✍️ غلامحسین ساعدی:
وقتی آقای خمینی وارد ایران شد، کانون نویسندگان ایران به دیدن ایشان رفت که راجعبه مطبوعات و این مسائل صحبت بکنند. من هم جزو آن هیئت بودم. بهنظر من خیلی کار خوبی کردیم که رفتیم... دیدن خمینی برای من جالب بود.
قضیه از این قرار بود که سانسور و اینها دوباره پا گرفته بود... نشستیم به نوشتن یک متن. یک عده جمع شدند و اینها و فلان. گفتیم نه، برویم و به او بگوییم، الان دستگاه دارد دست او میافتد. یک متنی تهیه شد که به نظر من متن خوبی هم بود. بعدش تلفن زدند که شما میتوانید بیایید، آقا اصلاً منتظر شماست؛ مثلاً #سیمین_دانشور بود، من بودم، سیاوش کسرایی بود، جواد مجابی بود، باقر پرهام، شانزده - هفده نفر بودیم. جعفر کوشآبادی بود. قرار شد متن را باقر پرهام بخواند. تنها زنی که با ما بود خانم [سیمین] دانشور بود.
خانم سیمین به آیت الله یک جور شیفتگی داشت. بعد گفت، «آقا اجازه بدهید دستتان را ببوسم.»
خمینی گفت: «حالا فایده دارد؟! نبوسند برند».
📚 تاریخ شفاهی ایران.
🆔 @ss_alavi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آخرین رمان #سیمین_دانشور کجاست؟
🔹مجله ادبی-هنری نافه در شماره آبان ۱۳۸۹ خود در گزارشی با عنوان «در جستجوی کوه سرگردان» خبر داد که رمان «کوه سرگردان» سیمین دانشور از سال ۱۳۸۶ در خانه او مفقود شدهاست. رمانی که حاوی دلبستگیهای معنوی سیمین دانشور و دلدادگیهای مهدوی او بود!
#اللهم_عجّل_لولیّک_الفرج
🆔 @ss_alavi_ir