#سرزمین_زیبای_من
#قسمت_بیست_هشت :
در برابر عدالت
هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر نشد …
حتی زمانی که از اونها جهت پاسخ به سوالات، رسما درخواست قانونی کردم …
فقط یه وکیل … به نمایندگی از همه اونها، اونجا حضور داشت …
و در نهایت … دادگاه رای #تبرئه اونها رو صادر کرد…
و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود اعلام شد … ۲۶ گلوله برای دفاع در برابر یه آدم غیر مسلح … .
قاضی رای خودش رو اعلام کرد … و سه مرتبه روی میز کوبید … ختم دادرسی … .
مادر محمد با صدای بلند گریه می کرد …
پدرش می لرزید و اشک می ریخت …
و من، ناخودآگاه می خندیدم … و سرم رو تکان می دادم … اون قدر بلند که قاضی فکر کرد دارم دادگاه رو #مسخره می کنم …
یه نفر داشت زنده زنده، قلبم رو از سینه ام بیرون می کشید …
سوزشش رو تا مغز استخوانم حس می کردم …
سریع وسایلم رو جمع کردم …
من باید اولین نفری باشم که با خبرنگارها حرف می زنه …
من باید صدای مظلومیت محمد و مرگ عدالت رو به گوش دنیا می رسوندم …
از در سالن دادگاه که خارج شدم … چند نفر از گارد دادگاه دوره ام کردن …
آقای ویزل، شما باید با ما بیاید … بعد از چند ساعت #حبس شدن توی یه اتاق …
بالاخره یکی در رو باز کرد …
از شدت خشم، تمام بدنم می لرزید … .
– چه عجب … اونقدر به در زدم و صدا کردم که گلوم داشت پاره می شد … حداقل با یه فنجون قهوه می اومدید …
در رو بست و اومد سمتم … شما حس شوخ طبعی جالبی دارید آقای ویزل … حتی در چنین شرایطی … نشست مقابلم …
– ولی من اینجام که در مورد مسائل جدی با هم صحبت کنم …
به پشتی تکیه داد … یه راست میرم سر اصل مطلب …
شما حق ندارید در مورد این پرونده با هیچ شخصی یا هیچ خبرگزاری ای صحبت کنید …
این پرونده، از این لحظه محرمانه است …
اگر تخلف کنید به جرم افشای مدارک محرمانه، مجرم شناخته شده و به شدت مجازات می شید …
به زحمت می تونستم خودم رو کنترل کنم …
تمام بدنم می لرزید …
بدتر از همه، وقتی عصبی می شدم دستم به شدت درد می گرفت و می سوخت …
محکم توی چشم هاش زل زدم …
حتی اگر دهن من رو با تهدید ببندید … با پدر و مادرش چکار می کنید؟ …
با پوزخند خاصی از جاش بلند شد … اینجا کشور آزادیه آقای ویزل …
اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن