید از کیوسکهای مطبوعاتی سراسر کشور و یا از طریق سفارش از صفحات ماهنامهٔ سوره در اینستاگرام و پیامرسانهای بله، ایتا و تلگرام تهیه کنید.
🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
وهب رامزی، عکاس، گرافیست، مدیر هنری و هنرگردان است اما هیچکدام را به اندازۀ عکاسی دوست ندارد. در ای
بخشی از مصاحبه؛
سوره: «انسان فلسطینی در اردوگاه»، «آوارگی در اردوگاه»، برای ما خیلی دور است. معمولاً به آن فکر نمیکنیم. ما تصویر از خود فلسطین زیاد دیدهایم. اما این آوارگی هیچوقت برجسته نشده است. معمولاً قدس را یا عکسهایی از این دست را میبینیم که دستمایۀ عکسهای هنری میشوند.
رامزی: به نظرم ما هیچ چیزی از فلسطینیها نمیدانیم و فلسطینیها هم هیچ چیزی از ما نمیدانند. شاید تا همین سال گذشته، اخبار فلسطین برای ما فرقی با باقی اخباری که میشنیدیم نداشت. شبیه خبر تصادفهایی که در روز میشنویم و بر اثر آن عدهای به رحمت خدا رفتند، یا بر اثر سانحهای طبیعی. یعنی در اخبار روزانه، موارد متعدد از این جنس داریم، حالا یکی هم این است که در فلسطین عدهای بر اثر بمبی چیزی _ یک کلماتی که دیگر شنیده نمیشود _ شهید شدند. اخباری که تقریباً دیگر اصلاً شنیده نمیشد و در دل روزمرگیهای ما گُم شده بود. یعنی برای ما به یک تعبیری تبدیل به کلیشه شده بود. خود همین باعث فراموشی فلسطینیها شده بود. نکتۀ دیگر هم خوانشهایی است که در این سالها صورت گرفته است. خوانشهای رسمی، مواجهۀ حاکمیت با موضوع فلسطین، یک سمتش اخباری است که ما به صورت مستمر میشنیدیم. اما شاید حواسمان نبوده یا بوده، نخواستیم یا نشده یا نگذاشتند که از این لایه عبور کنیم و بگوییم که بسیار خب، این فلسطین که به خودی خود چیزی نیست! فلسطین یعنی فلسطینیها. این فلسطینیها واقعاً چه کسانی هستند، چه شکلی هستند، زندگیشان، رؤیایشان، نگاهشان به مسائل مختلف چیست؟ این را ما نداریم.
از آن طرف هم نگاهی که وجود دارد و شناختی که از ما وجود دارد به نظرم این است که دم شما ایرانیها هم گرم، بالاخره شما هم دارید کمک میکنید دیگر. حالا یک وقتی پولی میفرستید و اسلحهای میدهید و... در صورتی که مسئلۀ فلسطین برای ما خیلی عمیقتر است. مقام معظم رهبری در سومین كنفرانس بين المللی قدس فرمودند: «قضيۀ فلسطين كليد رمزآلود گشوده شدن درهای فرج به روی امت اسلام است». فلسطین این است. ما یک چنین نسبتی با فلسطین داریم که حاضریم جانمان را برای این آرمان بدهیم _ و باید هم بدهیم. اما خود همین نگاه میتواند یک سمت خطرناک هم داشته باشد که ما بیخیال فلسطینیها شویم. این نگاه را دیدهام. یعنی خود آن مکان، خود آن کشور، خود تقدس آنجا یا نقش مهمش در آیندۀ تمدنیمان برایمان مهم باشد. انگار آنجا خود فلسطینیها حضور ندارند. مانند نگاهی که اسرائیلیها داشتند به این ماجرا که خود فلسطینیها را نادیده بگیرند. چه در شعارهایشان مثل «سرزمین بیمردم» و چه در تصویرهایی که میگرفتند. ما چنین ادعایی نداریم و واقعاً هم اینطور نیستیم؛ اما یک وقتی نحوۀ مواجهمان به جهت رسانهای، ما را به این سمت میبرد که فقط خود جغرافیا برایمان مهم میشود. در صورتی که این کشور، مردمانی دارد. اگر قرار است اتفاقی بیفتد، آنها باید کاری کنند.
اسم نمایشگاه ما «کلیدهایی که عمرشان بیشتر از اسرائیل است» است. یک سنت قابل توجهی که فلسطینیهای نسل اول داشتند این بود که کلید خانههایشان را همراهشان آوردند و این تبدیل به یک نماد شد. اما فکر میکنم این کلیدها یک معنای دیگری هم داشته باشد. کلید، خود مردم فلسطین هستند. کلیدها، انسانها هستند. این حتماً مهمتر از آن تکۀ فلزی و چدنی است. میخواهم بگویم که اگر ما دنبال حل مسئلۀ فلسطین هستیم، حتماً خود فلسطینیها باید این تغییر و این بازگشت و این سرنوشت را رقم بزنند. ما _ به معنای جمهوری اسلامی _ هم چیزی بیشتر از این نمیخواهیم. آن پیشنهادی که جمهوری اسلامی ارائه داده آن است که یک رفراندوم برگزار کنید و همۀ فلسطینیها اعم از مسیحی و مسلمان و فِرَق دیگر بیایند سرنوشت خودشان را تعیین کنند، یعنی خود این مردم در نهایت باید تکلیف این نقطه عطف مهم جهان اسلام را مشخص کنند.
از این لایه که پایینتر میآییم، باید ببینیم که این مردم چه کسانی هستند و چطور میشود با آنها صحبت کرد و به آنها نزدیک شد. ما چنین مسئلهای داریم. حتی مشخصاً با حزبالله لبنان _ که خیلی هم نزدیک هستیم و ما خودمان را از آنها و آنها خودشان را از ما میدانند _ هم چنین مسئلهای داریم. به نظرم این عدم شناخت خیلی جدی است. به «سمیر»، که از بچههای حماس در برجالمراجنه بود، گفتم: «ایران یک پیشنهادی برای فلسطین دارد، میدانی چیست؟» گفت: «نه». بعد توضیح دادم که پیشنهاد جمهوری اسلامی این است که همهٔ فلسطینیها در رفراندوم شرکت کنند و قضیه را حل کنند. از این پیشنهاد استقبال کرد و گفت «اسلام پیروز است». یعنی اصلاً از پیشنهاد ایران خبر نداشت.
🆔 @Sourehmagazine
«حمید حسام» در ادبیات پایداری نام پُرآوازهای است. «وقتی مهتاب گم شد»، «مهاجر سرزمین آفتاب»، «خداحافظ سالار» و «آب هرگز نمیمیرد» تنها بخشی از آثار اوست. در این گفتار که در حقیقت مصاحبۀ محسن زیارتی با حمید حسام بوده است؛ حسام ابتدا از آنچه باعث حجاب افکندن بر روایت میشود سخن میگوید، سپس توضیح میدهد که چگونه میتوان از این حجاب عبور کرد، در ادامه از آنچه در روایت ما از انقلاب مغفول مانده سخن میگوید و پس از آن، به لوازم مستندنگاری میپردازد. در پایان نیز، چالشهای عینی در میدان روایت انقلاب اسلامی را توضیح میدهد.
آنچه میخوانید، بخش ابتدایی این گفتار است. تنظیم این مصاحبه-گفتار بر عهدۀ «هانیه ملکمحمدی» بوده است.
برای مطالعهٔ کامل متن، به شمارهٔ هفدهم و هجدهم ماهنامهٔ سوره مراجعه کنید. این شماره را میتوانید از کیوسکهای مطبوعاتی سراسر کشور و یا از طریق سفارش از صفحات ماهنامهٔ سوره در اینستاگرام و پیامرسانهای بله، ایتا و تلگرام تهیه کنید.
🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
«حمید حسام» در ادبیات پایداری نام پُرآوازهای است. «وقتی مهتاب گم شد»، «مهاجر سرزمین آفتاب»، «خداحاف
گاهی تفکیک سهگانهای در روایت وجود دارد: «واقعه»، «خاطرهگو» و «راوی». البته در نگاه بنده و عموم نویسندگان، تقسیمبندی عنوانیِ مختلفی به روایت وجود دارد. در ابتدا باید به تفکیک قالب «دیگرنوشت» و «خودنوشت» توجه کرد. خودنوشت بهمعنای وحدت نگارش و سوژه است. در دیگرنوشت، واقعه با یک واسطه روایت میشود و سوژه جدا از نویسنده قرار دارد؛ اما در چنین فرضی، راوی نویسنده نبوده و «سوژه» و «شخصیت اصلی» است. از اینجا قصۀ حجابهای موجود در روایتها شروع میشود.
بهعبارتی دیگر، در قالب و ساختار دیگرنوشت، نویسنده بیرون از ماجراست. در عین حال این «بیرونبودن» حُسن است؛ چون نویسنده باید بیطرف و خالی از تعصب باشد. یعنی منی که با سوژه زیست کردهام و در رزم با او بودهام، باید خود را از دوستیها، صمیمیتها و پسندهای شخصی خود خالی کنم. این نکتهای کلیدی است. بخشی از آفتهای ما به همین مسئله برمیگردد. یعنی من که از شهید «حاج میرزامحمد سلگی» در کتاب «آب هرگز نمیمیرد» مینویسم، با او در جنگ زندگی کردهام. این مسئله یک حسن و یک اشکال دارد. حسنش این است که به من تصویری واقعی و ملموس از اتفاقات مشروح اعطا میکند؛ اما اشکالش آن است که من به حب، علاقه و ارادتی به او رسیدهام که آن حب، ممکن است قلم را بهسمتی بچرخاند که تصویر دقیق و درستی از او به من ندهد. من او را میخواهم آنگونهای که دوست دارم، ببینم؛ نه آنگونه که هست!
این مسئله دربارۀ «حاجقاسم» ظهور و بروز بسیار بیشتری دارد. حاجقاسم شخصیت درخشان، بزرگ و منحصربهفردی است که هرکس از او مینویسد، باید متعهد باشد که از خود روایتسازی نکند و با فرض زیست و نزدیکی به ایشان، وقایع را آنگونه که بوده، گزارش کند. اما گاهی نویسنده میخواهد کارهای نکردهای را به او نسبت دهد که آن مرد بزرگ را بزرگتر کند. از طرفی حاجقاسم حضور ندارد که بر این روایات صحه بگذارد و همچنین ممکن است هیچ سند مکتوبی برای راستیآزمایی از آن ماجرا وجود نداشته باشد. گاهی برای نویسنده اینچنین شیطنتهایی، به تعبیر بنده، «شیطنتهای قلم» پیش میآید. متأسفانه چنین چیزی گاهی از زاویۀ ارادتهاست. به همین دلیل سوژه را بزرگتر از چیزی که هست، نشان میدهد.
منظری دیگر از شیطنت قلم که بهعبارتی واقعیت را قلب میکند، روایت ما از فردی است که در حجاب معاصرت با او قرار داریم. این عکس مثال اول است؛ بدین معنا که همنسل و همعصر بودن سوژه با کسانی که او را میشناختند، شخصیت را کوچکتر از قدوقوارهاش در ذهن کسانی که با او زندگی کردهاند، نشان میدهد. این روزمرگی و حجاب معاصرت است. وقتی از ماجرا فاصله میگیریم، درخشش آن را میفهمیم. در حالت عادی میگوییم که «او با ما بود و یک فرد معمولی است!» تا اینکه بزرگی بیاید و مهر تأییدی بر منش، روش و خلق آن فرد بزند. بهعنوان مثال آقا جملهای قریب به این مضمون را دربارۀ «شهید چیتسازیان» دارند: «علی چیتسازیان عشق من است.» اینجاست که همه برحسب دلدادگی، او را آن گونه که بود میبینند؛ این در حالی است که تا دهۀ ۷۰، کسی او را در سطح ملی نمیشناخت که این نشناختن ناشی از همان حجاب معاصرت بود. در قصۀ بود و نمود، «سعدی» گفته است:
«به اندازۀ بود، باید نمود خجالت نبرد آنکه که ننمود و بود»
متعادل دیدن واقعیت شخصیت فرد، با چیزی که نویسنده باید تحقیق کند و به آن برسد، نکتهای کلیدی است. نه بیشتر و نه کمتر باید از شخصیت روایت کرد. اما این حرف تنها صورتمسئله بوده و درمان نیست! من بهعنوان مثال به این رسیدهام که «علی خوشلفظ» را باید آنقدر که هست، نشان دهم؛ نه ارادتورزی کنم و نه کمفروشی؛ یعنی نگویم او مثل من است و چرا خود را برای او به زحمت بیندازم. بعد از مصاحبه و تحقیق است که حجابها کنار میرود و میبینم او را بهاندازۀ واقعیتهایش نمیشناختم.
🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
تابستان امسال کتاب تازهای روی پیشخوان کتابفروشیها قرار گرفت؛ کتابی که تصویر «علی شریعتی» روی محافظ قرمزرنگ جلد آن، توجه مخاطب را جلب میکند و البته نام نویسنده و پرداختن وی به چنین موضوعی، روبهروی پیشخوان کتابفروشیها به چشم میآید. برای هر کسی که اندک مطالعهای درخصوص تاریخ معاصر ایران داشته باشد، نام علی شریعتی، نام بیگانهای نیست و به همان اندازه که نامآشناست، محل بحث و اختلاف نظر نیز است، آنقدر که هرکس قصد دارد روایت مدنظر خود را از شریعتی، به روایت غالب تبدیل سازد. ایستادن شریعتی در جایگاه یک روشنفکر مسلمان، شدت این تضارب را بیشتر میکند؛ چراکه او در روزهای پرتلاطم مبارزات فکری و انقلابی دهۀ ۴۰ و ۵۰، در دوگانۀ بحثبرانگیز عصر حیاتش، یعنی دوگانۀ روشنفکربودن یا مسلمانبودن، روشنفکرِ مسلمان بودن را برگزیده است. چنین وضعیتی شریعتی را در زمان حیاتش نیز آماج انتقادات بسیاری قرار داده بود؛ بهگونهای که مارکسیستها بهدلیل اسلامگرایی وی، او را مرتجع مینامیدند و لیبرالها کار او را غیرعقلانی میدیدند.
کتاب «روشنفکر مسلح»، اثر تازۀ محمد قوچانی، نیز تلاشی برای شناخت شریعتی است. نویسنده سعی دارد پرترهای دیگر از شریعتی رسم کند. کتابی که در حقیقت نسخۀ بسطیافته و مفصلتر از مقالهای است که در تیرماه ۱۳۹۶ تحت همین نام در «مهرنامه» به چاپ رسید. زینب شوندی، در صفحۀ «نوشتار» شمارۀ «17و18» سوره، تلاش کرده با بررسی این کتاب، نشان دهد که چرا نسخۀ محمد قوچانی از شریعتی، نسخۀ دقیق و قابل اتکایی نیست و تصویری غیرواقعی از او ترسیم میکند تا نتایج مد نظر و از پیشمعینشدۀ خود را از آن استنباط کند.
برای مطالعهٔ کامل متن، به شمارهٔ هفدهم و هجدهم ماهنامهٔ سوره مراجعه کنید. این شماره را میتوانید از کیوسکهای مطبوعاتی سراسر کشور و یا از طریق سفارش از صفحات ماهنامهٔ سوره در اینستاگرام و پیامرسانهای بله، ایتا و تلگرام تهیه کنید.
🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
بخشی از متن؛
این اولین باری نیست که «محمد قوچانی» پروندۀ چپ ایرانی را روی میز تحریریهاش گذاشته است و البته شریعتی هم اولین شخصیت تاریخیای نیست که بهواسطۀ اصطکاک با ایدۀ لیبرالیسم، سیبل نوشتههای قوچانی قرار میگیرد. پروندۀ ویژۀ بنیانگذاران اسلام سیاسی که دستورکار جدید اوست، نشان میدهد که این بار نیز شخصیتهای تاریخی و روایت آنها، صرفاً مستمسک تازۀ نویسنده برای بیان مجدد و دفاع از ایدۀ لیبرالدموکراسیِ مطلوب از نگاه قوچانی هستند. همهچیز در خدمت آقای نویسنده قرار گرفته تا به دیگرباره تأکید کند هر ایدهای و جریانی غیر از مسیر مطلوب او، سیر قهقرایی دارد و همۀ مسیرها به غیر از نشانیای که او میدهد، به ترکستان ختم میشود؛ حتی به قیمت اینکه شریعتی را صاحب افکار سلفیگرایانه و بدینوسیله منشأ غیرمستقیم گروههای افراطی و موحشی همچون داعش جا بزند.(روشنفکر مسلح؛ صفحات 60، 157 و 158) در ادامه نیز برای تلطیف ادعای اولیۀ خویش و همچنین در توجیه آن میگوید:
«بدون شک سیمای علی شریعتی با سیمای ابوبکر بغدادی نسبتی ندارد و بهاحتمال زیاد علی شریعتی در زندگی شخصی و شاید اجتماعی و با احتمال کمتری در زندگی سیاسیاش انسانی آزادیخواه بوده...؛ اما اگر قضاوت ما دربارۀ علی شریعتی بیرحمانه است، از قضاوت او دربارۀ شاهعباس، بیرحمانهتر و منصفانهتر نیست.»(روشنفکر مسلح؛ صفحۀ 191)
قوچانی در «روشنفکر مسلح» درصدد اثبات این گزاره است که شریعتی روشنفکری مسلح است و بهاندازهای که مسلح است، روشنفکر نیست! و هر اندازه که شخصیتهای تاریخی همچون مطهری و بازرگان، در اعیاننشین تهران خانه میگرفتند و بنز سوار میشدند و از فلسفه سخن میگفتند، روشنفکرترند از شریعتی که بر مبارزۀ مسلحانه تأکید داشته است. نویسنده در تداوم ایدۀ دوگانۀ اسلام فرهنگی و اسلام ایدئولوژیک، مطهری را نمایندۀ اسلام فرهنگی و مصلحانه و شریعتی را نمایندۀ اسلام ایدئولوژیک و مسلحانه میداند. او مینویسد: «مطهری برخلاف شریعتی محرومیت و استضعاف را یک ارزش نمیدانست که محرومان را رهبران تاریخ قلمداد کند... . مطهری خود نیز متظاهر به فقر نبود. از قم به تهران آمد و برخلاف توصیۀ متظاهران به فقر در شمال شهر خانه خرید و از اتومبیل مناسبی برای رفتوآمد استفاده کرد.» (روشنفکر مسلح؛ صفحۀ 22 و 23) او در بخشی دیگر تأکید میکند: «شریعتی بذر مبارزۀ مسلحانه را کاشته است، بدون شک او با ترور مطهری مخالف بود و خود نیز از خشونت بری بود؛ اما سلاح را او به دست مهاجمان داده است.» (روشنفکر مسلح؛ صفحۀ 22)
او در بخشی از کتاب، ایدۀ شریعتی را با مبارزۀ مسلحانه در برابر مبارزۀ فرهنگی، مترادف میداند و میگوید: «در دهۀ ۶۰، محمدعلی نجفی "سربداران" را میسازد؛ سریالی تلویزیونی که صورت اولیه و نمایش آن بهصورت تئاتر تحت نظارت مستقیم علی شریعتی در حسینیۀ ارشاد ساخته شد و پس از مرگ شریعتی به دست شاگردانش در صداوسیمای جمهوری اسلامی بهصورت سریال درآمد... . [سریال سربداران] رسماً در تلویزیون مبارزۀ مسلحانه را در برابر مبارزۀ مصلحانه ترویج میکرد.» (روشنفکر مسلح؛ صفحۀ 38 و 39)
یکی از استنادات نویسنده برای مسلحدانستن شریعتی، نقلقولی است از «ابوذر غفاری» که توسط او در یکی از سخنرانیهایش انجام میشود، به این مضمون: «در شگفتم از کسی که نان در خانهاش نمییابد و با شمشیر آخته بر مردم نمیشورد» و معتقد است که شریعتی به این وسیله در حال برساخت ابوذر بهعنوان یک اسطورۀ مبارزۀ مسلحانه است.(روشنفکر مسلح؛ صفحۀ 21) نمیتوان کتمان کرد که تأکید بر رسالت اجتماعی و مسئولیت جمعی در مقابل انواع مظالم موجود در جامعه و رویکرد فردگرایی، مورد تأکید شریعتی بوده است؛ با این حال سادهانگاری است که با نگاه صرف بر یک روایت، دربارۀ شریعتی، ایدههای او را جمعبندی کنیم. موارد متعددی از نص صریح متون بهجامانده از شریعتی وجود دارد که مؤید تأکید او بر اهمیت کار فرهنگی و آگاهیبخشی است.
برای مثال او در نامهای خطاب به فرزندش احسان، در دفاع از جایگاه معلمی خود مینویسد: «هرچند بهظاهر آنها [روشنفکران] هم حرف میزنند، یعنی فقط مینویسند و میگویند و اینها هم فقط حرف میزنند؛ اما نباید مثل نیمهروشنفکرانی که از کلمات فقط صدای حروفش را میشنوند و سپس حوصلهشان سر میرود و فریاد میزنند: "حرف بس است"، عمل کرد. متوجه نبود که حرف داریم و حرف. حرفی داریم که حرف است و حرف هم میماند، حرفی داریم که عمل میزایاند و حرکت میآفریند و بیداری میدهد و رسواگری میکند و حرفی داریم که خودِ زدنش عمل است... . وانگهی عمل یک نویسنده، عمل یک سخنران، عمل یک مترجم، عمل یک معلم، عمل یک ایدئولوگ و رهبر فکری، عمل یک مورخ، عمل یک روشنفکر، حرفزدن است. حقیقت را با گلولۀ کلمات آتشین بر سپاه سیاه شب کوفتن، جهل را پارهکردن و بهآتشکشیدن و با شعلۀ اندیشه، شب را آتشزدن و زمستان را گرمکردن و در یک کلمه پیام را به گوش خلق رساندن. مگر پیامبران که تاریخها را دگرگون کردهاند و زمانها را خلق و تمدنها را بنیاد، جز پیام را ابلاغ کردند؟ روشنفکر، پیامبر زمان خویش و جامعۀ خویش است.»
در روزهای متلاطم مبارزات انقلابی علیه رژیم پهلوی، شریعتی موضع مبارزۀ خود را سکوی تدریس کلاس دانشگاه، منبر حسینیۀ ارشاد و حتی تئاتر دانشجویی میداند و در شکلگیری، تمرین، انتخاب بازیگر و اجرای نهایی تئاتر «بار دیگر ابوذر» بهدقت و بهتفصیل مشارکت میکند.
تأکید بر آگاهیبخشی و کار فرهنگی برای شریعتی انتخابی بدون هزینه نیست. او که بهعنوان استاد دانشگاه و سخنران حسینیۀ ارشاد با جوانان و دانشجویان بسیاری در ارتباط است، بهدلیل تکیۀ صرف بر سخنرانی، توسط جوانانِ آن روزگار بارها مورد عتاب قرار میگیرد. در چندین مورد دانشجویان شریعتی که برخی از آنان عضو یا طرفدار سازمان مجاهدین بودند، یا شخصاً با وی درگیر شدند یا در سخنرانیهای وی اخلال کردند. یک روز بعد از تیرباران «حنیفنژاد» و کادر رهبری مجاهدین، یکی از دختران حاضر در ارشاد در اثنای درس چهاردهم اسلامشناسی از جا برخاست و فریاد زد: «استاد، امروز دیگر روزی است که ما باید قیام کنیم و روزی نیست که ساکت بنشینیم! امروز عزیزترین فرزندان ایران و مجاهدین عزیز اسلام کشته میشوند!»