✅چطور تصميم گرفت مدافع حرم شود؟
🕊يکبار از سر كارش آمد و گفت ميخواهم با شما صحبت كنم، كارهايت را انجام بده برويم قم.
گفتم خب همين جا بگو.
گفت نه برويم... بعد می گويم.
رفتيم قم و به قبرستان #شيخان رفتيم. خيلی گريه كرد..
بر مزار آيتالله ملكی تبريزی استاد امام خمينی
از مقام ايشان و حضرت امام گفت.
بعد گفت
🕊خدا دست يتيمها را می گيرد و مقام می دهد.
حضرت محمد صلی الله عليه و آله ،يتيم بود.
امام خمينی #يتيم بود.
اينهايی كه به جايی رسيدند #يتيم بودند كه خدا دستشان را گرفت.
داشت من را آماده می كرد كه اگر بچهها #يتيم شدند ؛فكر بدی نكنم و غصه نخورم.
بعد، در مورد دنيا و آخرت صحبت كرد كه
نبايد به اين دنيا دل بست
و اگر عمر نوح هم داشته باشی بايد بروی.
آن هم با دست پر و توشه ان شاءالله.
گفتم چرا اين حرفها را ميزنی؟ عبدالمهدی در جواب
از تكفيری ها گفت و از جسارت به حرم بی بی حضرت زينبسلام الله علیها.
گفت
من غيرتم قبول نمی كند بمانم و اتفاقی برای خانم بيفتد.
من بی غيرت نيستم.
می گفت احساس می كنم كربلا زنده شده است و بايد در ركاب مولا بجنگيم من كه كوفی نيستم.
#عبدالمهدی وقتی سخنرانی رهبر را درباره ی شهدای #مدافع_حرم شنيد، شيفتهتر شد.
🕊خط #ولايت_فقيه ، ايشان را به دفاع از حرم و #شهادت رساند.
#عبدالمهدی معتقد بود ؛ دوران قبل از ظهور امامزمان(عج) را اگر بخواهيم پشتسر بگذاريم ؛
اول بايد #توبه كنيم تا وارد مسير اصلی شويم.
مسير اصلی نور و توسل به امامان و معصومين است.
🕊ايشان معتقد بودند امامخامنهای نائب امام زمان(عج) هستند و اطاعت از ايشان واجب است.
وقتی فهميدم كه می خواهد به دفاع از حرم برود. گفتم: فكر بچهها را كردی كه ميخواهی بروی😔.
من اجازه نمی دهم كه بروی.
در پاسخ گفت:
روز قيامت می توانی در چشمان امام حسين علیه السلام نگاه بيندازی و بگويی كه من نگذاشتم؟
ديگر حرفی برای گفتن نداشتم و سرم را پايين انداختم.
#عبدالمهدی گفت: می خواهم مثل همسر #زهير باشی كه همسرش را راهی ميدان نبرد كرد.
آنقدر در گوش #زهير خواند؛ تا نام او هم در رديف نام شهدای #كربلا قرارگرفت.
آنجا ديگر زبانم بسته شد.😔
گفتم باشه و گفت خود حضرت زينب سلام الله علیها نگهدارتان باشد.
✅چند بار اعزام شدند؟
🕊عبدالمهدی يک بار اعزام شد.
يک هفته قبل از اعزامش در مرخصی بود كه خبر شهادت #مسلم_خيزاب را به ايشان دادند.
گريهاش گرفت. اشک می ريخت و می گفت خوش به سعادتش. عاقبت بخير شد😭. خدا من را هم عاقبت بخير كند.
خواب دوستش شهيد خيزاب را ديده و خيزاب گفته بود:
آن لحظه كه تير خورده بودم و داشتم جان ميدادم ؛ امام حسين علیه السلام آمد و دست راستش را گذاشت روی قلبم❤️.
چون همسرم هنگام غسل و كفن شهيد خيزاب در گوشش گفته بود؛دعا كن من هم شهيد شوم،
شهيد خيزاب در خواب به همسرم گفته بود:
عبدالمهدی شهادت خيلی شيرين بود. شربت شهادت را خوردم و همانجا كه در گوشم گفتی و از من خواستی كه به امام حسين علیه السلام بگويم شهيد شوی،
🕊حضرت زهرا سلام الله علیها ، #برات شهادتت را #امضا كرد.
هر كسی می خواهد به شهادت برسد، حضرت زهرا پای شهادتش را امضا می كند.
همسرم قبل از اربعين به سوريه رفت.
ماه محرم بود. به من می گفت برو و در مراسم امام حسين علیه السلام شركت كن كه ايشان گرههای كور را باز ميكند. 👆🏼
امام حسين علیه السلام ،خيلی بابالحوائج است.
می گفت حديث كسا بخوانيد تا
ما شهری را كه در محاصره است آزاد كنيم.
قبل از شهادتش هم با من تماس گرفت. صدايش گرفته بود و گفت
از من راضی هستی؟ گفتم بله،
اين چه حرفيه.
گفت از من راضی باش. دعا كردم و گوشی را قطع كردم.
✅الهامی از شهادتش به شما شده بود؟
🕊قبل از شهادتش خواب ديدم كه
رفتم حرم حضرت زينب سلام الله علیها
تمام عكس شهدا را در حرم چسبانده بودند.
خانمی آنجا بود كه روبند داشت.
از آن خانم پرسيدم كه اينها عكسهای چه كسانی هستند؟
ايشان گفت: عكس شهدای كربلا.
بعد هم گفت: اينها بسيارعزيز هستند.
👇🏼
در ميان عكسها تصوير #عبدالمهدی من هم بود.
خيلی نگران شدم تا اينكه خبر شهادت را به من دادند.
عبدالمهدی در شب تاجگذاری امام زمان(عج) همان طور كه آيتالله بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد.
🕊۲۹ دی ماه سال ۱۳۹۴ بود.
#عبدالمهدی با اصابت موشک كورنت به آرزويش رسيد.
✅پس آنطور كه آيتالله بهجت وعده كرده بودند به شهادت رسيد.
بعد از شنيدن خبر شهادت همسنگر و همراه زندگيتان چه كرديد ؟
🕊وقتی خبر را شنيدم، بال بال ميزدم كه پيكرش را ببينم.
آخر خيلی دلم برايش تنگ شده بود.
گفتم
عبدالمهدی! به حاجتت رسيدی...
بعد از شهادتش خواب ديدم كه
پشت سر امام زمان(عج) ميرود
و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود. 😭
می گفت
من زندهام فكر نكنيد كه مردهام
هيچ وقت ناشكری نكنيد.
هر مشكلی داشتيد من برايتان حل می كنم.
✅از شهيد فرزندی هم داريد؟
من و عبدالمهدی ۹ سال با هم زندگی كرديم.
ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله، يادگاری های شهيدم هستند.
ريحانه خيلی وابسته به پدرش بود.
خيلی با پدرش حرف می زد.
✅در مورد بچهها چه سفارشی داشتند؟
🕊همسرم می گفت
دوست دارم ريحانه ولايتی بار بيايد.
عبدالمهدی عاشق رهبری بود.
هر زمان چهره ی ايشان را نگاه می كرد دست بر سينه می گذاشت و می گفت: جان ناقابلی دارم، فدای رهبر عزيزم💖.
سفارش كرد كه می خواهم
بچهها را زينبوار بزرگ كنيد.
ان شاء الله حجابشان زينبی باشد.
رفتارشان زهرايی باشد. نمونه باشند.