eitaa logo
رمان های ایمانی
204 دنبال‌کننده
60 عکس
9 ویدیو
7 فایل
#رمان های سید طاها ایمانی کتاب #شاهرخ و.... نثار روح شهدا، صلوات @YYAAZZAAHHRRAAA
مشاهده در ایتا
دانلود
: در برابر عدالت هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر نشد … حتی زمانی که از اونها جهت پاسخ به سوالات، رسما درخواست قانونی کردم … فقط یه وکیل … به نمایندگی از همه اونها، اونجا حضور داشت … و در نهایت … دادگاه رای اونها رو صادر کرد… و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود اعلام شد … ۲۶ گلوله برای دفاع در برابر یه آدم غیر مسلح … . قاضی رای خودش رو اعلام کرد … و سه مرتبه روی میز کوبید … ختم دادرسی … . مادر محمد با صدای بلند گریه می کرد … پدرش می لرزید و اشک می ریخت … و من، ناخودآگاه می خندیدم … و سرم رو تکان می دادم … اون قدر بلند که قاضی فکر کرد دارم دادگاه رو می کنم … یه نفر داشت زنده زنده، قلبم رو از سینه ام بیرون می کشید … سوزشش رو تا مغز استخوانم حس می کردم … سریع وسایلم رو جمع کردم … من باید اولین نفری باشم که با خبرنگارها حرف می زنه … من باید صدای مظلومیت محمد و مرگ عدالت رو به گوش دنیا می رسوندم … از در سالن دادگاه که خارج شدم … چند نفر از گارد دادگاه دوره ام کردن … آقای ویزل، شما باید با ما بیاید … بعد از چند ساعت شدن توی یه اتاق … بالاخره یکی در رو باز کرد … از شدت خشم، تمام بدنم می لرزید … . – چه عجب … اونقدر به در زدم و صدا کردم که گلوم داشت پاره می شد … حداقل با یه فنجون قهوه می اومدید … در رو بست و اومد سمتم … شما حس شوخ طبعی جالبی دارید آقای ویزل … حتی در چنین شرایطی … نشست مقابلم … – ولی من اینجام که در مورد مسائل جدی با هم صحبت کنم … به پشتی تکیه داد … یه راست میرم سر اصل مطلب … شما حق ندارید در مورد این پرونده با هیچ شخصی یا هیچ خبرگزاری ای صحبت کنید … این پرونده، از این لحظه محرمانه است … اگر تخلف کنید به جرم افشای مدارک محرمانه، مجرم شناخته شده و به شدت مجازات می شید … به زحمت می تونستم خودم رو کنترل کنم … تمام بدنم می لرزید … بدتر از همه، وقتی عصبی می شدم دستم به شدت درد می گرفت و می سوخت … محکم توی چشم هاش زل زدم … حتی اگر دهن من رو با تهدید ببندید … با پدر و مادرش چکار می کنید؟ … با پوزخند خاصی از جاش بلند شد … اینجا کشور آزادیه آقای ویزل … اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن