eitaa logo
رمان های ایمانی
120 دنبال‌کننده
59 عکس
9 ویدیو
7 فایل
#رمان های سید طاها ایمانی کتاب #شاهرخ و.... نثار روح شهدا، صلوات @YYAAZZAAHHRRAAA
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://eitaa.com/sshahidtahaimani لینک کانال رمان های ایمانی
نقل از یکی از دوستان شهید سیدطاها ایمانی: رفته بودیم اردوهای جهادی، هر دفعه می رفتیم حتی توی اوج گرما، صورتش رو با می بست و فقط چشم هاش بیرون می موند. خیس عرق می شد؛ اما بازش نمی کرد. بچه ها یهو بی هوا فیلم و عکس می گرفتن دلش نمی خواست توی هیچ کدوم بیوفته.  بچه ها در حال بالا بردن دیوار ساختمان مدرسه بودن و توی همون حال و هوا شوخی می کردن و بالای چوب ، در حال ماله کشیدن شعر می خوند. رفتم دوربین رو برداشتم؛ اومدم سر وقت شون. بدون اینکه حواسشون باشه؛ فیلم می گرفتم ..... که رفتم سمت طاها. یهو حواسش جمع شد و به شوخی گفت: قطع کن دستگاه رو تا جلوی لنز دوربینت رو هم ماله نکشیدم.  خندیدم و گفتم: بردار اون چفیه رو، رخ بده به دوربین، بزار اون جمال نازنین هم یه هوایی بخوره  خندید: آهای مرد مومن، بنده خدا راضی نباشه خدا رضایت نمیده ها. حواست باشه فیلمت رفت هوا نگی چی شد منم بی خیال ماجرا نمی شدم. با خودم گفتم هر جور شده باید این دفعه رو ازش یه عکس یا تصویر بگیرم.  آخر سر برگشتم بهش گفتم: رخ بده به دوربین ؛ پس فردا شهید شدی؛ یه چیزی ازت باشه. بابا شبح بیشتر از تو، اثر ثبت شده ، داره.  حالتش عوض شد.... دیگه حالش، حال خنده و شوخی نبود. با حالت خاصی و اون لبخندهای زورکی مخصوص خودش برگشت گفت: ول کن این غازوراتی رو. جمال ما ارزش دیده شدن نداره. از بچه ها بگیر که نور بالا میزنن. ما رو تا پیچ شمرون هم نمیزارن بریم ؛ چه برسه لای آدم حسابی ها، حساب مون کنن.  این حالش رو که دیدم بیخیال شدم. واسه من شوخی بود؛ نمی خواستم اذیت بشه. بعدا که رفتم فیلم ها رو از روی دوربین پیاده کنم تمام قسمت هایی که طاها توش بود خراب شده بود. صدا و تصویر خش داشت و می پرید.!! هیچ جورم نشد درستش کنم. آخر مجبور شدم از فیلم اصلی کات کنم. توی فیلم ها، همه هستن جز اون کسی که واقعا نور بالا می زد.
سلام پس لطفا دیگه توی پی وی از من عکس شهید عزیزو نخواهید🙂🤕 هممون دیگه فهمیدیم چرا هیچ‌عکسی از شهید، برجا نمونده....
هدایت شده از ❀بنت الحسین❀
📗کتاب 📝 کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف السادات منتظری مادر است که در انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است. در این کتاب تصویری کوتاه و مختصر اما پر معنا از یک عمر زندگی و ولایت‌پذیری زنی را می‌خوانید که فرزندش را فدای پابرجا ماندن و استقلال این سرزمین نمود و خودش نیز در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد.
سلام عزیزان من برگشتم دعاگوی همگی بودم. متاسفانه از وقتی برگشتم؛ بیمارم ولی دیگه شایسته نبود که بیشترازاین منتظرتون بزارم. رمان جدیدی که می زارم، برعکس بقیه رمان ها؛ خودم در جریان ماجرا نیستم. امیدوارم خوشمون بیاد😌🤲
مردی در آینه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام حق مَردی در آینه قسمت اول همیشه همینطوره ... از یه جایی به بعد می بری ... و من ... خیلی وقت بود بریده بودم ... صداش توی گوشم می پیچید ... گنگ و مبهم ... و هر چی واضح تر می شد بیشتر اعصابم رو بهم میریخت ... هی توم ... با توئم توم ... توماس ... چشمات رو باز کن دیگه ... عصبی شده بودم ... دیگه داشت با تمام وجود روی مغزم راه می رفت ... اونم با کفش های میخ دار ... اما قدرت تکان دادن دستم یا باز کردن دهنم رو هم نداشتم ... به زحمت تکانی به خودم دادم شاید دست از سرم برداره اما فایده نداشت ... حالا دیگه داشت با لگد می زد به تخت ... به زحمت لای چشمم رو باز کردم ... اولین شعاع نور، بدجور چشمم رو سوزوند ... لعنتی هیچ جور بیخیال من نمی شد ... به زور دوباره لاشون رو باز کردم ... تصویر مات چهره اوبران در برابرم نقش بست ... بلند شدم و نشستم .... سرم داشت می ترکید ... انگار داشتن توش، سرب داغ میریختن ... به اطراف نگاه کردم ... - من اینجا چه غلطی می کنم؟ ... هنوز مغزم کار نمی کرد ... با تمسخر بهم نیشخند زد ... - تو اینجا چه غلطی می کنی؟ ... همون غلطی رو که نباید بکنی ... تا کی می خوای اینطوری زندگی کنی ؟ ... می دونی دیروز ... صداش مثل چنگک روی شیارهای مغزم کشیده میشد ... معده ام بدجور داشت بهم میپیچید ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - لعنت به تو توماس ... سلول رو به گند کشیدی ... من احمق رو باش که واست قهوه آورده بودم ... - برو گمشو لوید ... دست از سرم بردار ... چند قدم رفت عقب ... نگاش نمی کردم اما سنگینی نگاهش رو حس می کردم ... اومدم بلند بشم که روی استفراغ خودم سر خوردم و محکم وسط سلول پخش زمین شدم ... دستم رو گرفتم به صندلی و خودم رو کشیدم بالا ... - نمی دونم چرا توی آشغال رو اخراج نمی کنن؟ ... سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ... انزجار خاصی توی چشم هاش موج می زد ... - هی پرونده جدید داریم ... زودتر خودت رو تمیز کن قبل از اینکه سروان توی این کثافت ببیندت ... قهوه رو گذاشت کنارم و رفت بیرون ... و من هنوز گیج بودم... اونجا ... توی سلول چه غلطی می کردم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مَردی در آینه قسمت دوم قهوه رو برداشتم و رفتم بیرون ... افسرپشت میز، زل زده بود بهم ... چهره اش جدید بود ... نهایتا بیست و چند ساله ... سرم تیر می کشید ... تحمل نگاهش رو نداشتم ... - به چی زل زدی تازه کار؟ ... -هیچی قربان ... و سریع سرش رو انداخت پایین ... قهوه رو گذاشتم روی میزش و رفتم رختکن ... شلوارم رو عوض کردم و بدون اینکه برم سمت دفتر، راهم رو گرفتم طرف در خروجی ... - هی کجا میری؟ ... با بی حوصلگی چرخیدم سمتش ... - می بینی دارم میرم بیرون ... - کور نیستم دارم می بینم ... منظورم اینه کدوم گوری میری؟ ... همین چند دقیقه پیش بهت گفتم یه پرونده جدید داریم ... منتظر نشدم جمله اش تموم بشه ... رفتم سمت خروجی ... - توی ماشین منتظرت می مونم ... در ماشین رو باز کرد ... تا چشمش به من افتاد با عصبانیت، پرونده های دستش رو پرت کرد روی صندلی عقب ... - با معده خالی؟ ... همین چند دقیقه پیش هر چی توی شکمت بود رو بالا آوردی... هنوز هیکلت بوی گند میده ... اون وقت دوباره ... - هر احمقی می دونه قهوه ... هر چقدرم قوی، خماری رو از بین نمی بره ... شیشه های ماشین رو کشید پایین ... و با عصبانیت زل زد توی صورتم ... - می دونی چیه توم؟ ... من یه احمقم که نگران سلامتی توئم ... و اینکه معلق یا اخراجت نکنن ... اما همه اش تا الان بود ... دیگه واسم مهم نیست ... هر غلطی می خوای بکنی بکن ... دیگه نمی تونم پشت سرت راه بیوفتم و کثافت کاری هات رو جمع کنم ... با بی حوصلگی چشمم رو چرخوندم و نیم نگاهی بهش انداختم ... - من ازت خواسته بودم کثافت کاری هام رو جمع کنی؟ ... تکیه دادم به صندلی و چشم هام رو بستم ... - وقتی رسیدیم صدام کن ... صحنه جرم ... مقتول: کریس تادئو ... 16 ساله ... سفیدپوست ... دانش آموز دبیرستانی ... ساعت تقریبی قتل: 9 صبح ... برداشت اول از علت مرگ ... خونریزی شدید بر اثر برخورد ضربات متعدد چاقو ... دو ضربه به شکم ... سه ضربه به پهلو ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا